بـی پـايـان

مسلمانانِ ايران، نام و ننگ را نمی‌ شناسند و از حاکميت ِ دشمنانِ ايران هم شرمسار نمی شوند. مسلمان ِ ايرانی، در ولايت فقيه، موالی است و ايران ستيزان مولای او هستند

Tuesday, December 28, 2010


برخورد-های کار سیاسی با پژوهش فرهنگی


مردو آناهیـد


سیاست-پیشه می‌پندارد: اگر او به حکمرانی برسد می‌تواند به دلخواه جامعه را دگرگون سازد.
یک پژوهشگر فرهنگی از اندیشیدن، در مورد ناهمآهنگی‌-های درون و در ذهن جامعه، یافته-‌ها و ارزش‌-های تازه‌-ای را پرورش می‌دهد او به کارکرد و ناسازگاری آن ارزش-‌ها با ساختار اجتماع برخورد نمی‌کند. برخی از پژوهشگران فرهنگی می‌توانند دشواری-‌ها و گره-‌های کوری که در درازای زمان سامان اجتماع را آشفته کرده‌اند شناسایی کنند ولی آنها گره-گشای آن دشواری‌-ها نیستند. چون پژوهشگر فرهنگی تنها گره‌-های کور و درد-های کهنه را در اجتماع شناسایی می‌کند ولی گشودن این گره‌-ها و درمان این درد-ها در خور پژوهش نیستند. چون پژوهش در مورد بازده‌-ی پدیده-‌ای فرهنگی، که شاید در آینده پیدایش یابد، باید به آیندگان واگذار شود. روشن‌-اندیش براین باور است که تنها با دگرگون شدن فرهنگ مردم شیوه-‌ی کشورآرایی‌-ی آنها دگرگون خواهد شد.

برآیند ترس و زور، که از سوی حکمرانان بر آگاه-بود و ذهنیات مردم ایران وارد می‌شوند، نه تنها خرد همگان را از کارآیی بازمی‌دارد بلکه آشفتگی بزرگی در برداشت از کارکرد واژه‌-هایی که ما روزانه به کار می‌بریم به وجود می‌آورد. از آن که زورمندان جامعه بیشتر به مفهوم‌-های اسلامی و کمتر به فرهنگ ایران آشنایی داشته‌-اند کمتر واژه-شناس و سازمانی که در ایران بتواند به درستی مفهوم واژه‌-های را تعریف کند بوجود آمده است. البته بزرگ-مردانی بسان «دهخدا» در ایران پدیدار شده‌-اند ولی یافته‌-های پرارزش آنها کمتر تصور یا تصویر واژه-‌ها را در بینش همگان همآهنگ ساخته است. از این روی برای بیشتر ما، بُن-‌مایه-‌ی واژه‌-هایی که ما در گفتگو-ها و همپرسی‌-ها به کار می‌بریم، روشن نیست. چه بسیاری گوینده و شنونده‌ نمی‌دانند که آنها از مفهوم یک واژه یا مفهوم یک پدیده-‌ی ذهنی برداشت‌-های گوناگونی دارند. ادامــــه [+]

Labels: , , ,

Friday, December 10, 2010


آیا هر مردمی سزاوار حقوق بشر است


مــردو آنـاهیــد


"انگلیس"، با قدرت دادن به شیخ-‌ها، سرقبیله-‌ها، گردن-کشان، راهزنان و پیشوایان دینی آنها را گماشته و سرسپرده-‌ی خود می‌سازد و حکمرانی را، در سرزمین-‌هایی که استعمار آنها دشوار شده بود، به آنها واگذار می‌کند. بدین شیوه هم خود را از درگیری و روبرو شدن با مردمان قبیله نشین دور و هم اندیشه-‌ی شکارچیان دیگر را از این شکارگاه-‌های سودآور برمی‌گرداند.
"انگلستان"، با پشتیبانی از پیشوایان دینی (به ویژه اسلامی) و قدرت بخشیدن به آنها راستای خواسته-‌های حکمرانان این سرزمین‌-ها را به دلخواه خود برمی‌گزیند. او از این راه می‌تواند به اراده-‌ی خود روانِ آز و نیاز را در بیشتر کشور-های عربی، به ویژه کشور-های نفت-‌خیز، خلق کند و بر استخوان-‌های پوسیده‌-ی آنها بدمد.
مسلمانان جهان بهترین و خودکار-ترین ابزار-های بوده-‌اند که بدون دریافت مزد یا پاداش بر ضد شوروی (کومونیست-‌های بی‌خدا) آماده-‌ی جهاد هستند. بنابراین در این مملکت-‌ها دشمنان سرسخت شوروی و سوسیالیست-‌های داخلی زاییده و پرورده می‌شوند.

چون ما بشر هستیم، همه‌-ی انسان-‌ها را آدم می‌شماریم، هنگامی که سخنی از انسان پیش می‌آید می‌پنداریم که سخن در باره-‌ی ما هم هست. ولی این پندار ما همیشه درست نیست. شاید اروپایی-‌ها تنها مردمان پیشرفته را بشر یا آدم بشمار می‌آورده-‌اند و البته آنها تنها خودشان را پیشرفته می‌دانسته-‌اند. این است که منشور جهانی حقوق بشر را برای آنهایی نوشته-‌اند که آن کسان را آدم می‌شمرده-‌اند. زیرا، در برنامه-‌های سازندگی‌-ی جهان پیشرفته، کشور-های پسمانده‌-ی جهان سوم را، برای بهره-‌برداری از سرزمین-‌ها و بهره-‌کشی از مردمان-شان، گنجانده بوده-‌اند. برداشت آنها از واژه-‌ی "جهان" همان جهان آنها، جهان یکم، و برداشت آنها از "حقوق بشر" حقوق مردمان همان جهان بوده است. با این وجود درون-‌مایه و بیشتر ارزش‌-هایی که در "منشور جهانی حقوق بشر"[+] گردآوری شده-‌اند به کردار تا به امروز در همین کشور-های پیشرفته، جهان یکم، هم به کار گرفته نشده-‌اند. ادامــــه[+]

Labels: , , , , ,

Friday, July 02, 2010


گیاه بی ریشه، سرسبز نمی روید


مــردو آنـاهيــد


اکنون نامردمان بی فرهنگ، که بر مردم ایران حاکم شده-اند، ننگ برده شدن ایرانیان را بر روی پرچمی نگاشته و آن را به نام کشور و مردم شکست خورده-ی ایران بر افراشته-اند.
پرچم حکومت اسلامی، دشنام ِ دشمنان ایران است، که خوار ساختن ایرانیان را نشان می‌ دهد. پنج شمشیر روی پرچم، نشان ابزاری است که با آن مردمان با فرهنگ ایران سرکوب شده-اند. الله اکبر آن، نشان جایگزین شدن عقیده-ی دزدان بیابانگرد در فرهنگ راستکاران است.
این پرچم، نشان هزار و چهارسد سال بهره کشی از مردمی است که آنها از ریشه-ی خود جدا شده-اند.
از خود بیگانگان نادان، که با میهن و سرزمین نیاکان خود پیوندی ندارند، از درک ارزش ایرانی بودن ناتوان هستند، آنها، از بی ریشگی و نازایی، در پسداده-ی فرومایگان عرب می‌ لولند. این کسان از افراشتن نشانه-های خفت خود شرمسار نمی‌ شوند. زیرا آنها شناسه-ای ندارند که به آن ببالند و از آن پرستاری کنند.

آیا به راستی ما تا آن اندازه در لجنزار اسلام فرو رفته-ایم که نمی‌ توانیم سر از این گندآب بلند کنیم؟ تا دستکم ببینیم که این لجنزار سزاوار آزادگان نیست.
هشدار: کسانی که، از دیدن پرچم حکومت اسلامی، رنج نمی برند از خواندن این نوشتار خودداری فرمایند.
ادامــه[+]

Labels: , , , , ,

Thursday, June 24, 2010

ISLAMIC "CRACK HEROIN" REPUBLIC



Watch this clip HERE [+]

این ویدیو کلیپ در آمریکا توسط "یوتیوب" بلاک شده است، در اینجا [+] ببینید جهان-خوران سیری ناپذیر چگونه کمر به نابودی ایران و ایرانی بسته-اند.

The Islamic "CRACK HEROIN" Revolution & the destruction of the Iranian nation !?

The Anglo-American Revolution of 1979 which was imposed on & occupation of Iran Was planed by sick minds such as Bernard Lewis & George Ball.
It was orchestrated by James Callaghan who was the Britain's Pime Monster at the time, Jimmy Carter, Zbignew Brizinsky, General Robert Hyser, William Sullivan, Ramsey Clark, Cyrus Vance and others in the British establishment.
The Bilderberg committee of 1974, and the British MI6, US CIA intelligence agencies, Commissioned Professor Bernard Lewis to come up with a plan as how,
to Put a halt on Iran's rapid progress under the Shah.
Bernard Lewis was moved from Cambridge, UK to Princeton University, USA. His recommendation was:
"The Islamic Revolution and the destruction of the Iranian nation" & The result are magnificent.
10 million drug addicted,7 million refugees scattered around the world. Hundreds of thousands of executions, political assassinations, Imprisonment, torture, Islamic approved rape of women before executions, Amputation of limbs, eye extraction, stoning to death, public flogging, Hanging on cranes. The rise of the Islam fascism, Hezbollah of Lebanon, Suicide bombing, hostage taking, beheading, September the 11th, 2001.
And now the prospect of crazy Mullahs with an Atomic bomb at their disposal. In one word:
"The total destruction of Iranian Nation" as suggested by Professor Bernard Lewis of Britain.

Labels: , , , , , ,

Friday, May 21, 2010


گوهـر شناسی


مــردو آنـاهيــد


دزدیدن واژه-های فرهنگ ایران و کاربرد پوسته-ی آنها، در حکومت اسلامی، نشان کژپنداری-ی ایرانیان و دروغوندی، فرومایگی و فریبکاری-ی والیان اسلام است.
کسانی که از سکولاریته سخن می‌ گویند و اسلام می‌ فروشند، مردم فریبانی هستند مکار، زیرا اسلام، با احکام شریعت، به همه-ی مردمان امر می‌ کند، که چه بکنند و چه نکنند، اسلام سرکشان را گردن می‌ زند، اسلام هیچگاه از مردم نمی‌ پرسد که آنها چه می‌ خواهند.

هر گاه نام یا پوسته-ی دو پدیده، یا دو ارزش اجتماعی، یکسان باشند، این یکسان بودن، نشان آن نیست که درون مایه-ی آن دو پدیده با یکدیگر برابر و همگوهر هستند. از شوربختی بیشترین کسان، گوهر پدیده-ای را، که ستایش می‌ کنند نمی‌ شناسند، آنها تنها به رویه-ی هر پدیده می‌ نگرند، نیآزموده هسته-ی دروغ را راست می‌ پندارند. از برآیند این کژپنداری، خرد انسان، ناخواسته و ندانسته، از راستی به سوی کژی می‌ گراید.
انسان با چشم سر می‌ بیند ولی با چشم جان، که خرد آدمی است، می‌ اندیشد.
ادامــــه[+]

Labels: , , , , ,

Sunday, April 18, 2010


بندگان ایمان، ره به آزادی نخواهند بُرد


مــردو آنـاهيـد


کسانی که افیون را در سوره-های قرآن می‌ بینند ولی افیون تیزتر از آن را در سُروده-های عرفانی نمی‌ بینند، آنها در شناسایی افیون درمانده-اند، آنها خوشباورانی هستند که تنها آوایی از سخن دیگران می‌ شنوند ولی به مفهوم و هسته-ی واژه-ها پی نبرده-اند. بندهای این دام سر دراز دارند و با این پیش گفتار بازگو نمی‌ شوند.
کسانی که، با اندرز مولوی می‌ پندارند، از گورپرستی و مرده پرستی دست برداشته-اند، به خود فریبی و دروغوندی پرداخته-اند. آنها پس از زیارت گور امامان ایران ستیز، در عراق، به زیارت گور مولوی در قونیه مشرف می‌ شوند. آنها نه تنها از بندگی-ی " الله " آزاد نشده-اند بلکه زنجیر بردگی-ی بسیاری از بندگان، دلالان، خلیفه-های " الله " را هم بر گردن نهاده-اند.

فـرورديـن، سـال بيــداران
آیا به راستی از خوشباوری است که ایرانی هزار چهارسد سال برای سرکوب کنندگان میهن خود جانفشانی کرده و همه-ی دانش و کوشش خود را به انسان ستیزان جهادگر پیش‌کش می‌ کند، یا این که ایرانی تا آن اندازه خرد سوخته و پسمانده شده است که جهادگران بیگانه، می‌ توانند به آسانی، بر او حکومت کنند؟
پاسخ این پرسش در واکنش و کردار ایرانیان، در دوران خلافت خفت بار و ننگین اسلام، آشگار است.
ایرانیان در برابر خشمآوران مجاهد، پس از چند سدسال مبارزه سرآنجام سرکوب شده-اند، آنها چاره-ای به جز پذیرفتن حکومت " الله " را نداشته-اند. آنها از ترس و در زیر فشار نامردمان بی فرهنگ، به دروغ مسلمان شده-اند. تصور " الله "، که الهی خدا ستیز است، برای ایرانیان پذیرفتنی نبوده است، آنها کردگار، پرودگار، ایزدان و یزیدان (خدایان ایرانی) را به دروغ با " الله " همانی داده-اند تا اندکی از زشتی-ی الله بکاهند. آنها از تصور خدایی بی صورت که نه زاییده شده است و نه می‌ زاید بیزار بوده-اند.
ایرانیان، به دروغ، آیین های پاکیزه-ی خود را برای ستایش " الله " برگزار کرده-اند. آنها نماز را با صلات و پرستش را با عبودیت و ستایش را با عبادت برابر انگاشته-اند. آنها اندک اندک، از راه دروغ، از آزادمنشی به بردگی-ی " الله " و از آزادگی به بندگی-ی عرب-های بیابانگرد درآمده-اند. ادامـــه[+]

Labels: , , ,

Thursday, March 11, 2010


نوروز در جشن آفریده می‌شود


مـردو آنـاهيـد


دشمنان ایران، مجاهدین اسلام،
پیوسته کوشیده-اند تا مردم ایران را به بردگی بگمارند. کسانی، که هویت فرهنگی و شهروندی ندارند، بندهای بردگی را می‌ پذیرند. خشمآوران اسلام، در نخستین گام، جشنگاه، آتشکده، تالارهای همگانی را در هر شهر و برزن ویران کرده-اند تا زمینه-ی همبستگی-ی شهروندان برکنده شود. مجاهدین اسلام، برای آن که بتوانند ایرانیان را به بردگی-ی الله درآورند، فروزش جشن‌های ایران را خاموش کرده یا آنها را آلوده و نازا ساخته-اند.

اسفنـد، سال نــدای آزادگان
در فرهنگ ایران، مهر مینوی زندگی است. "مینو" به مفهوم هسته، درون مایه، شیره، ساختار یا آفریننده است. از این دیدگاه در جامعه-ای که مهر نباشد، خوش زیستن آرمان زندگی نیست، خودپرستی جایگزین همیاری و همپرسی می‌ شود؛ در برخورد شهروندان، تنش فزونی می‌ یابد و پیمان همبستگی در خانواده و در جامعه شکننده می‌ شود.
در این فرهنگ پدیده-ی جشن، مهر را در جامعه می‌ آفریند. جشن‌-های سده، چهارشنبه سوری و نوروز یا جشن‌-های ماهانه مانند تیرگان، خرداد، اَمرداد و مهرگان، با شهروندان پیوند دارند. شهروندان، با هر بینش و دینی، در این جشن-ها، هم پیمان و خوش هنگامند.
هویت شهروندی، در جشن-های فرهنگی پرورش می یابد. مردمی که جشن‌-های خود را فراموش کنند، با فرهنگ و این هویت، بیگانه می‌ شوند.
دشمنان ایران، مجاهدین اسلام، پیوسته کوشیده-اند تا مردم ایران را به بردگی بگمارند. کسانی، که هویت فرهنگی و شهروندی ندارند، بندهای بردگی را می‌ پذیرند. خشمآوران اسلام، در نخستین گام، جشنگاه، آتشکده، تالارهای همگانی را در هر شهر و برزن ویران کرده-اند تا زمینه-ی همبستگی-ی شهروندان برکنده شود.
مجاهدین اسلام، برای آن که بتوانند ایرانیان را به بردگی-ی الله درآورند، فروزش جشن‌های ایران را خاموش کرده یا آنها را آلوده و نازا ساخته-اند.
جشن های سده، چهارشنبه سوری و نوروز، با آفرینش هستی پیوند دارند. این گونه جشن‌-ها، به دین ویژه-ای یا پیشوایانی بستگی نداشته-اند. برخی از آنها، در درازای زمان، از سوی دینمداران یا کسانی ربوده شده-اند. با این وجود، شریعتمداران و دیگر دشمنان فرهنگ آزادگان، تاکنون نتوانسته-اند، ریشه-ی نوروز را، که مینوی فرهمندی و خردمندی است، بخشکانند.
جشن نوروز در سرتاسر شهرها، در "دار مهر" (آتشکده)، در جشنگاه بزرگ، در میدان‌ دهکده-ها برپا می‌ شده است. در این جشن همگان با شادمانی و سرور مینوی مهر را می‌ آفریدند، اکنون، جشن نوروز، در خانه-ها، از شوربختی گاهی هم، بدون بانگ نوشانوش، با مویه-ای عربی، برگزار می‌ شود.
نوروز جشنی است جهانی که همزمان در سراسر گیتی برپا می‌ شود. در فرهنگ ایران به ویژه در این جشن-ها جان انسان گزند ناپذیر است و همه-ی جهانیان یکسان، گرامی و ارجمند، شمرده می‌ شوند.

والیان اسلام، 1400 سال، در تلاش هستند که نگرش ایرانیان را، از فرهنگ شادمانی به سوی شریعت عزاداران، برگردانند، خوشبختانه هنوز، پیوند ایرانیان با جشن نوروز پاره نشده است.
با وجود این که، در آگاهبود ایرانیان، پیوند جشن نوروز با مینوی آفرینش فراموش شده است، ولی مردمان سرزمین ایران باستان، زیبایی و شکوه این جشن را، فراموش نکرده-اند. ارزش‌-های فرهنگی-ی نوروز، که خوش زیستی و خوش آرایی به همراه داشته است، پیوسته در گفتارهای اندیشمندان، در چکامه-های سخن سرایان، در اسطوره-های خدایان، در داستان‌های دلاوران و در وردهای گویش‌ها یادآوری و بازگو می‌ شوند.
آفرینندگی-ی خدایان فرهنگ ایران در لابلای بُن‌داده-های سیمرغ، گیومرتُ، سیامک، جمشید، مرداس، فرانک، کاوه، فریدون، ایرج، منوچهر، سام، زال، رستم، رخش و . و ...زنده ولی خاموش هستند. در یشت ها دیده می‌ شود که جمشید پیشنهاد اهورامزدا را، که آموزه-ی او را در زمین گسترش دهد، نمی‌ پذیرد ولی جمشید، یعنی زیباترین زیبایان، برآن است که با بینش و خرد خود بهشت را بر روی زمین بسازد. او با خدایان آرمیتی، آناهید، مهر هم پیمان می‌ شود که زمین را آن چنان بیآریند که شایسته-ی انسان است.
بهتر است، خردمندی و توان جمشید را از زبان، رادمرد تاریخ، فردوسی بشنویم.
( شاهنامه برگردانی است از خدای نامه، که گرانمایه فردوسی آن را در چشمه‌-ی خرد و هنر خود پرورانده و آراسته است)
تو این را دروغ و فسانه مدان
به یکسان، روشن زمانه مدان
از او هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز معنی برد

جمشید پس آن، که بهشت را روی زمین می‌ آرید، آسمان را به زمین می پیوندد.
به فر کیانی یکی تخت ساخت
چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت
که چون خواستی دیو برداشتی
ز هامون به گردون بر افراشتی
چو خورشید تابان میان هوا
نشسته بر او شاه فرمان روا
جهان انجمن شد بر آن تخت او
شگفتی فرو ماند از بخت او
به جمشید بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند

اگر به ژرفی به ارزش‌های نهفته، در این داستان بنگریم در می‌ یابیم که، جمشید هنرمندانه، سامان آسودگی و خوش زیستن را آراسته است.
سر سال نو هرمز فرودین
برآسود از رنج روی زمین
بزرگان به شادی بیاراستند
می و جام رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار
به ماند از آن خسروان یادگار
چنین سال سیسد همی رفت کار
ندیدند مرگ اندر آن روزگار
ز رنج و ز بدشان نبُد آگهی
میان بسته دیوان به سان رهی
به فرمان مردم نهاده دو گوش
ز رامش جهان پر ز آوای نوش
چنین تا بر آمد برین روزگار
ندیدند جز خوبی از کردگار

در فرهنگ ایران انسان کردگار، خود انديش و خودسالار است، هنر از او پديدار می شود. او می تواند جهان را بيآرايد. جمشید که نماد نخستین انسان آزاد و خردمند است چنین می‌ گوید:
هنر در جهان از من آمد پدید
چو من نامور تخت شاهی ندید
جهان را به خوبی من آراستم
چنانست گیتی که من خواستم

دیگر سخنوران هم، در سروده-های خود، از شکوه جشن نوروزی، بسیار سخن رانده-اند. سرور مردم را، در جشن نوروز، می‌ توان در سروده-ای از نظامی گنجوی شناسایی کرد. او بیشتر زیبایی و شکوه پدیده-ای را با واژه-ی "نوروز" می سنجد.
از این نمونه:
چو بر زد باربُد زین سان نوایی
نکیسا کرد از آن خوشتر ادایی
شکفته چون گل نوروز و نورنگ
به نوروز این غزل درساخت با چنگ

نظامی چنان با زبردستی پرده-های ساز و آواز باربد و نکیسا را سروده است که از چکامه-های او آوای ساز به گوش می‌ رسد. با این که، در اسکندر نامه، او آیین نوروز را نکوهیده است ولی در همان سروده آفرینش شادمانی هم آشگار است:
دگر عادت آن بود کآتش پرست
همه ساله با نوعروسان نشست
به نوروز جمشید و جشن سده
که نو گشتی آیین آتشکده
ز هر سو عروسان نادیده شوی
ز خانه برون تاختندی به کوی
رخ آراسته دست‌ها در نگار
به شادی دویدندی از هر کنار
مغانه می لعل برداشته
به باد مغان گردن افراشته
ز برزین دهقان و افسون زن
برآورده دودی به چرخ بلند
همه کارشان شوخی و دلبری
گه افسانه گوئی گه افسونگری
جز افسون چراغی نیفروختند
جز افسانه چیزی نیاموختند
فرو هشته گیسو شکن در شکن
یکی پای‌کوب و یکی دست‌زن
چو سرو سهی دسته-‌ی گل به دست
سهی سرو زیبا بود گل پرست
سرسال کز گنبد تیز رو
شعار جهان را شدی روز نو
یکی روزشان بودی از کوه و کاخ
به کام دل خویش میدان فراخ

امید است که ایرانیان جشن نوروز را با شادی و با شکوهی، که فرهنگ ایران داشته است، برگزار کنند.

شاد باش نوروز از مردو آناهید:
روز نوروز جشن جاويد است
يادگاری ز فر جمشيد است
همچو نوروز و ماه فروردين
شاد باشی به روزگار چنين



مـردو آنـاهيــد
بهـار 2010
دریافت بازتاب از دیدگاه خوانندگان[+]


***

نوروز در جشن آفریده می شود - پارس دیلی نیوز[+]
***

نیایش نوروزی – فرهنگ ایران[+]

Labels: , ,

Saturday, February 20, 2010


زن و مرد جفت گوناگون یکدیگرند


مــردو آنـاهيــد


ویژگی-ی آزادگی در کسی آمیخته است که او خود را آزاده بداند. ولی پدیده-ی آزادی به نگرش یا عقیده-ای بستگی دارد که بر ذهن همگان حکمفرما شده است.
بنا براین زنان و مردان آزاده می‌ توانند، در زیر ستم حکومت انسان ستیز اسلامی، هم به بینش آزادگی آراسته باشند. ولی در اجتماعی، که معیار سنجش آن شریعت اسلام است، نمی‌ تواند "پدیده-ی آزادی" پدیدار حتا شناسایی بشود. زیرا بینش این مردم، از راه ایمان آنها رنگ گرفته، نه از راه خرد آنها آموخته شده است. آنها نمی توانند با نگرشی آزاد به جهان هستی بنگرند و در دیدگاه آنها "پدیده-ی آزادی" وجود ندارد که دیده بشود.پیاده شدن یک بینش آزاد یا مذهبی، در جامعه، اندازه-ی آزادگی یا بردگی-ی آن اجتماع را نشانه گذاری می‌ کند. حکومت اسلامی، بینش مردم ایران نیست، شیوه-ی برده داری در شریعت اسلام است که روند آن را «الله» برای مردم عربستان نازل کرده است. ایمان به این عقیده پیوند اندیشه-ی مردم ایران را از خرد آنها جدا ساخته و راه نگرش آنها را از راستی به سوی دُروغ برگردانده است.


اسفنــد، سـال بـانـوان ايران
نیازی نیست که ارزشمندی و توانایی بانوان را ستایش کرد و درخواست حقوقی را داشت که آنها را از انسان جدا کرده-اند. زیرا، به کردار، زبردستی و توانایی بانوان در سراسر گیتی آشگارند؛ ولی همگان (دستکم مردمان ایران) از حق آزاد زیستن و از حق آزاد اندیشیدن برخوردار نیستند.
برآیند تصور همگان، از پیدایش جهان هستی، پهنه-ی پرواز اندیشه-ی اجتماعی را مرزبندی می‌ کند. آسودگی و آزادی در کشوری می‌ رویند که مردمان آن کشور از نگرشی آزاد برخوردار باشند. هر اندازه که خرد همگان به عقیده-ای پسمانده بند باشد، به همان اندازه هم، بینش فرهنگی در جامعه از پیشرفت باز می‌ مانند.
در اجتماعی که، آزادی-ی زنان سرکوب می‌ شود، تصور آن اجتماع، از پیدایش هستی، بر زمینه-ی خالق و مخلوق است، بینش آن جامعه ستمگرا و مردم آن جامعه ستم پذیر خواهند بود.
اندیشه و دانش انسان، در آزادی، مرز و کرانه-ای ندارد. مردمی که حقیقت هستی را بی کم و کاست در عقیده-ی خود می‌ پندارند، خرد آنها در بُن بست ایمان گرفتار است و از آن اندیشه-ی تازه-ای تراوش نمی‌ کند.
مردانی که به عقیده-ای پَست و زن ستیز ایمان دارند، آنها در پیشرفته ترین کشورهای جهان هم از تاریکخانه-ی ایمان خود فراتر نمی‌ روند. چنین مردانی ستمگر و زنان آنها هم پسمانده و ستم پذیر هستند.
ادامــه[+]

Labels: , , , , , ,

Tuesday, February 09, 2010


پرسشی از آزادگان: مرز نادانی کجاست؟

مردو آناهید



چه بسا کسانی در زندان‌های حکومت اسلامی، که به زنجير بسته شده‌اند، آزادند چون انديشه‌-ی آنها را نمی‌توان زندانی کرد. چه بسياری کسان، که در حکومت اسلامی حکمرانی می‌کنند، برده و گرفتار عقيده-‌ی اسلام خود هستند.
آزادانديشی و دانايی مرز و کرانه‌ای ندارند ولی ای دانايان ايرانی بفرماييد مرز نادانی کجاست؟
آيا باور نداريد که سفره ابوالفضل دادن، درخواست از امام زمان، خودآزاری برای مردگان هزارساله و... خرافات و نادانی است؟ اگر باور داريد، پس چرا فراموش می کنيد که همين مردم با همين اساس و معيار سرکرده-‌ی حکومت اسلامی يا مجاهدين حماس را انتخاب می‌کنند، پس چرا در نقد کردن پسماندگی فرهنگی اين مسلمانان کوتاهی می‌کنيد؟
ادامــه[+]

* * * * *


مرگ حکومت اسلام در سالروز تولدش

سیامک مهـر


اگر ذره ای از خواست ایرانی خود مبنی بر سرنگونی حکومت اسلام کوتاه بیاییم، خون صدها ندا و نداها را آیت الله ها و پدرخوانده های مافیای روحانیت و کارگزاران اصلاح طلب و ملی- مذهبی ِ باند رفسنجانی به مثابه شراب پیروزی انقلاب شکوه مندشان در اعیاد اسلامی و به سلامتی امام زمان خواهند نوشید.
ادامــه[+]
* * * * *


۲۲ بهمن از نگاهی دیگر

میرزاآقا عسگری (مانی)


«انقلاب اسلامی» باید اتفاق میافتاد تا پرده از مردابِ آمیزشِ دین با سیاست و امور اجتماعی بتدریج کنار رود؛ و ٣۰ سال پس از آن، دین گریزی، آخوند ستیزی، سکولاریسم، آزادی عقیده، دموکراسی و عدالت خواهی با مشت و دهان میلیون ها زن و مرد نواندیش ایرانی در شهرهای ایران به حرکتی توفانوار درآید.
ادامــه[+]

Labels: , , , ,

Sunday, July 05, 2009

نسـل کُشـی اسـلامـی در ايــران

خــرداد خـونيــن در ايـران اسـلامــزده




اسامی تعدادی از جان باختگان خـرداد خونيـن در ايـران

1. حسين طهماسبی، 25 ساله، در جريان تجمعات اعتراضي روز دوشنبه 25 خرداد ماه در خيابان نوبهار كرمانشاه مورد حمله‌ی مأموران مسلح وابسته به دولت قرار گرفته و در اثر ضربات وارده جان خود را از دست داد.

2. بهمن جنابی، 20 ساله، 25 خردادماه، شاغل در مغازه نصب و تعمیرات شوفاژ - در تهران کشتـه شــد.

3. مهدی کرمی، 25 ساله، 25 خردادماه، در چهار راه جنت آباد و خیابان کاشانی، بااصابت گلوله به گلو کشته شد.

4. ندا آقا سلطان، 27 ساله، دانشجوی فلسفه، 30 خردادماه، در خیابان کارگر شمالی، تقاطع خیابان شهید صالحی و کوچه خسروی، به دلیل اصابت گلوله نیروهای لباس شخصی به قلب، جان داد.

5. ناصر امیرنژاد، 26 ساله، اهل یاسوج، دانشجوی دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات تهران در رشته هوا-فضا، تاریخ 25 خردادماه در ابتدای خیابان محمد علی جناح در تیراندازی نیروهای بسیج به قتل رسید.


6. فاطمه رجب پور، 38 ساله، 25 خردادماه در خیابان محمدعلی جناح. در تیراندازی نيروهاي امنيتی و بسيج کشتـه شــد.

7. سرور برومند، 58 ساله، در تاریخ 25 خردادماه در خیابان محمدعلی جناح، بـا گلوله های لباس شخصی ها کشتـه شـد.

8. محمد حسين برزگر، 25 ساله، ديپلم شغل آزاد، در تاريخ چهارشنبه 27 خرداد در ميدان هفت تير، به دليل اصابت گلوله به سر جان باخت و در يكشنبه 31 خرداد بعد از تعهد گرفتن از خانواده در قطعه 302 به خاك سپرده شد.

9. سيد رضا طباطبايی، 30 ساله، ليسانس حسابداري، كارمند، در 30 خرداد در خيابان آذربايجان جان به دليل اصابت گلوله به سر باخت و چهارشنبه 3 تير بعد از تعهد گرفتن از خانواده در قطعه 259 به خاك سپرده شد.

10. ايمان هاشمی، 27 ساله، شغل آزاد، شنبه 30 خرداد در خيابان آزادی تهران، جان باخت و چهارشنبه 3 تير در قطعه 259 به خاك سپرده شد.


11. پريسا كلی، 25 ساله فارغ التحصيل رشته ادبيات، به دليل اصابت گلوله به گردن در يكشنبه 31 خرداد در بلوار كشاورز جان باخت و سه شنبه 2 تير در قطعه 259 به خاك سپرده شد

12. محسن حدادی، 24 ساله برنامه نویس كامپيوتر شنبه 30 خرداد به دليل اصابت گلوله بر پيشاني در خيابان نصرت جان باخت و سه شنبه 2 تير در قطعه 262 به خاك سپرده شد.

13. محمد نيكزادی، 22 ساله فارغ التحصيل عمران در سه شنبه 26 خرداد به دليل اصابت گلوله به سينه در ميدان ونك جان باخت و شنبه 30 خرداد در قطعه 257 به خاك سپرده شد.

14. علی شاهدی، 24 ساله، بعد از دستگيری و انتقال به كلانتری در تهرانپارس يكشنبه 31 خرداد به دلايل نامعلوم در كلانتری جان باخت پزشكي قانوني علت مرگ وي را نامشخص اعلام كرده اما خانواده وي معتقدند به علت ضربات باتوم در كلانتري به قتل رسیده است، وي 4 تير در قطعه 257 به خاك سپرده شد.

15. واحد اكبری، 34 ساله، شغل ازاد و متاهل دارای يك دختر 3 ساله در شنبه 30 خرداد به دليل اصابت گلوله به پهلو در خيابان ونك جان باخت و سه شنبه 2 تير در قطعه 261 به خاك سپرده شد.

16. ابوالفضل عبدالهی، 21 ساله، فوق ديپلم برق، 30 خرداد در مقابل دانشگاه صنعتي شريف به دليل اصابت گلوله به پشت سرجان باخت و سه شنبه 2 تير در قطعه 248 به خاك سپرده شد.


17. سالار طهماسبی، 27 ساله، دانشجوی كارشناسی مديريت بازرگانی رشت، شنبه 30 خرداد در خيابان جمهوری به دليل اصابت گلوله به پيشانی جان باخت ودوشنبه 2 تير در قطعه 254 به خاك سپرده شد.

18. فهيمه سلحشور، 25 ساله، ديپلم، يكشنبه 24 خرداد به دليل اصابت باتوم به سر و خونريزی داخلی در ميدان ولی عصر بعد از انتقال به بيمارستان در تاريخ 25 خرداد جان باخت و 27 خرداد در قطعه 266 به خاك سپرده شد.

19. وحيد رضا طباطبايی، 29 ساله، ليسانس زبان انگليسی، چهارشنبه 3 تير در بهارستان به دليل اصابت گلوله به سر جان باخت و 6 تير در قطعه 308 به خاك سپرده شد.

20. كيانوش آسا، دانشجوی ترم آخر كارشناسي ارشد رشته‌ی پتروشيمی، و از نخبگان دانشگاه علم و صنعت ايران در جريان تظاهرات روز دوشنبه 25 خرداد ماه ميدان آزادی تهران در اثر اصابت گلوله توسط افراد موسوم به لباس شخصی جان خود را از دست داد، وی پس از انتقال به کرمانشاه در آن شهر دفن شد.

21. اشکان سهرابی، نوجوان 18 ساله، دانش آموز، شنبه 30 خرداد ماه بر اثر اصابت گلوله ای که از سوی نيروهای امنيتی و بسيج شليک شد، کشته شد. محل جان باختن وی حدفاصل تقاطع رودکی - و سرسبيل بود.

22. فرزاد جشنی، فرزند سید جافر، اهل آبدانان از توابع استان ايلام، محل جان باختن تهران، 30 خردادماه.


23. مصطفی غنیان، دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه تهران، اهل مشهد، زمان فوت 25 خردادماه در کوی دانشگاه تهران به وسیله نیروهای لباس شخصی.

24. نادر ناصری، 30 خردادماه، خیابان خوش، در گورستان بابل به خاک سپرده شد.

25. مسعود خسروی، 25 خردادماه، میدان آزادی، در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

26. مسعود هاشم زاده، 30 خرداد ماه ، تهران، محل دفن شمال کشور

27. ايمان نمازی، دانشجوي رشته عمران دانشگاه تهران، 25 خردادماه ، کوی دانشگاه

28. كاوه علی پور، 19 ساله، شنبه 30 خردادماه ، تهران

29. شیلر خضری، میدان بهارستان، 16 ژوئن 2009 – 26 خرداد 88، بر اثر اصابت گلوله ی نيروهای امنيتی رژیم کشتـه شد.


30. مبينا احترامی، 25 خرداد، 15 ژوئن 2009، آميرآباد تهران، خوابگاه کوی دانشگاه

31. فاطمه براتی، 25 خرداد، 15 ژوئن 2009، آميرآباد تهران، خوابگاه کوی دانشگاه

32. کسری شرفی، 25 خرداد، 15 ژوئن 2009، آميرآباد تهران، خوابگاه کوی دانشگاه

33. کامبيز شعاعی، 25 خرداد، 15 ژوئن 2009، آميرآباد تهران، خوابگاه کوی دانشگاه.


34. محسن ايمانی، کوی دانشگاه 25 خردادماه (نیازمند منابع بیشتر)

خرداد خونین، گزارش تفصیلی نقض حقوق بشر
فعالان حقوق بشر در ایران

خرداد خونین، گزارش تفصیلی نقض حقوق بشر پس از انتخابات در ایران[+]

* * * * *


کشته شدن استاد دانشگاه اهواز
یکشنبه، 14 تیر 1388 - 2009 Sun 05 July

جعفر بروايه، استاد دانشگاه چمران اهواز، دانشجوی دکترای دانشگاه تهران، برای شرکت در امتحانات به تهران رفته بود،
در تظاهرات ميدان بهارستان از ناحيه سر مورد اصابت گلوله قرار می گيرد، پيش از رسيدن به بيمارستان در راه جان سپرد،
جسد آن به خون تپيده توسط يکی از دوستان وی شناسايی و در اهواز تحويل خانواده وی شد. مراسم خاکسپاری در حضور نیروهای امنيتی رژيم انجام گرفت.

* * * * *

مرگ در شکنجه گاه مشهد
دوشنبه، 15 تیر 1388 - 2009 Sun 06 July

مهندس حمید مداح شورچه، در صحن مسجد گوهرشاد مشهد توسط نیروهای امنیتی دستگیر شد، او در مدت بازداشت تحت شکنجه قرار گرفت به دلیل شدت جراحات وارده جان سپرد. پزشکی قانونی علت مرگ وی را خونریزی مغزی اعلام کرده است.

* * * * *

شنبه، 20 تیر ماه 1388 - 2009 Sat 11 July

جوان 19 ساله در زندان اوین به قتل رسید

سهراب اعرابی، 19 ساله، ديپلم پشت کنکــور، روز شنبه 30 خرداد – 20 ژوئن 2009، در تهران دستگيـر و Sohrab Arabiدر زندان اوين زيـر شکنجــه به قتـل رسيـد!
مادر اين جوان در روز سه شنبه 16 تير با گذاشتن كفالت در دادگاه انقلاب هر روز بعد از ظهر منتظر آزادی فرزند ش بود, با وجود اين كه اين مادر می دانست كه فرزندش در زندان اوين است ولی خيلی نگران بود و مي‌گفت می‌ترسم بچه‌ام را بكشند.
از طرف سلاخ قاضی سعيـد مرتضوی، خبر آمد كه «سهراب اعرابی»، در زندان درگذشته است, خانواده اش را خبر كنيد تا جنازه فرزندشان را تحويل بگيرند... - آژانس ايران خبر - ۱۳۸۸/۴/۲۰

* * * * *

گزارش تفصیلی مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران در خصوص رویدادها، نقض حقوق بشر و اقدامات دستگاه امنیتی پس از انتخابات در محدود زمانی 22 خردادماه تا 12 تیرماه سال 1388.

مجموع گزارشات کلی از بازداشت های جمعی افزون بر سه هزار شهروند، ارائه آمار از 34 جان باخته خشونت های اخیر و همچنین مشخصات 700 بازداشت شده قسمت های دیگر این گزارش را تشکیل می دهد.
گزارش کامل را در اينجا بخوانيد[+]


Labels: , ,

Friday, May 01, 2009

ایــران در آمـاج دسیسـه هـا

دربارهء حقوق اتنیکی تجزیه طلبان
سیامک مهر[+]




هرگز در هیچ دوره ای از تاریخ ایرانزمین به مانند زمان حاضر، افراد و گروه های تجزیه طلب با تمام قوای فکری و تشکیلاتی و تبلیغاتی چنین فعالانه به میدان نیامده و نیات خائنانه و ضدایرانی ِ خویش را چنین با گستاخی بر آفتاب ننهاده و تا این حد دریده و بی آزرم به یکپارچگی ارضی و همبستگی ملی ما نتاخته بوده اند. سایت ها و نشریات و کانال های ماهواره ای و تریبون های تجزیه طلبان بیگانه پرست با تمامی ظرفیت به تولید نفرت و نفاق مشغولند و تمامیت ارضی ایران را آماج دسیسه های خود گرفته اند. به تهیه و تدارک اتحادیه استعمارگران اروپا گنگره و کنفرانس و سمینار برگزار می کنند و در نهایت تنگ چشمی و عاری از ذره ای آگاهی ملی و حس ملی و غرور ملی، غرق در قبیله گرایی و بدویتی لاعلاج به فریب مردم ناآگاه مشغولند.

تجزیه طلب ها از یک سو ارزش های مدرن و جهانی نظیر حقوق بشر و دموکراسی و حقوق شهروندی را به رخ می کشند و ادای روشنفکری دارند و از دیگر سو تا اعماق وجودشان قبیله پرست و قوم گرا و بدویند.
خائن مزدوری چون قاضی محمد را پیشوا می خوانند و جعفر پیشه وری را رهبر می دانند. اگرچه پیشوا و رهبر نامیدن هیچ شخصی موجب افتخار نیست. هیتلر و موسولینی هم پیشوا بودند. دین فروشان شیاد را نیز پیشوایان مذهبی می نامند. دقیقاً به معنی چوپانی که گلهء احشام را یا به قولی « فوج ندانستن و توانستن» را در پی خود به هر سو که اراده کند می کشاند.

تجزیه طلب ها، بزرگترین هنرشان عوامفریبی و بازی با واژه هاست. هدف شناخته شدهء خود را در پشت تعریف و توضیح بی امان و بی وقفهء مفاهیم و اصطلاحات جامعه شناختی و مردم شناختی و سیاسی و حقوقی و جغرافیایی و ژئوپلتیک و تحت نظریه پردازی هایی مشعشع برای مرعوب ساختن عوام و با زیرکی پنهان می سازند.

لقلقهء زبان ایشان خودمختاری، خودگردانی، فدرالیسم، ملیت ها، خلق ها و از این جمله است.

مفهوم «خودمختاری» واضح است که همان استقلال و جدایی طلبی است، ولی حتا«خودگردانی» وقتی که از دهان تجزیه طلبان شنیده می شود نیز سخن کاملاً پرت و نامربوطی است و هرگز مفهوم مثلاً «انجمن های ایالتی و ولایتی» از آن اراده و استنباط نمی شود.

از تعارفات معمول که بگذریم خود مختاری و خودگردانی نام هایی فریبنده برای همان تجزیه طلبی است. فدرالیسم نیز با ده ها مورد و مثالی هم که از اینسو و آنسوی جهان بر می شمرند، هنگامی که عملاً به ایران برسد، چیزی جز تجزیه و تکه پاره شدن مام میهن نخواهد بود.


این دایگان مهربانتر از مادر برای ترک و کرد و عرب و بلوچ و ترکمن، این تجزیه طلبان و فدرالیست ها و خودمختاری چی ها مگر تاکنون چه تاجی به سر هموطنان خود زده اند؟ چه دردی از بیشمار درد و رنج و فقر و نابسامانی که تنها در همین سی سال چیرگی اهریمن بر ایرانشهر پیدا شده درمان کرده اند؟ به جز زمزمهء بزدلانهء جدایی طلبی و تجزیه و فدرالیسم و خودمختاری، کدام فکر و اندیشه و راهکاری برای نجات ملت ایران از نکبت نظام سنگسار اسلامی پیشنهاد کرده اند؟

در همین مشهد سالانه دوازده میلیون زائر به پنجره های ضریح امام رضا می چسبند و با زیل زیل و زوزه و زنجموره، درمان دردهایی را طلب می کنند که به پزشکان مربوط است و تقاضاهایی دارند که یک سیستم اقتصادی سالم پاسخگوی تمامی آنهاست. به همین میزان نیز در چاه های دوقلوی جمکران نامه می اندازند و درخواست نان شب و جهیزیه برای دختران دم بخت خود دارند. شما تاکنون برای رهایی این هم میهنان مستأصل و نگونبخت خویش که چنین اسیر فقر و جهل و خرافه اند چه تلاشی کرده، چه کوششی به خرج داده اید؟ آیا فدرالیسم دوای این تیره روزی هاست؟
ادامـــه در «گزارش به خاک ایران»[+] خوانــدنی است


Labels: , , ,

Friday, April 17, 2009

در ثنـای یک خــردگـرا

در رثای یک دوست و در ثنای یک قهرمان





کاروان روشنگران ایرانی یکی دیگر از همراهان خود را از دست داد.

رضا فاضلی رفت، و چه زود. سپاس که همرزمان او هنوز هستند، زنده اند و زنده هم خواهند ماند، تا راهش را ادامه دهند و نام او را در اوراق زرین عصر روشنایی ایران جاودان سازند. البته که چنین افتخار بزرگی شایسته اوست و خود او نیز بیش از این آرزویی نداشت.
لیکن آنچه ما را در رفتن او غمگین کرد، این بود که او دوست نمی داشت در بستر بیماری بمیرد. آرزو می کرد مثل یک قهرمان در صحنه نبرد به خنجر کین آنهایی که به نبردشان برخاسته بود، جان بسپارد. زیرا می خواست الگویی برای جانفشانی در راه حاکمیت خرد بر مردم میهن خود باشد، بویژه برای کسانی که خود او آنها را به خردورزی فرا خوانده بود. افسوس که به این آرزوی خود نرسید.
رضا فاضلی بابک وار به میدان نبرد آمد، اما در پیکار با اهریمنان جان نسپرد، بلکه یک بیماری دردناک قهرمان دلاور وطن ما را از میدان بدر برد. او با رفتن نا به هنگامش دوستان خود را به سوگ نشاند. دوستانی که مانند خود او، مرگ بابک واری را برایش انتظار می کشیدند.
او یکی از پیکارگران شجاعی بود که همچون یعقوب لیث به ولی فقیه (خلیفه وقت( می گفت: میان من و تو در این نبرد تاریخی و سرنوشت ساز ایران، شمشیر(خرد) داور خواهد بود. افسوس که بیماری جانکاهش، مانند يعقوب، به او مهلت ادامه ستیز با اهریمنان را نداد.
با این همه بجای سوگواری در مرگ او، شایسته است که در رثای او پیمان ببندیم و راه او و دیگرانی که برای بیداری و آگاهی مردم ایران می کوشند، دنبال کنیم. بکوشیم تا مانند او خرد را پاس داریم و بگسترانیم و با خرد به جنگ اهریمنان برویم. زیرا دیگران نیز چنین کردند و پیروز شدند.
اینک در اندوه از دست دادن رضا فاضلی، ما دوستدارانش با ستایش تلاش های او و ارج نهادن بخدماتش به فرهنگ ایران، با او عهد و پیمان می بندیم که تا پیروزی خرد بر جهل، نور بر تاریکی و کوتاه کردن دست اهریمنان از سرزمین اهورایی خود، دست از تلاش بر نداریم.
و به یاد داشته باشیم که رضا فاضلی، گر چه از میان ما رفته، ولی نمرده است، زیرا آثار خدمات او هرگز از میان نخواهد رفت. بذرهایی که او و دیگر خردورزان ایرانی در عرصه فرهنگ ایران پراکنده اند، هماکنون تبدیل به نهال هایی شده اند که با تنومند شدن آنها، به زودی همه ما
شاهد به میدان آمدن دهها و صدها رضا فاضلی در میان خود خواهیم بود.


فرزانگانی که مانند او با تاریک اندیشان حاکم بر ایران پیکار خواهند کرد و بنیاد حکومت قرون وسطایی آنان را بر خواهند انداخت.

پاریس هفدهم آپـريـل 2009
هوشنگ معین زاده

Labels: , , ,

Thursday, April 16, 2009

تک تیــرانـدازی گمنـام

سنگـری که خالی شــد




در این روزها رزمنده ای سر سخت از جمع مبارزان علیه فاشیسم عمامه دار حاکم بر ایران امروز به دیار خاموشان پیوست. مرگ او همانند مرگ هر آدمیزاده ای اجتناب ناپذیر بود، ولی در شرایط حساس کنونی، این بار سنگری استوار بود که خالی می شد.
رضا فاضلی در طول سالها از درون این سنگر، با حربه غریو خروشان برنامه تلویزیونی خود، در سر زمین مادری خویش و در سراسر نقاط دیگر جهان که ایرانیان در آنجا زندگی می کنند به مبارزه بی امان خود ادامه داده بود. نه در مقام یک سردار جنگی یا یک بلند پایه سیاسی، بلکه در مقام تک تیراندازی گمنام، از نوع مردانی چون ستارخان و باقرخان، که انقلاب سرکوب شده مشروطیت ایران را در لحظاتی که شکست خورده تلقی می شد با آشتی ناپذیری خود نجات دادند و ورق سرنوشت را به کلی برگرداندند.
زندگی شخصی رضا فاضلی، پس از مرگ جنایتکارانه و غم انگیز فرزندش زندگی دردمندانه ای بود، ولی این دردمندی هرگز او را به نومیدی نکشانید. مرگ او نیز مرگ سرباز گمنامی بود که تا آخرین نفس در جبهه جنگیده بود.
به خاطر این رزمنده آشتی ناپذیر علیه واپسگرایان یک نظام قرون وسطایی که کوشای بر قراری خلافت شیعه در کشور ظلمت زده و اشغال شده خویش است، درود بفرستیم و با ادامه راه او روانش را شاد کنیم.

پاریس هفدهم آپريل 2009
شجاع الدین شفا

Labels: , ,

Tuesday, April 14, 2009

رضـا فـاضـلــی

او و آموزه هايش زنــده خواهنـــد مانــد




آنقـدر خوب و عزيزی که به هنگام وداع
حيفـم آيـد که تـرا دست خــدا بسپـارم



يـاد، خـاطـره و آموزه های خـردگـرای پـاک نهـاد «رضـا فـاضلی»، گــرامی بـاد.

* * * * *


فاضلی، ايران پرستی دلشکسته که آسوده شد و آرامش يافت!
فاضلی هم در غرب و خاک بيگانه مدفون شد. او همه را به انديشيدن فرا می خواند. پس چه خوب است که بجای نوحه سرايی برای آن ايرانی ميهن پرست و دلاور، به اين بيانديشيد که چه کسی آن مرد فرزند باخته و جگرسوخته را سرخورده و نااميد و از همه چيز بيزار کرد؟

درود به روان انوشه ی او که حتا خيلی بيش از سهم خود به ميهن و مردمش خدمت کرد، ليکن ای ننگ تاريخ بر آنی باد که می بيند ايران در حال از دست رفتن است و بجای احساس مسئوليت و به ميدان آمدن برای نجات ايران، بجای بيرون کشيدن نواميس جگرگوشگان ما از زير اعراب وحشی، شب و روز خود را با ايران فروشان می گذراند!

15 آپـريـل 2009
اميــر سپهـــر


Labels: , ,

Wednesday, April 08, 2009

چنیـن گفـت هــدایت



نـگاهــی بــه «بـوف کــور»

مسعــود لقمـان

58اُمین سال خودکشی زنده‌یاد «صادق هدایت»، داستان‌نویس، مترجم و روشنگـر بزرگ ایرانی
یاد باد!


«صـادق هــدايت»، پـاريس، 1307


به «علی میرفطروس» که برای هم نسلان من، چونان چراغِ
«هدایت»
است

* « بوف کور » شناسنامه ی هویت ایرانی است، نسخه ای کامل از ادبیات نمادین و کنایه ای.

* « بوف » در فرهنگ زرتشتی « بهمن مرغ » نامیده می شود و مرغی است اهورائی، شب بیدار، منزوی و منفرد.


*رمز زیبایی بوف کور، ایهام، ابهام و چند معنایی آن می باشد. راوی برای دیدن دنیای خود باید بوف شود تا با چشم های جغدوارش در تاریکی درونش سیر کند و نادیدنی هایی را که با چشم های انسانی نمی توان دید، ببیند.

نوشته های هدایت، به مانند آینه ای در برابر ما، بازتاب همه ی زیبایی ها و زشتی ها، نیکی ها و پَلشتی های انسان ایرانی است. نوشته های او، ایرانیان را به خودشان شناساند، همان کاری که هزار سال پیش از او، فردوسی با شاهنامه اش در مورد داستان های ملی و زبان پارسی کرد.


«صـادق هــدايت»، تهــران، 1309


هدایت با دستی در تاریخ و فرهنگ ایران زمین و پایی در تمدن و اندیشه های دوران روشنگریِ باختر زمین، چنان کاخ باشکوهی پی ریخته که می توان با آن، تاریکی ها را شناخت و به دیو نادانی و خرافات یورش برد.


«صـادق هــدايت»، اصفهـان، 1311


اکنون با نگاهی به حال و روزِ امروز می بینیم که همه ی نگرانی های او، اکنون شکل واقعیت به خود گرفته اند. « کاروان اسلام » با « حاجی آقا » ها و رجاله های " خنزپنزری، که از دندان های کرم خورده شان آیات عربی بیرون می آید " کابوس وحشتناک خواب و بیداری ما گردیده اند و " مثل خوره روحمان را می خورند و می تراشند " و با « افسانه ی آفرینش » شان چنان « نیرنگستان » ی ساخته اند که آوایی جز « وغ وغ ساهاب » در آن نمی آید و ما « زنده بگور » انِ « شهرستان های ایرانشهر » با « ولنگاری »، حتا توان یافتن « آب حیات » را در خود نمی بینیم.

آری! او بیم داد از آن چه بر سرمان آمد ...


«صـادق هــدايت»، تاشکنــد، 1322 - 1324


بوف کور سرگذشتِ شوم و شوربختی مردم ایران است. بوف کور، سرگذشت توده ای است که هزاران سال زیسته، هزاران سال اندیشیده و هزاران سال پیر گشته و نتیجه ی این اندیشه و کوشش او برای زیستن، در بوف کور " چکانده " شده است.


فروردین هر سال، یادآور خودکشی دردناکِ "صادق هدایت" است.
صادق هـدايت، پاريس - 19 فــرورديـن 1330


ایرانی که به دختر اثیری ماننده و پیامش خردورزی و شادزیستنِ این جهانی بود، در گذرِ هزاران سال به علت یورش انیران، به لکاته ای پَلشت که پیام آورِ مرگ و نیستی است تبدیل شده است.
[+]ادامــه در «روزنـامک»



در بوف کور می بینیم همه ی شخصیت ها به علت آموزه های مذهب حاکم، دست سنگین تقدیر را برتر از اراده خود می دانند و خوبی را نه برای خوبی بلکه برای پاداش می ورزند.

مسعــود لقمــان - رورنــامـک [+]




Labels: , , ,

Sunday, February 22, 2009

زادمـان بهــار


نیایش در زادمان نوروز

مـردو آناهیــد




در فرهنگ ایران جان و پیکر انسان با جان و پیکر خدایان سرشته شده است. این است که انسان با خدایان می‌آمیزد، با آنها همپرسی و هماندیشی می‌کند، با آنها جشن و شادی را می‌آفریند. در این فرهنگ، که بر بینش زایندگی بنیان دارد، همیشه هر پدیده-‌ای از پدیده-ی دیگری آفریده می‌شود. بسان این که بهار از بُن زمستان و تابستان از بُن بهار پدیدار می‌شود . بر اساس این نگرش، زایمان هر پدیده با جشن و شادمانی همراه است.
جشن، خرسندی، از شادمانی-ی رخسندگان (رقص= رخس) آفریده می‌شود و آنها را با نیروی مهر به یکدیگر پیوند می‌دهد. در جشن ویژگی‌های همگانی (بسان مهر، خشم، نیاز، آز، کینه، دوستی) همآهنگ می‌شوند. جشن تنها بیکار بودن و تن آسایی نیست بلکه در هر جشنی یک دگرگونی در هستی به وجود می‌آید. مانند این که زمین خرّم می‌شود یا خرمن برگرفته می‌شود.
این است که فردوسی، از خود بیگانه شدن ما را نکوهش می‌کند:

نه جشن و نه رامش نه گوهر نه نام
به کوشش ز هرگونه سازند دام
نباشد بهار از زمستان پدید
ننوشند هنگام رامش نبید



در جشن نوروز، درود (که نام روز پایان سال است) از زادمان بهار مژده می‌دهد که دوباره جهان به زایندگی و رویندگی برانگیخته خواهد شد.

از این روی مردمان، در هنگام نوروز، نیازهای خود را بر زبان می‌رانند و امیدوار هستند که تا فرارسیدن خرداد و اَمرداد به آرزوهای خود برسند. البته در فرهنگ ایران خدایان همسرشت و همیار انسان هستند. ولی آنها توانا نیستند بلکه توانایی نیروی خرد انسان است که دشواری‌ها را کلید می‌شود.
به هر روی شایسته است که ایرانیان آرزوهای خود را از دیدگاه فرهنگ ایران، که هنوز در درون آنها روان است، بازگو کننند و گفتار خود را از آلودگی‌هایی، که از کژپنداری برآمده-اند، بزدایند.

نیایش‌های زیر، پرورده-ی خوش زبانی نیستند، آنها برآیند ارزش‌هایی هستند که، فرهنگ ایران از آنها سرچشمه دارد، اینک آنها در آگاهبود ما فراموش شده-اند.
به گفتاری چند، در پوشش نیایش، ارزش‌های "پیش‌انداز نوروز" را یادآوری می‌کنم: [+] ادامــــــه






Labels: , , ,

Monday, February 09, 2009

انفجـار نـادانـی و ميهــن فــروشی


«انقلاب اسلامی ايــران»: بازخوانی یک روایت

علی میرفطروس





*بر بستر ِ بی بضاعتی های فكری و بی نوائی های فلسفی، هر كس «يوسف گم گشته»ی خود را در «كنعانِ» انديشه ها و ايدئولوژی های ضدتجدّد می يافت و در فضائی از اسطوره و وهم و خواب و خيال زمزمه می كرد:«من خواب ديده ام كه كسی مي آيد».

*نوعی ماهيّت گرائی ِ مطلق در ارزيابی رژيم شاه (بعنوان يك رژيم وابسته و دست نشانده) روشنفكران و رهبران سياسي ما را از درك تضادهای محمد رضاشاه با دولت های اروپا و آمريكا باز داشت.

*تقارنِ تظاهرات ضدحکومتی با ماه محرّم (خصوصاً در تاسوعا و عاشورا)به اعتراضات سیاسی و عرفی ِ مردم، رنگ مذهبی داد و شخصیّت سیاسی - مذهبی آیت الله خمینی را برجسته تر نمود.


نقلاب اسلامی ايران دگرگونی های ژرفی در عرصهء سياست، فرهنگ، اخلاق و رفتارهای اجتماعی در ايران بوجود آورده و بار ديگر سئوالات مهمی را در برابر مردم و خصوصاً روشنفكران ما قرار داده است: «چرا انقلاب؟»، «چرا آيت الله خمينی؟»... و «چه بايد كرد؟»...
انقلاب اسلامی ايران شايد نالازم ترين و غيرضروری ترين انقلاب در تاريخ انقلاب های دو قرن اخير بود زيراکه بیشتر انقلاب های دو قرن اخير در اوج انحطاط اقتصادی و زوال اجتماعی روی داده اند، در حاليكه انقلاب 57 در دوران رشد اقتصادی و رونق مناسبات اجتماعی بوقوع پيوسته است. از اين گذشته، وقوع دو رويداد عمدتاً غيرمذهبی (لائيك) يعنی انقلاب مشروطيت (1906) و جنبش ملی كردن صنعت نفت در ايران (1950) ابهامات و تناقضات موجود در چرائی ظهور خمينی و وقوع انقلاب اسلامی را دو چندان می كند.
دربارهء انقلاب 57، سال ها پيش، مسائلی را طرح كرده ام (ديدگاه ها، 1993، صص 91-102) اينك با اشارهء كوتاه به آن مسائل، مي توان ملاحظات يا پرسش های تازه ای را مطرح كرد:
ابتداء بهتر است که دربارهء خصلت «اسلامی» یا «غیراسلامیِ» انقلاب ایران اشاره ای کنیم. می دانیم که قبل از پیدائی خمینی و «جمهوری اسلامی»، جامعهء ما، بطور مشخص، سه رویداد مهم سیاسی – اجتماعی را پشت سر گذاشته بود:
[+] ادامـــــــــــــه

«انقلاب اسلامی ايــران»: بازخوانی یک روایت (2)[+]

«انقلاب اسلامی ايــران»: بازخوانی یک روایت (3)[+]



Labels: , , ,

Sunday, February 08, 2009

پس از سی سال

عجب خواب بلندی ....؟ !!!

منـوچهــر يـزدی




چه بیرنگ است، رنگ و لعابی که این روزها بر در و دیوار شهر میمالند تا چهره انقلاب را پیروز و پر هیبت نشان دهند .... و چه بی رمق است فریاد های شعار گونه مجریان شو های تلویزیونی ..... و چه بی اعتبار است مصاحبه رجال انقلاب .... گویی دیگر حنای ریا و خدعه که روزگاری، نقش و نگاری داشت کسی را رنگ نمیکند و طشت رسوایی بد جوری از بام فرو افتاده و خالی بودن محتوایش سر و صداهای گوشخراشی پدید آورده است ...

انقلاب پس از سی سال نه تنها نظام گذشته را بی اعتبار نکرد بلکه نسل جوان چراغ بدست در جستجوی ان روزگاران است که پدران شان به رایگان فروختند و متاعی از بازار جهانی خریدند که سخت فرسوده بود.

انقلاب پس از سی سال بی رمق و افسرده و بی حال سر به نا کجا آباد نهاده و دل های پریشان و چهره های دژم بسیار ی آن را بدرقه میکنند .
ادامــــــــــه[+]




Labels: , , ,

Tuesday, January 27, 2009

مبارزه برای رهائی

غيرسياسی بودن همان در خدمت رژيم بودن است
امير سپهر





اگر کشور ما به اين روز سياه افتاده و مردم ما در اين نکبت و تباهی غرقه گشته اند، تنها دليل آن اين بوده که بخش بزرگی از صاحبان اصلی آن، با سخنان پوچی چون«من سياسی نيستم» يا «ما را به سياست چه کار!» يا «خودشان آوردند و خودشان هم هر زمان بخواهند، خواهند برد» و يا اينکه «من از سياست خوشم نمی آيد» و اينگونه ياوه ها، قيد مال و شرف و آبروی خود را زده اند. ورنه کشور اگر صاحب می داشت که سی سال در دست چنين اوباش انيرانی نمی ماند.

فرجام سخن اينکه ما برای آزادی ميهن مان، اينک بيش از هر زمان ديگری به مشارکت سياسی نيازمند هستيم. آنهم مشارکت تک تک ايرانيان. از اينروی هم نگارنده فاش می نويسم که هر آن ايرانی که در اين روزهای نگونبختی ايران و سيه روزی ايرانيان، خود را «غيرسياسی» خوانده و حساب خود را از حساب اين ملت هستی باخته و بی آبرو گشته در جهان جدا سازد، بدون ترديد در صف دشمنان ايران و ايرانی است نه يک ايرانی باشرف. حال چه خود اين دشمنی را بداند و چه نه،
ادامــــــه را در «زادگاه»[+]بخوانيـــــــد


Labels: , , ,

Wednesday, January 21, 2009

میراث‌خواران یک تاریخ عَصَبی

ما میراث‌خوار ِ یک تاریخ عَصَبی و عصبانی هستیم!

گفت‌وگوی مسعود لقمان «روزنامک» با علی میرفطروس





داستایوسکی می‌گوید:

«قدمی تازه برداشتن
کلامی تازه گفتن
این است آنچه که عوام از آن می‌هراسند.»


علی میرفطروس با حضوری چهل ساله در فضای روشنفکری ایران، کوشیده است تا در حدِ توان خود، رسالت روشنفکرانه‌اش را در ارتقای آگاهی و انتقال تجربیّات تاریخیِ گذشتگان، ایفا کند. از نشریه‌ی دانشجوئیِ «سهند» (تبریز، بهار 1349) و کتاب معروفِ «حلّاج» (تهران، اردیبهشت 1357) ... تا آخرین کتاب او: «دکتر محمّد مصدّق؛ آسیب‌شناسی یک شکست» (کانادا، 2008)، میرفطروس - اساساً - در هیأت یک نویسنده و محقّقِ «متفاوت» جلوه می‌کند.

ویژگی دیگری که سلوکِ فرهنگی میرفطروس را ممتاز می‌کند، گوشه‌گیری یا انزوای آگاهانه‌ی وی است. گوئی که او در «خلوت اُنسِ» خویش به آینده می‌نگرد و هنوز این شعرِ نیما را از مقدّمه‌ی کوتاه کتاب «حلّاج» (اردیبهشت 1357)، زمزمه می‌کند:

«صبح وقتی که هوا روشن شد

همه کس خواهند دانست و بجا خواهند آوَرد مرا

که در این پهنه‌ور آب

به چه ره رفتم و از بهرِ چه‌ام بود عذاب؟»

میرفطروس بدنبال یک «تاریخ ملّی» است و کوشش می کند تا نقاط خاکستریِ تاریخ و شخصیّت‌های تاریخی را نیز به‌دیده بگیرد. در متن چنین چشم‌اندازی است که او با عموم بازیگران اصلی تاریخ معاصر ایران، «همدلی و مرافقت» دارد (از رضاشاه و محمد رضا شاه و قوام‌السلطنه و دکتر مصدّق تا آیت الله کاشانی و حسین مکّی و دکتر مظفّر بقائی و سرلشکر زاهدی و ...). کتاب «دکتر محمّد مصدّق؛ آسیب‌شناسی یک شکست» نمونه‌ی برجسته‌ای از این «همدلی و مرافقت» است.

ادامــه اين جستار را در «روزنامک» بخوانيــد

بیست و هشتم مرداد ماه؛ خیزش مردمی یا کودتا!
نگاهی به کتاب تازه علی میرفطروس!


نگاهی به کتاب دکتر محمد مصدق؛ «آسیب‌شناسی یک شکست» _
مرتضی ثاقب‌فر [+]



Labels: ,