بـی پـايـان

مسلمانانِ ايران، نام و ننگ را نمی‌ شناسند و از حاکميت ِ دشمنانِ ايران هم شرمسار نمی شوند. مسلمان ِ ايرانی، در ولايت فقيه، موالی است و ايران ستيزان مولای او هستند

Thursday, May 25, 2006

بر سمرقند ...


بر سمرقند اگر بگذری ای بادِ سحر! (بخش 2)


علی میرفطروس


علی میرفطروس


(فصلی از کتاب در دست انتشارِ «تاریخ در ادبیات»)


* در این شعر، حسرت و حیرانی، سرگشتگی و شکایت، رنج و شکنج، و پریشانی ها و ویرانی های حملات هستی سوز بخوبی احساس می شود، بعداز گذشت 800 سال، گوئی که انوری، اینک از زبان و زمانه ما سخن می گوید.

* نکته مهم، تکرار کلمه «ایران» در شعر انوری است. این امر نشان می دهد که برخلاف تصورّات رایج، مردم
ما - از دیرباز - بسیاری از عناصر تشکیل دهنده ملّت را می شناخته اند.

« ... خبرت هست کز اين زيرو زَبر شوم ُغزان
نيست يـکی پی ز خراسان که نشد زيـر و زَبَر
خبرت هست کـه از هر چـه در او چيـزی بود
در همـه ايـران، امـروز نمـانده اسـت اثـر؟
بـر بـزرگان زمــانه شـده خُـردان، سـالار
بـر کريمـان جهان گـشته لئيمان، مهتر ...».


هجوم های هفت ساله ُغزان به شهرهای خراسان بر شاعران بزرگ آن عصر تأثير عميقی داشته است، عبدالواسع جَبَلی (متوفی به سال 555/1160) در شکايت از فروپاشی ارزشهای اخلاقی و انسانی بعد از حمله غزان می گويد: «منسوخ شد مروّت و معدوم شد وفا». او اوضاع پريشان علما و دانشمندان آن عصر را چنين بيان می کند:

هر عالِمی به زاويه ای مانده ممتحن
هر فاضلی به داهيه ای گشته مبتلا
(34)

و به قول انوری:

کهـتر و مهـتر و شـريف و وضـيع
همـه سـرگشته انـد و رنجــورنــد
(35)

خاقانی در قصيده ای، از خراسان پس از حمله غزان به عنوان «جزيره وحشت» ياد می کند:

خواهی که جان به شطّ ِسلامت برون بری
بگـريز از اين جـزيره وحشت فـزای خـاک
دورانِ آفت است چه جويی سوادِ دهر
ايـّام صَرصَر است چه سازی سرای خاک؟ (36)

* * *
اوحدالدين محمد انوری اوايل قرن ششم/دوازدهم در ابيورد - نزديک ميهنه خاوران - به دنيا آمد. او در شهر طوس به تحصيل پرداخت و ضمن اشتهار و استادی در شعر و ادب، به فلسفه و نجوم و رياضيات نيز اشتغال داشت. به همين جهت وی را «حـُجـّه الحق» (که يک لقب علمی بود) می ناميدند. ظاهراً اين اشتغال و اشراف در فلسفه و حکمت، انوری را به عقايد ابن سينا نزديک نموده به طوری که وی در اشعارش از ابن سينا دفاع و ستايش کرده است. (37)
انوری با اشتهار در شعر و ادب و فلسفه و نجوم به دربار سلطان سنجر راه يافت و حدود سی سال با عزّت و احترام در ملازمت سلطان سنجر به سر برد و اشعار بسياری در مدح سنجر و درباريان او سرود. پس از حمله غزان به خراسان و اسارت سلطان سنجر (548/1153) بزرگان خراسان، رکن الدين محمود خاقان (پسر خواندة سلطان سنجر و حاکم سمرقند) را برای جنگ با غزان و خاتمه دادن به فتنه آنان به خراسان دعوت کردند. خواجه کمال الدين- يکی از بزرگان خراسان - از طرف خراسانيان به نزد خاقان سمرقند شتافت و انوری، قصيده «بر سمرقند ...» را به عنوان «نامه اهل خراسان»، توسط خواجه کمال الدين برای محمود خاقان فرستاد.
قصيده «بر سمرقند ...» شامل 73 بيت و بر وزن «فعلاُتن ... فعلاُتن ... فعلاُتن» است که انوری آن را بر اساس قصيده ای از عمعق بخارايی سروده است. (38)
پريشانی و حسرتی که در اين قصيده انوری موج می زند، يادآور پريشانی و حسرت ناصر خسرو قباديانی در تبعيدگاه يمگان است:

بگـذر ای بـادِ دلـفروز خـراسـانـی
بر يکی مانده به يمگان درّه، زندانی
(39)

يا:

سلام کن زمن ای باد! مر خراسان را
مر اهل فضل و خِرَد را نه عام و نادان را
کنون که ديو، خراسان به جمله ويران کرد
از او چگونه ستانم زمين ويران را (40)

انوری شاعری ست که وزنِ کلمات را می شناسد. مثلاً تکرار حرف «ر» در کلمات بر، سمرقند، اگر، بگذری، سحر، خراسان، بَبَر، بَر! و حرکت (فتحه) قبل از «ر» (در بيت اول) مفهوم «بـُردنِ نامه» را عينيـّت بيشتری می دهد. همچنين است تکرار کلمات متجانسِ ُخطبه، خطّه و خطيب، و حَشر و حَشـَر در بيت های ديگر. اين همسازی يا همصدايی حروف و کلمات، فضای مضاعفی به وجود می آورد و به اشعار انوری طنين و تفاخری خاص می بخشد.
نکتة مهم، تکرار کلمة «ايران» در شعر انوری ست. با وجود تعصّبات شديد سلاطين ترک و ترکمان، کلمة «ايران» (به عنوان يک کشور) در اشعار بيشتر شاعران معروف قرون چهارم تا ششم/دهم تا دوازدهم، به کار رفته است (41). اين امر نشان می دهد که بر خلاف تصوّرات رايج، مردم ما - از ديرباز - بسياری از عناصر تشکيل دهنده ملـّت را می شناخته اند. به عبارت ديگر: تصوّر سرزمين مشترک، زبان مشترک، آيين ها و احساسات مشترک، جشن های مشترک و خصوصاً تصوّر ايران زمين و وجود نوعی «خودآگاهی تاريخی»، در تاريخ و فرهنگ ما - و خصوصاً در ادبيات حماسی ما - به خوبی نمايان است. به قول فريدون آدميت: «اين عناصر، چيزهايی نيستند که از خارج وارد ايران شده باشند، اين عناصر، زاده و پرورده تاريخ و فرهنگ کهنسال ما هستند و در مسير تاريخ ايران و پيدايش جنبش های مختلف اجتماعی، سياسی و مذهبی، تجليـّات اساسی داشته اند». (42)
٭ ٭ ٭
قصيده «بر سمرقند ...» بی تابی ها و عواطف شاعرانه انوری را پس از هجوم ُغزان به خراسان نشان می دهد. در اين شعر، حسرت و حيرانی، سرگشتگی و شکايت، رنج و شکنج، و پريشانی ها و ويرانی های اين حملات هستی سوز به خوبی احساس می شود. بعد از گذشت 800 سال، گوئی که انوری، اینک از زبان و زمانه ما سخن می گوید ... با هم اين قصيده غمناک را می خوانيم. (43)

بر سمرقند اگر بگذری، ای باد سحر
نامه اهل خراسان به برِ خاقان بر!
نامه ای مطلع آن: رنج تن و آفت جان
نامه ای مقطع آن: درد دل و سوز جگر
نامه ای بر رقمش آه غريبان پيدا
نامه ای در شکنش خون شهيدان ُمضمر
نقش تقريرش از سينه مظلومان خشک
سطر عنوانش از ديده محرومان، تر
ريش گردد مَمَر ِ صوت (44) از او گاهِ سماع
خون شود مردمک ديده از او وقت نظر
تاکنون حال خراسان و رعايا بوده ست
بر خداوند جهان خاقان، پوشيده مگر؟
نی، نبوده ست، که پوشيده نباشد بر وی
ذرّه ای نيک و بدِ ُنه فلک و هفت اختر
کارها بسته [بـُوَد] بی شک در وقت و کنون
وقتِ آن است که رانَد سوی ايران لشکر
خسرو عـادل، خـاقانِ معظم کـز جد
پـادشاه است و جهـاندار بـه هفتاد پـدر
دايمش فخر بدان است که در پيش ملوک
پسرش خواندی سلطان سلاطين، سنجر
باز خواهد ز غزان کينه، که واجب باشد
خواستن کينِ پدر بر پسرِ خوب سِيـَـر (45)
چون شد از عدلش [سرتاسر] توران آباد
کـی روا دارد ايـران را ويـران يـکسر؟
ای کيومرث بقا! پـادشه کـسری عـدل!
وی منوچـهر لـقا! خــسروِ افـريدون فر
قصه اهل خراسان بشنو از سر لطف
چـون شنيدی ز ره لطف بر ايشان بنگر
اين دل افگار جگر سوختگان می گويند
کای دل و دولت و دين را ز تو شادی و ظفر
خبرت هست کزين زير و زَبـَر شوم ُغزان
نيست يک پی ز خراسان که نشد زير و زَبـَر؟ (46)
خبرت هست که از هر چه در او [چيزی] بود
در همـه ايــران، امـروز نمانده ست اثر؟
بر بزرگان زمانه شده خُردان سالار
بر کريمان جهان گشته لئيمان مهتر
بر در ِدونان، احرار، حزين و حيران
در کـفِ رنـدان، ابرار، اسير و مضطر
شـاد، الاّ بـه در ِ مـرگ، نبـينی مـردم
بـکر، جـز در شکـم مام، نيابی دختر
مسجد جامع هر شهر ستوران شان را
پايگاهی شده، نه سقفش پيدا و نه در
نکنند خطبه به هر خطّه به نام غـُز، از آنک
در خراسان نه خطيب است کنون، نه منبر
کشتـه فـرزند گـرامی را گـر نـاگاهان
بينـد، از بيـم خـروشيـد نيـارَد مادر
آن که را صد ره (47) ، ُغز زر ستُد و باز فروخت
دارد آن جنس که گوييش خريده ست به زر
بر مسلمانان ز آن گونه کنند استخفاف
که مسلمان نکند صد يک از آن با کافر
هست در روم و ختا امن مسلمانان را
نيست يک ذرّه سلامت به مسلمانی در
خلق را زين غم، فرياد رس، ای شاه نژاد!
ُملک را زين ستم، آزاد کن، ای پاک گهر!
به خدايی که بياراست به نامت دينار
به خدايی که بر افراخت به فرقت افسر
که کنی فـارغ و آسوده، دل خـلق خـدای
زيـن فـرومايـه ُغزِ شـوم پیِ غـارتگــر
وقت آن است که يابند ز ُرمحت (48) پاداش
گـاهِ آن است کـه گـيرند ز تيغت کيفر
زن و فرزند و زَرِ جمله به يک حمله چو پار
بردی امسال، روانشان به دگر حمله ببر
آخر ايران، که از او بودی فردوس به رشک
وقف خواهد [شد] تا حشر بر اين شوم حشر؟
سوی آن حضرت کز عدل تو گشته ست چو ُخلد
دور از اين جای که از ظلم غزان شد چو سَـقَر (49)
هر که پايی و خری داشت به حيلت افکند
[چه کند آن که نه پای است مر او را و نه خر؟]
رحم کن، رحم بر آن قوم که جويند جوين (50)
از پـسِ آنکــه نخوردنـدی از نـاز شکر
رحم کن، رحم بر آنها که نيابند نمد
از پس ِ آن که ز اطلسشان بودی بـستر
رحم کن، رحم بر آن قوم که نَبوَد شب و روز
در مصيبت شان جز نوحه گری کارِ دگر
رحم کن، رحم بر آن قوم که رسوا گشتند
از پسِ آن که به مستوری (51) بودند سَمـَر (52)
گـرد آفـاق چو اسکـندر بر گـرد، از آنـک
تـويی امـروزِ جهــان را بـَـدَلِ اســکندر
از تو رزم ای شه و از بخت موافق نصرت
از تو عزم ای ملک، و از مَلَک العرش ظفر
همه پوشند کفن چون تو بپوشی خفتان (53)
هـمه خواهند امان چون تو بخواهی مغفر
[ای] سرافراز جهانبانی کز غايت فضل
حق سپرده ست به عدل تو جهان را يکسر
بهره ای بايد از عدل تو نيز ايران را
گـرچه ويران شد، بيرون زجهانش مشمر!
تو خورِِ ِ (54) روشنی و هست خراسان اطلال (55)
نـه بـر اطـلال بتابـد، چو بر آبادان، خور؟
هست ايران به مَثََل شوره (56) و تو ابری و نه ابر
هـم بيفشانـد بر شوره، چو بر باغ، مَطَر؟ (57)
بر ضعيف و قوی امروز توئی داورِ حق
هـست واجـب غـم جملـه ضـعفا بر داور
کشور ايران چون کشور توران چو توراست
از چه محروم است از رأفت تو اين کشور؟
گـر نيارايد پـای تو بـدين عزم رکاب
ُغـزِِ مـُدبر (58) نـکشد بـاز عنــان تـا خاور
کی ُبوَد، کی، که ز اقصای خراسان آرند
از فتـوح تـو بشـارت بـرِ خورشيـد بـشر؟
خلق را زين حَشَرِ (59) شـوم اگـر برهانی
کـردگـارت بـرهانـَد ز خـطر در محــشر
با کمال الدين ابنای خراسان گفتند:
قصـه مـا به خـداوند جهـان، خـاقـان بر!
چون کند پيش خداوندِ جهان از سرِ سوز
عرضه اين قصه رنج و غم و اندوه و فِکَر (60)
از کمال کرم و لــطف تو زيبد، شـاهـا!
کــز کمـال الديـن داری سـخن مـا باور
زو شنو حالِ خراسان و غزان، ای شه شرق!
که مر او را ست همه حال چو الحمد ز َبر
تا کشد رای تو، چون تير، بر آن قوم کمان
خويشتن پيش چنين حادثه کرده ست سپر
آنچه او گويد محض شفقت باشد، از آنک
بسطت ملک تو می خواهد، نه جاه و خَطَر (61)
خسروا، در همه انواع هنر دستت هست
خاصه در شيوه نظم خوش و اشعار ُغرَر (62)
هم بر آن گونه که استاد سخن عمعق گفت:
« خاک خون آلود، ای باد! به اصفاهان بر!»
بی گمان خلق جگر سوخته را دريابد
چون ز درد دلشان يابد از اين گونه خبر ...

پاریس: 10 ژوئن 1999
بازنویسی: آوریل 2005
علی میرفطروس[+]


پانویس ها
34- ديوان عبدالواسع جبلی، صص 13 و 14
35- ديوان انوری، ص 387
36- ديوان خاقانی شروانی، ص 237
37- نگاه کنيد به ديوان انوری، ص 332
38- هم بر آن گونه که استاد سخن « عمعق» گفت:
« خاک خون آلود، ای باد! به اصفاهان بر!».
متأسفانه قصيده عمعق به دست ما نرسيده است. نگاه کنيد به: ديوان عمعق بخاری، مقدمه سعيد نفيسی، ص 29
39- ديوان ناصر خسرو، ج 1، ص 435
40- ديوان ناصر خسرو، ج 1، صص 117 و 188
41- برای آگاهی از کاربرد کلمه « ايران» (به عنوان يک کشور) در قبل و بعد از اسلام نگاه کنيد به مقالات جلال متينی و جلال خالقی مطلق در: ايران شناسی، شماره 2، 1371 ش، ص 236-243 و 255-265؛ شمارة 4، 1371 ش، ص 692-706؛ شماره 2، 1372 ش، ص 307-327. برای آگاهی از ايران دوستی در قرن سوم و چهارم / نهم و دهم، نگاه کنيد به مقاله علينقی منزوی در: هفتاد مقاله (يادنامه دکتر غلامحسين صديقی)، ج 2، ص 727-760. درباره نام « ايران» و تطّور آن در طول تاريخ نگاه کنيد به تحقيق ارزشمند زير:
Gherardo Gnoli, The idea of Iran, Roma, 1989
42- ديدگاه ها، ص 31
43- در نقل اين قصيده، چندين بيت (در مدح خاقان سمرقند) حذف شده تا خواننده بيشتر در متن احساس و اندوه انوری قرار بگيرد. کلمات داخل [ ] از روی ديوان انوری، به اهتمام مدرس رضوی، تصحيح شده اند. برای متن کامل قصيده نگاه کنيد به: ديوان انوری، به کوشش سعيد نفيسی، صص 105-108
44- مَمَرِ صوت: حنجره، گلو
45- سِيـَر: جمع سيرت، ُخلقيّات، منش ها
46- پی: ديوار
47- صَد ره: صد بار. صائب تبریزی (شاعر عصر صفوی) نیز می گوید:
خورشید طلعتان دل عشّاق را چو موم
صـد ره بهم شکسته و بـاز آفـریده اند
اين کلمه در اشعار معاصران نيز آمده است: نگاه کنيد به قصيدة شيوای «نامه» از احمد شاملو در، مجموعة اشعار، ج 2، صص 947-952:
نگفته بودم صد ره که نان و نور، مرا
گر از طريق بپيچم، شرنگ باد و شَرَر
48- ُرمح: نيزه
49- سُقَر: دوزخ، جهنم
50- جوين: منسوب به جو، نان جوين
51- مستوری: عفت و پاکدامنی، شرم و حيا
52- سمر: افسانه، مشهور
53- خفتان: لباس رزم
54- خور: خورشيد
55- اطلال: ويرانه ها
56- شوره: زمين بی حاصل
57- مَطَر: باران
58- ُمدبر: بدبخت
59- حَشَر: لشگر، گروه مهاجم
60- فِکَر: جمع فکرت، انديشه ها
61- خَطَر: بزرگی، حشمت
62- غـُرَر: جمع غُرّه = برگزيده ها، بهترين ها


Tuesday, May 23, 2006

جانِ ايــران


جُستارهایی در پیرامون برخی مفاهیم ملی (بخش نخست)


مسعـود لُـقـمـان


مسعود لقمان



* خوشبختانه دیگر مفاهیمی چون دیکتاتوری پرولتاریا، جنگ های طبقاتی، فرهنگ متعفن بورژوایی و ... بین روشنفکران ایرانی، طرفدارانی ندارد چرا که آرمان شهرهای عاری از تضاد، تنها در سرزمین های که مردمی ناآگاه دارد بذر می پاشد، خوشبختانه این دیدِ استالینی سیاه و سپیدی، کم کم دارد با ورود اندیشه های جدید به فرهنگ روشنفکران ایرانی به نسبی نگری و گفتمان های نظیر دمکراسی، حقوق بشر، ارج گذاری به منافع ملی و مسایلی از این دست جای خود را می دهد.

* افراد و گروه ها مختلف به مانند سلول هایی از پیکر ملت می باشند که هر کدام بنا به مقتضیات خود وظیفه ای در برابر ملت به عهده دارند و وجهه تمایز آنان فقط در چند گونگی وظائف است نه در تضاد منافع آنان.


به گفته ی ویلیام هنوی- ایران شناس و شرق شناس - « ما تا ندانیم که بوده ایم، نمی توانیم بدانیم که هستیم، یعنی شناخت هستی ما در گرو شناخت تاریخی ماست و تا ندانیم چگونه در جایی که هستیم رسیده ایم، نمی توانیم بدانیم که کجا می رویم » بنابراین برماست که نگاهی به برخی مفاهیم در حوزه ی ناسیونالیسیم داشته باشیم تا ادامه گفته های ما با یک پیش زمینه روشن ذهنی همراه گردد.

مفهوم ميهن‌پرستي یا ناسیونالیسم: این مفهوم چیزی نیست جز هم ذات انگاری (identification) دولت و ملت. به نوشته ی مرتضا ثاقب فر « واژه ايراني « ميهن‌پرستي» به بهترين شكل بيانگر چنين هم‌ذات انگاري است، زيرا مفاهيم ملت و دولت را در مفهوم يگانه‎اي چون « ميهن » وحدت مي‌بخشد. از اين رو، مفهوم ناسيوناليسم، چه با واژه‌ي قديمي درست‌تر ايراني خود، يعني ميهن‌پرستي و چه با معادل فرنگي آن بيان شود، زاده‌ي نوعي خودآگاهي ملي، و واكنشي است ضروري و پرهيزناپذير در برابر رويدادهايي دروني و بيروني كه كالبد جامعه را به نحوي مورد تهديد قرار داده‌ است. »

پس هدف نهایی میهن پرستان در واقع همان است که مارکس از آن به عنوان آزادی واقعی یاد می کند آنجا که می گوید: « آزادی واقعی آن است که دولت را از نهادی تحمیل شده بر جامعه، به نهادی تحت تسلط کامل جامعه تبدیل کنیم. »

ملی ‌گرايي مسبوق به وجود ملت و بنابراين مشروط به وجود آگاهي ملي است. ايران از كهن‌ترين تاريخ ميهن‌پرستي و خودآگاهي ملي در جهان برخوردار است. از مهم‌ترين نشانه‌هاي قدمت و استواري اين آگاهي آن است كه ايرانيان يگانه قوم آريايي هستند كه آگاهانه اين نام را بر خود نهاده‌اند، خود را آريايي (آئيرئين) و سرزمين خود را ايران ناميده‌اند. در این سرزمین، آگاهي به وجود خويشتن به عنوان يك ملت چنان ريشه كهني دارد كه تاريخ آن به اوستا باز مي‎گردد. در اوستا از قوم ايراني، زبان ايراني و نيز كشور « ايران‌ويج» با شاه ـ پيامبراني معين نام برده مي‌شود كه آرمان‌هاي ديني‌ـ ملي ويژه‌اي را دنبال مي‎كنند. و در متون ديني زرتشتي و نيز شاهنامه‌ي فردوسي پيوسته با واژه‌ي ايران و ايران‌شهر برخورد مي‌كنيم.

اگر خواهان محک زدن قدرت ناسيوناليسم ايراني و فرهنگ ایران هستیم کافی است به تاریخ، که چراغ راه آینده است، بنگریم و ببینیم که آن قدرت چنان بوده كه با وجود اين‌كه، میهنمان در معرض بزرگ‌ترين يورش‌هاي تاريخي در سراسر درازای تاريخ جهان قرار داشته است، همه را تاب آورده و از ميان نرفته، بلكه فرهنگ‌ها و اقوام مهاجم را در خود تحليل برده، نامناسب‌ترين عناصر فرهنگي را حذف و مناسب‌ترين عناصر را اخذ كرده و تركيب نويني پديد آورده است. سید حسن تقی زاده، چه زیبا تاریخ ما را این گونه بیان می کند: « تاریخ ما، تاریخ رنج و جاودانگی است. »

هويت ملى و فرهنگ ملّی: دکتر علی میرفطروس[+] آن مفاهیم را این گونه تعریف می کنند: « مجموعه درك و دريافت من (بعنوان يك ايرانى) از جهان و جامعه است. مجموعه كردارها، منش ها، احساس ها و آئين هائى است كه « شخصيت » مرا (به عنوان يك ايرانى) از ساير ملت ها، مشخص مى كند، چيزى كه يكى از ايران شناسان برجسته فرانسوى بدرستى آنرا L’âme de l’Iran (جانِ ايران) ناميده است. »

و اما فرهنگ ملی یعنی؛ تاريخ و زبان و آيين هايی که اقوام ايرانی را در زير يک سقف يگانگی و وحدت ملّی گرد هم آورد و باعث همدلی و همبستگی آنان گرديد. اين فرهنگ ملّی در واقع، شيشه ی عمر ملّت ما بوده که در توفان های متعدد تاريخی، نسل به نسل حفاظت و نگهداری شده است. اين فرهنگ ملّی حلقه ی اصلی يا شيرازه ی محکمی بوده که در ميان همه ی آشوب ها و آشفتگی ها و پراکندگی های تاريخی، باعث حفظ و بقای ايران و ايرانی گرديد. به عبارت ديگر، اين فرهنگ ملّی، چراغ راهنمايی بود که در "شب تاريک و بيم موجِ" تاريخ ايران، جامعه ی ما را به سوی ساحل سلامت و بقا هدايت کرده است.

منافع ملی یا منافع طبقاتی
روژه گارودی می گوید: « مارکس تنها فیلسوفی است که هر کس باید تکلیف خود را با او روشن کند. » مارکس دو جنبه دارد؛ یکی جنبه ی « اوتوریتر » که شاهد بسط یافتن آن در لنین و استالین هستیم و دیگری جنبه « آزادی خواهی » و « انسان دوستی » اوست که تجسم عینی آن در سوسیال دمکراسی است که این خود آیین همه ی میهن پرستان جهان است. پس آنچه در زیر به نقد می آید نگاهی به بخش نخست اندیشه ی مارکس است نه بخش دوم آن.

از لحاط دید تاریخی مارکس، باید بگویم اگر تنها تاریخ را به برداشت جنگ طبقاتی تقلیل دهیم دچار دامی می شویم که ممکن است ما را در تجزیه و تحلیل مسائل دچار مشکل نماید و آن این که سایر شکاف ها، چون شکاف های دولت _ ملت، شکاف های قومییتی، شکاف های جنسیتی و ... به چشم نیاید که آنگاه ما را دچار ساده انگاری عجیبی می نماید، البته کشش مارکسیستی برای بسیاری از روشنفکران وطنی در همین مقوله است که به مثابه ی یک مذهب، پاسخ های دم دستی و یقینی برای هم چیز فراهم می بیند و به مانند یک آئینی اعتقادی، استدلال به کمک ایمان می آید و در پناه ایمانی عظیم بر تردیدهای و شک های عقلی فایق می آیند.

خوشبختانه دیگر مفاهیمی چون دیکتاتوری پرولتاریا، جنگ های طبقاتی، فرهنگ متعفن بورژوایی و ... بین روشنفکران ایرانی، طرفدارانی ندارد چرا که آرمان شهرهای عاری از تضاد، تنها در سرزمین های که مردمی ناآگاه دارد بذر می پاشد، خوشبختانه این دیدِ استالینی سیاه و سپیدی، کم کم دارد با ورود اندیشه های جدید به فرهنگ روشنفکران ایرانی به نسبی نگری و گفتمان های نظیر دمکراسی، حقوق بشر، ارج گذاری به منافع ملی و مسایلی از این دست جای خود را می دهد.

همان گونه که جاوید نام دکتر محمد رضا عاملی تهرانی می گفت: ملت عبارت از ارگانیسم زنده ای است که از قوانین حیاتی خاصی پیروی می کند و در یک سامانه ی هماهنگ، می کوشد تا این پیکره را از فساد و تباهی دور نگه دارد، پس به این نکته معتقد خواهیم بود که در این ارگانیسم زنده هیچ گونه کشمکش و مبارزه ای بین عناصر سازنده آن نمی تواند باشد چون وجود تضاد و کشمکش در هر موجود زنده ای به مانند اعلان مرگ آن موجود زنده خواهد بود. یکی از ویژگی های ناسیونالیسم آن است که ملت را به عنوان یک مجموعه یک پارچه و هم بسته به مانند یک ارگانیسم زنده مورد نظر قرار می دهد باز در همین آسیب ناپذیری ملی است که دولت، که در عرف ناسیونالیسم تجسم « اراده ملت » می باشد می کوشد تا در وضع قوانین و شیوه ی اجرای آن طوری عمل کند که کوچکترین لطمه ای به حیات ملت و موجودیت آن وارد نگردد.

افراد و گروه ها مختلف به مانند سلول هایی از پیکر ملت می باشند که هر کدام بنا به مقتضیات خود وظیفه ای در برابر ملت به عهده دارند و وجهه تمایز آنان فقط در چند گونگی وظائف است نه در تضاد منافع آنان.

به عقیده میهن پرستان همه ی گروه های اجتماعی دانشجو، کارگر، دهقان، پیشه ور، کارمند و کارفرما همه بخشی از پیکره ی ملت خویشند و وظیفه آنان این است که در راه حفظ منافع ملی و آرمان های ملت خویش شب و روز در کار ساختن، آباد کردن و آفریدن باشند.

در برابر، آرمانِ اندیشه های ضد ملی آن است که این همبستگی افراد و گروه ها را با ملت خود سست نموده و با ایجاد جنگ طبقاتی، نیروهای ملت را که باید در راه پیشبرد هدف ها و آرمان های ملی و نوسازی و نوآوری به کار رود، صرف منازعه و ستیز داخلی میان این نیروهای خلاق می گرداند.

اعتقاد به این نکته که ملت از طبقات گوناگون تشکیل شده و همه این طبقات شب و روز در جهت منافع خود که از منافع طبقات دیگر جداست و در حال جنگی دائمی و ستیزی مداوم می باشد اولین هدف گروه های مارکسیستی است به این دلیل آنان همواره با میهن پرستان که نگهدارنده قوام فرهنگی و هویت ملی خود هستند با انگ ساخته دسته امپریالیسم بودن میهن پرستی برآنند که با هوچی گری آنان را از میدان بدر کنند در حالی که به دیدِ من سرمایه داری جهانی هیچ پیاده نظامی بهتر از دشمنان اندیشه ی ملی گرایی در کشورهای جهان سوم نمی تواند به دست آورد.

البته برای عدم سوتفاهم باید بیافزایم که من تنهایی تا جایی از میهن پرستی پشتیبانی می کنم که در حوزه ی عمومی و در سطحی بیرون از منابع قدرت باشد و ناسیونالیسم در راه تحمیق توده ها و سوار شدن بر آنان به کار نرود، چرا که به این خطر نیز آگاهم که میهن پرستی به مانند هر مفهوم دیگری به راحتی می تواند به عنوان ابزار سلطه و سرکوب در دست قدرت های حاکم قرار گیرد.

بزرگ و پرشکوه و پیروزگر باد مینوی مهر ایران

منتشر شده در شماره
اردیبهشت ماه هفته نامه « سحر » دانشکده علوم اجتماعی و ارتباطات دانشگاه علامه تهران

یاری نامه ها
1. ثاقب فر مرتضا، ناسیونالیسم ایرانی و « مسئله ملیت ها » در ایران، مجله نگاه نو، 1370، برداشت از تارنمایwww.shahnamehvairan.com[+]
2. میرفطروس علی، گفتگوها، ايرانيان همواره در زير يک سقف تاريخی- فرهنگی زندگی کرده‌اند[+]، روزنامه ی کيهان ( لندن)، شماره ی 478، 21 اکتبر 1993، برداشت از تارنمای www.mirfetros.com[+]
3. عاملی تهرانی ( آژیر )، محمد رضا، مباحثی چند از ناسیونالیسم ملت ایران، انتشارات خاک و خون،

Wednesday, May 17, 2006

«تاریخ در ادبیات»


بر سمرقند اگر بگذری ای بادِ سحر! (بخش 1)


(فصلی از کتاب در دست انتشارِ «تاریخ در ادبیات»)
پـژوهشی از دکتر علی ميرفطـروس



 دکتر علی ميرفطروس



* تاریخ ایران بعد از اسلام تا پایان عصر قاجارها، تاریخ هجوم های پی در پی ایل ها و استیلای قبایل چادرنشین
بر ایران است
* اینکه ما، در اشعار خیام، حافظ و شاعران دیگر به نظریه های گوناگونی درباره دین و فلسفه هستی برخورد
می کنیم، ناشی از شرایط گوناگون اجتماعی آنان است. بهمین جهت، در بررسی آثار شاعران و متفکران این
دوران، «دوره بندیِ» آثار و عقاید آنان ضروری است.

« ... خبرت هست کز اين زيرو زَبَر شوم ُغزان
نيست يـکی پی ز خراسان که نشد زيـر و زَبَر
خبرت هست کـه از هر چـه در او چيـزی بود
در همـه ايـران، امـروز نمـانده اسـت اثـر؟
بـر بـزرگان زمــانه شـده خُـردان، سـالار
بـر کريمـان جهان گـشته لئيمان، مهتر ...». (1)


از آغاز قرن سوم / نهم(2) ، با نيرو گرفتن سرداران تُرک در خلافت متوکّل عباسی (222-247 /847-861 ) به تدريج از مقام و منزلت دبيران و سرداران و سياستمداران ايرانی در دستگاه خلافت کاسته شد. علاوه بر تأثيرات سياسی و عواقب ناگوار فلسفی و فرهنگی دورانِ متوکّل (3) اين تغيير و تحوّل، زمينه سازِ قدرت گيری سرداران و غلامان تُرک در اواخر حکومت سامانيان (اواخر قرن 4 /10) و در نتيجه: باعث حکومت قبايل غزنوی و سپس سلجوقی، غُز، خوارزمشاهی، قراختايی و ... بر ايران گرديد. تاريخ ايران بعد از اسلام تا پايان عصر قاجارها- در واقع- تاريخ هجوم های پی در پیِ ايل ها و استيلای قبايل چادرنشين بر ايران است. ما نتايج و عواقب شوم اين هجوم ها را بر روند طبيعی تکامل اجتماعی ايران به دست داده ايم (4) و در اين جا اشاره می کنيم:
1- حملات پی درپی قبايل چادرنشين به ايران و مهاجرت و اسکان آنان در شهرها و روستاها، بافتِ جمعيـّتی ايران را به کلّی تغييرداد و باعث تضعيف يکپارچگی و وحدت ملّی ايرانيان شد به طوری که به قول فردوسی:

از ايـران و از تُـرک و از تازيــان
نژادی پـديد آيـد انــدر ميــان
نه دهقان، نه تُرک و نه تازی بُـوَد
سخن هـا بـه کردار بازی بُــوَد (5)

2- تعصّبات شديد سلاطين قبيله ایِ غزنوی، سلجوقی و ... باعث شد تا به تدريج احساسات ملی يا قومی ايرانيان به تعصّبات مذهبی و عصبيـّت های قبيله ای تبديل شود (6). اين امر - همچنين - موجب شد تا ادبيات حماسی ما به تدريج به ادبيات عرفانی و خصوصاً صوفيانه سقوط کند و آن روح سرکش و حماسی انسان ايرانی به روحيه تسليم و رضا و قضا و قدر بدل گردد (7).
3- اين حملات و هجوم های پی در پی، ضمن فروپاشی ساختارهای شهری، آتش زدن کتابخانه ها و فرار و آوارگی فلاسفه و دانشمندان، باعث رکود علم و فلسفه در ايران شدند.
4- حملات و هجوم های پی در پی و دست به دست گشتن حکومت ها، باعث مواجيـّت (گوناگونی) تفکّرات فلسفی در نزد شاعران و متفکران ايران شدند. اين که ما، مثلاً در اشعار خيـّام، حافظ و شاعران ديگر به نظريه های گوناگونی درباره دين و فلسفه هستی برخورد می کنيم ناشی از شرايط گوناگون اجتماعی آنان است، به همين جهت، در بررسی آثار شاعران و متفکران اين دوران، «دوره بندی» آثار و عقايد آنان ضروری است.
5- حملات و هجوم های پی در پی قبايل چادرنشين، سامان زندگی اجتماعی مردم را ويران کردند و لذا هم باعث دلسردی و بی تفاوتی آنان برای تغيير و ترميم شبکه های آبياری و توليدی شدند، و هم موجب نوعی بی اعتنايی و بی تفاوتی نسبت به جهان مادی گرديدند: اعتقاد به «دم را غنيمت است»، «خوش باش!»، «هستی روی آبه!»، « عمر دو روزه» يا به قول حافظ: « آسمان، کشتی ارباب هنر می شکند / تکيه آن به که براين بحر معلّق نکنيم» و ... تبلور ذهنی آن شرايط نا بسامان اجتماعی است.
6- استبداد و سلطه مطلقه حکومت های قبيله ای و فقدان امنيـّت فردی، اجتماعی، اقتصادی، قضايي و عدم مشارکت مردم در امور، باعث عدم رشد و پرورش «فرد»، «فرديـّت» و «حقوق فردی» و در نتيجه، موجب عدم پيدايش نهادهای مستقل مدنی و حقوقی گرديد (8).
٭ ٭ ٭
درباره غُزان و منشاء و موقعيت آنان پژوهش های متعددی در دست است (9). درباره وجه تسميه غُز نيز عقايد مختلفی ابراز شده: بعضی از پژوهشگران کلمه «غُز» را از دو کلمه «اوک» (ok) و «اوز» (uz) می دانند. «اوک» در قديم به معنای قبيله و طايفه بوده و «اوز» علامت جمع. بنابراين: «اوغوز» به معنای قبايل و طوايف بوده است. در حالی که پژوهشگران ديگر اين اسم را مشتق از «اوغوزداغ») (کوه اوغوز) می دانند. به نظر می رسد که نظر دانشمندان دسته نخست درست تر باشد. (10)
به طوری که گفتيم: با خلافت متوکّل عباسی، سرداران و غلامان تُرک در دستگاه خلافت اهميت بسيار يافتند، به قول ريچارد فرای: «بسياری از غلامان تُرک در دوره خلفای عباسی از غُزان بودند» (11). در قرن پنجم/ يازدهم، گروه هايی از غُزان در تاراب و بحيرة جند - بر دو جانب جيجون - زندگی می کردند (12) و از طريق شبيخون به شهرها و روستاهای همجوار، روزگار می گذراندند. ناصرخسرو (شاعر همين دوران) حضور و حمله غُزان در نواحی جيحون را «نبات ُپـربلا» ناميده است (13). سلطان محمود و سلطان مسعود غزنوی برای خلاصی از حملات غُزان گروهی از آنان را در حوالی خراسان سکونت دادند و آنان را «استمالت کردند و بخواندند تا زيادتِ لشکر باشد». (14)
غُزان که دسته ای از ترکمانان سلجوقی بودند، با سقوط غزنويان و استيلای قبايل سلجوقی بر ايران و نيز بر اثر فشارهای قبايل ديگر به تدريج به نواحی خراسان کوچيدند به طوری که در سال های 540-548 / 1145-1153، تعداد غُزان در حوالی بلخ حدود چهل هزار نفر بود (15). اين غُزان قرار بود که هر سال بيست و چهار هزار رأس گوسفند - به عنوان ماليات سالانه - به مطبخ سلطان سنجر تقديم کنند، اما در سال 548/1153 غزان ناحيه بلخ از پرداخت اين ماليات خودداری کردند و لذا اميرعلاءالدين قماج (والی سلطان سنجر در بلخ) برای تنبيه غُزان و نيز از بيم هجوم و غارت آنان دستور داد تا غُزان از نواحی بلخ خارج شوند، اما آنان از اجرای اين دستور نيز خودداری کردند و به زودی با همدستی ترکمانان ديگر در جنگی، سپاهيان امير قماج را در هم شکستند و ضمن کشتن اميرقماج و پسرش، به قتل و غارت مردم و ويرانی مساجد و مدارس شهر پرداختند.
با آگاهی از قتل و غارت غُزان و کشته شدن امير قماج و پسرش، سلطان سنجر با صد هزار سپاه از مرو عازم بلخ گرديد. غُزان با اظهار ندامت و پيشکش کردن غرامات و هدايای بسيار از سلطان سنجر خواستند تا اجازه دهند که همچنان در چراگاه های سابق خويش باقی بمانند. سلطان سنجر ظاهراً با اين تقاضا موافق بود، اما به علت تحريک بعضی از سرداران لشکر (خصوصاً امير مؤيد) تصميم به تنبيه و سرکوب آنان گرفت و لذا «صفِ قتال بر آراست و حَشَم غُزان، دل از جان برگرفته، فدايی وار، به مقام مدافعه آمدند و شمشير و خنجر از غلافِ خلاف برکشيده، آغازِ کارزار کردند». (16)
سلطان سنجر در اين جنگ به سختی شکست خورد و با عده ای از محارم، امرا و سرداران به دست غُزان اسير گرديد. غزان، امرا و سرداران سنجر را از دَم تيغ گذراندند و تنها سلطان سنجر و همسرش (ترکان خاتون) را زنده نگهداشتند (17). سنجر چهار سال در اسارت غُزان بود به طوری که غُزان «شب، آن جناب را در قفس آهنين می کردند و روز، بر تخت سلطنت می نشاندند و بر حَسَب تمنای خود، مناشير (فرمان ها) می نوشتند و به تکليف، سلطان را بر آن می داشتند که آن احکام را مـُهر می کرد». (18)
دوره حملات هفت ساله ترکمانان غز به شهرهای خراسان، سياه ترين و در عين حال خونين ترين دوره تاريخ ايران در تمامت قرن ششم/ دوازدهم است. اين حملات و هجوم ها باعث ويرانی شهرهای آباد و پرجمعيت، آتش زدن کتابخانه ها و موجب فروپاشی مناسبات شهری در آن نواحی گرديدند (19).
از روايات تاريخی چنين بر می آيد که در آن هنگام، شهرهای مرو، نيشابور، بلخ و ميهنه بسيار آباد و پرجمعيت بودند و فلسفه و علم و ادبيات در آن نواحی رونق داشت. نياز حکومت های سلجوقی به دبيران و ديوانيان و سياستمداران ايرانی موجب تداوم زبان، فرهنگ، و ادب پارسی در آن عصر گرديده بود (20). ميرخواند از شهر مرو (پايتخت سلجوقيان) به عنوان «بلدة فاخره که در نهايت معموری بود» نام می برد (21). خواندمير درباره جمعيت و وضعيت اقتصادی مرو تأکيد می کند که «آن شهر، مشحون بود به خزاين و دفاين و نفايس امتعه، و مردم متموّل، در آن چندان اقامت داشتند که محاسب هم از وصول به سر حدِّ عدد احصاء آن، عاجز بود» (22). خاقانی نيز از مرو يا نيشابور به عنوان «مصر مملکت» و «نيل مکرمت» ياد کرده است (23). نيشابور نيز به داشتن جمعيت بسيار، بازارهای بزرگ و کتابخانه های عظيم و متعدد شهرت داشت. (24)
غُزان در حمله به شهرهای خراسان، سه شبانه روز شهر مرو را غارت کردند و «اغلب مردم شهر را اسير کردند. بعد از اين غارت ها، [مردم را] عذاب می کردند تا نهانی ها (دفاين) می نمودند [ آن چنان که] بر روی زمين و زير زمين هيچ نگذاشتند». (25)
پس از قتل و غارت در مرو، غُزان به سوی نيشابور و ديگر شهرهای خراسان شتافتند «و در هر جا، هر چيز که ديدند متصّرف گرديدند». يکی از سرداران ُغز در نيشابور از مردم، زر و سيم بسيار خواست و چون مردم از پرداخت آن عاجز بودند و بر او شوريدند و وی را کشتند (26). ُغزان به انتقام، مردم نيشابور را قتل عام کردند. (27)

به روايت راوندی:
«مردم نيشابور، اول کوششی بکردند و قومی را از ايشان در شهر کشتند. چون ايشان [ ُغزان] را خبر شد، حَشَر آوردند و اغلب خلق - زن، مرد و اطفال - در مسجد جامع منيعی گريختند و ُغزان، تيغ در نهادند و چندان خلق را در مسجد کشتند که کشتگان در ميان خون ناپديد شدند ... و خاک در دهان [مردم] می آگندند تا اگر چيزی دفين کرده بودند، می نمودند، اگر نه می ُمردند ... در اين چند روز، چند هزار آدمی به قتل آمد» (28).
در اين حملات و هجوم ها کتابخانة عظيم مسجد عقيل و نيز 25 مدرسه و 12 کتابخانة ديگر در آتش سوختند و يا غارت گرديدند (29) و بسياری از علما و دانشمندان اين شهر به قتل رسيدند از جمله محمدبن يحيی نيشابوری «که به شکنجه خاک کشته شد». (30) خاقانی در اشاره به ويرانی شهرهای خراسان و شهادت محمدبن يحيی ابيات جانگدازی دارد، از آن جمله:

آن مصر مملکت که تو ديدی خراب شد
وان نيل مکرمت که شنيدی سراب شد
آن کعبه وفا که خراسانش نام بود
اکنون بـه پای پيل حوادث خـراب شد
گردون سرِ محمد يحيی به باد داد
محنت، رقيب سنجـر مالک رقـاب شد
صبح، آه آتشين ز جگر بر کشيد و گفت:
دردا کــه کـارهای خراسان ز آب شـد

و يا

تا درد و محنت است در اين تنگنای خاک
محنت بـرای مـردم و مردم برای خاک
گفتی پیِ محمد يحيی به ماتم اند
از ُقبّـه ثـوابت تـا منتــهای خــاک
او کوهِ حلم بود که بر خاست از جهان
بـی کـوه کـی قـرار پـذيرد بنای خاک
ديد آسمان که در دهنش خاک می کنند
و آگه نَبـُد که نيست دهانش سزای خاک (31)

در حمله بلخ، طوس و ميهنه و ديگر شهرهای خراسان نيز، ُغزان، مردم را قتل عام کردند، شهرها را ويران نمودند و کتابخانه ها را به آتش کشيدند: «القصّه در تمامی بلاد خراسان، منزل و موضعی نماند که از ظلم و بيداد ُغزان، ويران نشد» (32) به قول راوندی: ُغزان در خراسان بي رسمی ها کردند و بی رحمی ها نمودند که «اگر به شرح آيد، ده کتاب چنين باشد». (33)
ادامه دارد
*****


پانویس ها:
1- در استناد به اشعار انوری، از ديوان انوری، به کوشش سعيد نفيسی، تهران، 1337، استفاده شده است.
2- در سراسر اين کتاب، عدد سمت راست، سال هجری قمری و عدد سمت چپ، معادل سال ميلادی است.
3- در اين باره نگاه کنيد به: ديدگاه ها، علی ميرفطروس، صص 81-82
4- نگاه کنيد به: ملاحظاتی در تاريخ ايران، علی ميرفطروس، صص 16-56؛ ديدگاه ها، صص 72-82؛ رو در رو با تاريخ، علی ميرفطروس، صص 23-25، 66-70، 76-79 و 89-92.
5- شاهنامه، به انتخاب محمد علی فروغی، ص 825.
6- برای آگاهی از بعضی تعصّبات و کشمکش های فرقه ای - مذهبی در عصر انوری و به هنگام هجوم غُزها نگاه کنيد به: کامل، ابن اثير، ج 17، ص 228-229، ج 21 ص 34-38، 61-62- و 175؛ تاريخ بيهق، ابن فندق، ص 268-269؛ راحـة الصدور، راوندی، ص 182؛ رسالة ُقشيريه، ابوالقاسم ُقشيری، مقدمه فروزانفر، صص 17، 26 و 32؛ غزّالی نامه، جلال الدين همائی، صص 18-20 و 40
7- در اين باره نگاه کنيد به: انسان آرمانی و کامل در ادبيات حماسی و عرفانی، حسين رزمجو، ص 99- 116
8- برای بحثی از علل تاريخی عدم رشد جامعه مدنی در ايران، نگاه کنيد به: رو در رو با تاريخ، صص 63-79
9- از جمله نگاه کنيد به:
Cl. Cahen: Encyclopedie de l’Islam, Tome 2, pp 1132-1137; L’empire des steppes, R. Grousset, pp 203-208.
همچنين نگاه کنيد به: « مهاجرت ترکان ُغز به ايران»، محمد جواد مشکور، در: يادنامه بيهقی، صص 668-704؛ تاريخ غزنويان، باسورث، ج 1، صص 212-231؛ تاريخ ادبيات در ايران، ذبيح الله صفا، ج 2، صص 77 و 82-90؛ « شمّه ای درباره قوم ُغز»، حسينعلی مؤيدی، در: نشريه دانشکده ادبيات مشهد، شماره 3، 1354، صص 426-450.
10- برای آگاهی از اين نظرات مختلف نگاه کنيد به:
Grousset, pp. 203-204; Encyclopedie de l’Islam, pp. 1132-1133
مشکور، ص 671؛ صفا، صص 77-99؛ مؤيدی، صص 435-438 و 447-448.
11- بخارا دستاورد قرون وسطی، ص 160
12- جهان نامه، ابن بکران، ص 72
13- نبـات پربـلا « ُغـز» است و « قبچـاق»
کـه ُرستـه ستـند بـر اطـراف جـيجون (ديوان ناصرخسرو، ج 1، ص 145)
14- نگاه کنيد به: زين الاخبار (تاريخ گرديزی)، ص 441؛ تاريخ بيهقی، ص 77 و 348.
15- روضـة الصفا، خواند مير، ج 4، ص 315؛ حبيب السير، ميرخواند، ج 2، ص 510. در روايت خواند مير و مير خواند « چهل هزار خانوار» ذکر شده که اغراق آميز به نظر می رسد.
16- حبيب السير، ميرخواند، ج 2، ص 511. همچنين نگاه کنيد به: کامل، ابن اثير، ج 20، صص 240-241؛ راحــة الصدور، راوندی، ص 179؛ روضـة الصفا، خواند مير، ج 4، ص 316؛ بحيره، فزونی استر آبادی، ص 46.
17- ترکان خاتون در سال 535/1140، در جنگ با ترکمانان قراختايي - در دشت قطوان - نيز اسير شده بود. آيا اين نکته بيانگر اين است که زنان سلجوقی نيز در جنگ ها شرکت می کردند و يا نوعی سنت قبيله ای باعث حضور همسران در کنار پادشاهان سلجوقی بود؟ به هر حال، در مدت اسارت چهارساله به دست غُزان و با وجود امکانات فرار از زندان، سلطان سنجر گويا به خاطر غيرت و سنّت قبيله ای يا دلبستگی شديد به همسرش، حاضر به فرار از زندان نشد. به قولی «تدبير استخلاص نمی کرد»، ولی به محض فوت ترکان خاتون (551/1156) سنجر از اسارت غُزان گريخت و به جانب ترمذ و مرو رفت، اما شهر مرو را به کلی ويران و مردم آن را پريشان ديد و همين امر، باعث نااميدی، بيماری و مرگ او در سال 552/1156 گرديد: راحـة الصدور، ص 183-184؛ تاريخ گزيده، ص 449؛ روضـة الصفا، ج 4، ص 319؛ طبقات ناصری، ج 1، صص 261-262
18- حبيب السير، ج 2، صص 511-512.
19- برای آگاهی از حملات ُغزها به کرمان و عواقب شوم آن نگاه کنيد به: سلجوقيان و ُغز در کرمان، محمد بن ابراهيم، صص 58- 60، 126-146 و 200
20- ظاهراً بسياری از سلاطين سلجوقی بيسواد بودند. در نامه ای به خليفه عباسی، سلطان سنجر تاکيد می کند که: « ما، خواندن و نبشتن ندانيم». اين امر، باعث سوء استفاده بعضی وزيران ايرانی می شد و چه بسا وزيری (مانند ابوالقاسم درگزينی) نامه هايی به امضاء و مـُهر سلطان سنجر می رساند که سنجر - خود - با آنها موافق نبود. نگاه کنيد به نامه سلطان سنجر به المسترشد عباسی؛ اسناد و نامه های تاريخی، سيد علی مؤيد ثابتی، ص 41. دربارة ابوالقاسم درگزينی نگاه کنيد به: تاريخ الوزرا، نجم الدين ابوالرجاء قمی، ص 1-26؛ دستورالوزراء، خواند مير، صص 204-205
21- حبيب السير، ج 2، ص 511.
22- روضـة الصفا، ج 4، صص 317-318
23- آن مـصر مملکت کـه تو ديـدی خـراب شـد
و آن نيل مکرمت که شنيدی سراب شد (ديوان خاقانی، ص 155)
24- نگاه کنيد به: صورةالارض، ابن حوقل ص 166-168؛ سلجوقنامه، ظهيرالدين نيشابوری، ص 71؛ کامل، ج 21، ص 98-99؛ تاريخ دولت آل سلجوق، بنداری اصفهانی، ص 340-341. رسالة قشيريـّه، مقدمة فروزانفر، صص 15-21 همچنين نگاه کنيد به مقالة عبدالمجيد مولوی در: نشريه دانشکده معقول و منقول مشهد، شماره 1، 1347. صص 182-226
25- راحـة الصدور، ص 180
26- به روايت ابن خلدون: « والی نيشابور از سوی ُغزان، مردم را مصادره کرد و بزَد، و ستم از حدّ در گذرانيد. آن گاه سه قرابه در بازار بياويخت و گفت بايد همه پر از زر شوند، عامـّه مردم بر او شوريدند و او را کشتند.» تاريخ ابن خلدون، ج 4، ص 126. مقايسه کنيد با روايت ابن اثير: کامل، ج 20، ص 242
27- اين واقعه، يادآور قتل عام مردم اصفهان توسط سپاهيان تيمور است که طی آن، به خاطر امتناع مردم اصفهان از پرداخت ماليات سنگين و شورش آنان عليه ُعمّال تيموری، چند تن از سپاهيان تيموری به قتل رسيدند و تيمور به انتقام خون سربازانش دستور داد تا « همه را بر طشت خون نشاندند». نگاه کنيد به ظفرنامه، شرف الدين علی يزدی، ج 1، ص 314
28- راحـة الصدور، ص 180-181؛ همچنين نگاه کنيد به: کامل، ج 20، ص 249-251
29- نگاه کنيد به: سلجوقنامه، ص 171؛ کامل، ج 21، ص 98-99
30- يعنی آنقدر خاک در دهانش ريختند تا هلاک شد؛ تاريخ گزيده، ص 452؛ روضـة الصفا، ج 4، ص 318
31- نگاه کنيد به: ديوان خاقانی شروانی، صص 155-156؛ 237-239؛ 871. درباره محمد بن يحيی نيشابوری نگاه کنيد به: عُتَبه الکتبه، اتابک جوينی، ص 40-43؛ مقالة عبدالحسين نوايی، مجلة يادگار، سال 1، شماره 6، صص 32-42.
برای آگاهی از انواع شکنجة ُغزها و اسامی 46 تن از علما و دانشمندانی که بر اثر شکنجه يا هجوم آنان به قتل رسيده اند نگاه کنيد به تعليقات مستوفای استاد محمدرضا شفيعی کدکنی در: اسرارالتوحيد، ج 2، صص 450-455
32- نگاه کنيد به: اسرارالتوحيد، محمد بن منوّر، ج 1، صص 4، 5، 349 و 380؛ کامل، ج 20، صص 248-249؛ ج 21، صص 28-30 و 100 - 105؛ تاريخ گزيده، ص 452.
33- راحـة الصدور، صص 377 و 393-394. گزارشی از حال و روز مردم خراسان پس از حمله ُغزان در کتاب ابوالرجاء قمی آمده است: تاريخ الوزراء، صص 233-235

Wednesday, May 10, 2006

زيارت نامهً نايب امام زمان به شيطان بزرگ!؟


پاسخ یک شاعر ایرانی به نامه‌ی احمدی نژاد خطاب به جورج بوش




 میرزاآقا عسگری (مانی)


میرزاآقاعسگری (مانی)



از آنجائی که احتمالا آقای جورج دبلیو بوش رئیس جمهور آمریکا پاسخی به نامه‌ی آقای محموداحمدی‌نژاد که خود را رئیس جمهور مردم ایران می‌نامد نخواهد داد، من میرزاآقاعسگری (مانی) شاعر و نویسنده‌ی ایرانی که 22 سال است در تبعید بسر می‌برم، پاسخی به نامه‌ی ایشان می دهم! متن اصلی نامه آقای احمدی‌نژاد به آقای بوش را هم در پایان می‌آورم تا نشان بدهم که بیشترین اتهاماتی را که ایشان به آقای بوش و غرب وارد می‌کند، به خودش و حکومتش برمی‌گردد. پاسخ من، تقریبا همان نامه‌ی احمدی‌نژاد است با اندکی تغییرات در زمینه خطاب قراردادن آقای بوش. مثلا در موارد بسیاری فقط نام ایران را جانشین واژه‌ی جهان کرده‌ام. و یا نام حضرات: محمد و مهدی را جانشین نام حضرت عیسی کرده‌ام. این تغییرات را با رنگ آبی و خطی در زیر آنها مشخص کرده‌ام. دربرخی جاها به جای جملات طولانی و بی‌مورد آقای احمدی نژاد چند نقطه گذاشته‌ام.
***
آقاي محمود احمدی‌نژاد- رييس جمهور حکومت اسلامی
مدتي در اين انديشه بودم چگونه مي‌‏توان تناقضات غير قابل انكار موجود در صحنه‌ی ایران را كه مدام مورد بحث محافل مردمي بخصوص مجامع سياسي و دانشجويي است توجيه كرد . سئوالات زيادي در اين مورد بي جواب مانده است لذا تصميم گرفتم شمه‌‏اي از اين تناقضات و سئوالات را مطرح كنم ، شايد فرصتي براي تصحيح آنها فراهم آيد .

آيا مي شود پيرو حضرت محمد (ع) پيامبر بزرگ الهي بود ، خود را متعهد به حقوق بشر اسلامی دانست ، حکومت عدل الهی را الگوي تمدني معرفي كرد، با گسترش سلاحهاي هسته‌‏اي و كشتار جمعي اعلام مخالفت نمود،مبارزه با تروريسم را شعار خود قرار داد(!) ،و در نهايت براي تشكيل جامعه واحــد جهاني (اسلامی) تلاش كرد.

جـامعه اي كه قرار است حضرت مهدی (ع) و صالحان زمين در آن حكومت كنند(؟!) . اما درعين حال ؛ كشورها (ی عراق و افغانستان و اسرائیل) مورد تعرض قرار گيرند. جان و حيثيت و هستي افراد از ارزش ساقط شود؟ ... يا 12000 زندانی سیاسی را طی یک‌ماه و بدون محاکمه اعدام کرد، و یا 3میلیون ایرانی را به جرم دگراندیشی مجبور به گریز از میهنشان کرد، و یا هر روزنامه و روزنامه نگاری را به خاطر دگراندیشی بست و کشت، و یا شاعران و نویسندگان را خفه کرد و در بیابان‌های تهران انداخت؟! و یا گروه‌های تروریستی را به عراق و افغانستان فرستاد تا حکومت‌های نوپای آنان را بی‌ثبات کنند، و یا پول مردم گرسنه‌ی ایران را به گروه‌های تروریستی حماس بخشید، و یا نفت مردم بیچاره‌ی ایران را مجانی به سوریه داد؟ و با اعزام گروه‌های ترور به برلین و لندن و بن و پاریس، دگراندیشان ایرانی را ترور کرد، ویا اموال ایرانیان متواری را مصادره کرد و به تروریستهای منطقه بخشید؟ و یا...حريم مقدس خانه‌هاي شهروندان شكسته گردد و شايد بيش از1400سال يك كشور به عقب برگردانده شود . با چه هزينه‌اي ؟ با صرف صدها ميليارد دلار از خزانه‌ی يك كشور، و با اعزام دهها هزار از جوانان و پاسداران به عنوان سربازان اسلام ، قراردادن آنان در معرض كشتار و دور كردن آنان از خانواده هاي خود ، آلوده كردن دست آنان به خون ديگران و اعمال فشارهاي روحي و رواني به آنان به نحوي كه هر روز تعدادي از آنان خودكشي كنند و وقتي به كشور خود برمي گردند رنجور و افسرده باشند و با امراض گوناگون سر و كار داشته باشند . تعدادي نيز كشته شده و جنازه هاي آنان تحويل خانواده هاي آنان گردد.

به عشق تولید سلاحهاي كشتار جمعي، اين تراژدي بزرگ براي مردم كشور اشغال شده‌ی ایران اتفاق مي افتد .البته خمینی يك ديكتـاتور جنايتكار بود . خمینی. در تمام طول جنگ ايران و عراق مورد حمايت غرب بود .

آقاي رئيس جمهور؛
شايــد بدانيد من يك شاعرایرانی در تبعید هستـم . وجدان و شعور من مي پرسنــد اين اقدامات را چگونه مي توان با ارزشهاي صدر اين كلام، من جمله تعهد به آئين حضرت محمد (ع) تطبيق داد ؟

متهماني در زندان اوین و زندان گوهردشت کرج و خانه‌های امن وزارت اطلاعات و... در بند هستنـد كه محاكمه نمي شوند . به وكيل دسترسي ندارند . خانواده هاي آنان نمي توانند آنان را ببيننـد و هيچ نظارت بين المللي بر آنان نيست . معلوم نيست اينها زنداني هستند . اسير جنگي‌اند ، متهم اند و يا محكوم ؟ من نتوانستم ربودن افراد و نگه داشتن آنان را در زندانهاي مخفي با هيچيك از نظامهاي قضايي دنيا تطبيق دهم و نفهميدم كه اين اقدامات با كداميك از ارزشهاي صدر اين مقال تطابق دارد . با تعليمـات حضرت محمد(ع) يا حقوق بشر يا ارزشهاي اسلامی.

جوانان ، دانشجويان و مردم در مورد پديده کشور امام زمان سئوالات زيادي دارند . حتما بعضي از آنها را شنيده‌ايد .

در طول تاريخ، كشورهاي زيادي اشغال شده اند اما از پديده هاي نوظهور عصر ما ، تاسيس يك كشور جديد با رهبرانی جديد است با نام ولی فقیه.

دانشجويان و مردم مي گويند 27 سال پيش چنين كشوري (کشور امام زمان) وجود نداشت . اسناد و كره جغرافيايي قديمي را نشان مي دهند و مي گويند هر چه جستجو مي كنيم كشوري به نام کشور امام زمان و کشور بقیت الله الاعظم نمي‌بينيم .

مجبورم آنان را راهنمايي كنم تاريخ ایران را مطالعه كنند. يكبار يكي از دانشجويان گفت در طول جنگ ایران و عراق كه یک ميليون نفر در آن كشته شدند ، اخبار جنگ به سرعت از جانب متخاصمين منتشر مي شد و هر كدام پيروزي هاي خود و شكستهاي طرف مقابل را اعلام مي كردند. بعد از جنگ ادعا شد كه یک ميليون ایرانی كشتــه شده اند یک ميليون نفر كه با حداقل دو ميليون خــانواده نسبت داشتـه اند .

آقاي رئيس جمهور
در ایران رژيمي تاسيس شده است كه حتي به بچه ها رحم نمي‌كند ، خانه‌ها را بر سر مردم (و دراویش) خراب مي كند ، برنامه ترور شخصيتهاي ایرانی را از قبل اعلام مي كند و هزاران ایرانی را در زندانهـا نگهداري مي كنـد . چنين پديـده اي در قرون اخير كم نظير يـا بي نظير است .

سئوال بـزرگ ديگر بسياري از مردم اين است كه چرا چنين رژيمي مورد حمايت شما است ؟

آيا حمــايت از چنيــن رژيمي حمايت از تعليمات حضرت محمد (ع) يا حضرت مهدی (ع) و يا منطبق بر ارزشهاي اسلامی است . و آيا واگذار نمودن حق تعيين سرنوشت تمام سرزمين ایران به صاحبان اصلي آن كه در داخل و خارج ایران هستند ، اعم از زردشتیان و بهائیان و سکولارها و مسلمانان و يهوديان و مسيحيان ، با اصول دموكراسي و حقوق بشر و تعليمات انبياء منافات دارد ؟ اگر منافات ندارد چرا با همه پرسي مخالفت مي شود ؟
...

آقاي رئيس جمهور
مي دانيد با مردم زندگي مي كنم و دائم با آنان در تماس هستم بسياري از مردم ایران به نحوي با من تماس مي گيرند . آنان اينگونه سياستهاي چندگانه را با هيچ منطقي سازگار نمي دانند.

شواهد نشان مي دهد عموم مردم ایران ، هر روز نسبت به سياستهاي اعمال شده شما عصباني تر مي شوند. قصد من طرح سئوالات فراوان نيست امــا مي خواهم به چند نكته ديگر هم اشاره كنم .
...
من ترديدي ندارم كه در تمام جوامع بشري دروغ امر ناپسندي است و جنابعالي هم دوست نداريد كسي به شما دروغ بگويد.

آقاي رئيس جمهور
آيا مردم مختلف در ایران حق دارند بپرسند چرا با احزاب آنان در اين کشور مخالفت و در مقابل از كودتاگران طرفدار خمینی حمايت مي شود. چرا سايه تهديد دائمي بالاي سر آنان است ؟ و چرا سایتهای اینترنتی و وبلاگهای مردم را فیلتر می‌کنید؟
...
چرا ثروت عظيم و معادن ایران به يغما برده مي شود در حاليكه خود آنان بيش از ديگران نيازمند آن هستند . آيا چنين اقداماتي با تعليمات حضرت محمد و با حقوق بشر اسلامی منطبق است ؟
...
آقاي رئيس جمهور
واقعه شهریور (کشتار زندانیان سیاسی)1367 واقعه‌ی هولناكي بود . كشتن بيگناهان در همه جاي دنيا تاسف بار و دردناك است . مردم ما همان موقع با اعلام تنفر از مسببين چنين وقايعي به بازماندگان حادثه تسليت گفت و اظهار همدردي كرد.

همه دولتها موظفند از جان و مال و آبروي شهروندان خود محافظت كنند . آن طور كه گفته مي شود دولت شما برخوردار از سيستم هاي امنيتي و حفاظتي و اطلاعاتي گسترده اي است . حتـي مخالفين خود را در خارج از مـرزها شكـــار مي كند . عمليات شهریور 1367 عمليات ساده‌اي نبود . آيا طراحي و اجراي آن عمليات بدون هماهنگي با سيستمهاي اطلاعاتي و امنيتي و يـا نفوذ گستـــرده در آن مـي توانست امكان پذير باشد ؟ البته اين يك احتمال عقلايي است . چرا ابعاد اين موضوع تا كنون مخفي مانده است ؟ چرا توضيح داده نمي شود چه كساني در اين حادثه كوتاهي كرده اند ؟ و چــرا مسببين و مقصرين معرفي و محــاكمه نمـي شوند؟

آقاي رئيس جمهور
از وظايف همه دولتها ايجاد امنيت و آرامش براي شهروندان است . مردم كشور ما و كشورهاي همجوارِ نقاطِ بحراني جهان چندين سال است احساس امنيت رواني ندارند. بعد از حادثه شهریور 1367 به جاي التيام رواني و آلام آسيب ديدگان و شهروندان ایرانی كه به شدت تحت تاثير حادثه بودند ، برخي رسانه‌هاي حکومتی جو ناامني را دامن زدند و بطور مداوم از احتمال حملات تروريستي سخن گفتند و مردم را در ترس و وحشت نگه داشتند . آيا اين خدمت به مردم ایران است ؟ آيا خسارت ناشي از ترس و وحشت قابل محاسبه است ؟ تصور كنيد ، شهروندان ایرانی در همه جا احتمال حمله را مي دادند . در خيابانها ، درمحل كار و د رخانه احساس ناامني مي كردند . اين وضعيت را چه كسي مي پسندد؟ چرا رسانــه ها به جاي القاي آرامش و امنيت ، نا امني را القا مي كردند.
...
در منشورهاي رسانه اي ، اطلاع رساني درست و حفظ امانت در انتشار خبر ، يك اصل انساني و پذيرفته شده است . مايلــم تاسف عميق خود را از عدم تعهد رسانه هاي حکومتی به چنين اصلي اعلام كنم . بهانه اصلي در حمله به مردم وجود دگراندیشی بود . آن قدر اين موضوع تكرار شد تا مردم باور كنند و زمينه حمله به مردم نيز فراهم شود . آيا در فضاي ساختگي و دروغ ، حقيقت گم نمي شود؟ و آيا گم شدن حقيقت با معيارهاي پيش گفته سازگار است ؟ و آيا حقيقت ، نزد خدا هم گم مي شود؟

آقاي رئيس جمهور
در همه كشورها مردم هستند كه هزينه دولتها را مي پردازند تا دولتها به آنان خدمت كنند. سئوال اين است كه ميلياردها دلار هزينه هاي ساليانه ارتش و سپاه، حزب‌الله لبنان و سوریه و حماس چه دست آوردي براي مردم داشته است ؟ جنابعالي اطلاع داريد در بعضي از ايـالات (استانهای) كشور ما مردم در فقر و تنگدستي هستند . هزاران نفر بي خانمان زندگي مي كنند . بيكاري معضل بزرگي است و اين مشكلات كم و بيش در ساير كشورها هم هست. آيا درچنين شرايطي آن حجم عظيم لشكرسازی و آن هزينه‌هاي هنگفت از خزانه مردم توجيه پذير است و با اصول پيش گفته تطابق دارد ؟ آیا هزینه‌ کردن میلیاردها دلار از نان سفره‌ی مردمی گرسنه برای تولید بمب هسته‌ای که با آن بتوانید مردم ایران و جهان را به گروگان بگیرید کاری عاقلانه است؟

آقاي رئيس جمهور
آنچه گفتـه شد بخشي از دردهاي امروز مردم ایران است . اما كلام اصلي من كه شما حداقل بخشي از آن را تصديق خواهيد كرد اين است كه :

حاكمان دوران معيني دارند و پايدار نيستند ، اما نام و ياد آنان درتاريخ خواهد ماند و در آينده هاي نزديك و دور دائم در معرض قضاوت خواهند بود.

مردم خواهند گفت ، در دوران شما چه گذشته است . آيا براي مردم امنيت ، رفاه و آسايش آورده اید يا نا امني و بيكاري .

آيا مي خواستيد عدالت بر پا كنيد يا فقط از گروههاي خاصي حمايت كرديد و به قيمت فقر و تنگدستي عده زيادي از مردم ، عده اندكي را به ثروت و مقام رسانديد و رضايت آنان را بر رضايت خدا و مردم ترجيح داديد .

آيا از حقوق مردم و محرومين دفاع كرديد يا آنانرا ناديده گرفتيد .

آيا ازحقوق انسانها در سراسر جهان دفاع كرديد يا اينكه با تحميل جنگ و دخالتهاي غير قانوني در امور كشورها و با ايجاد زندانهاي مخوف عده اي را به بند كشيديد . آيا امنيت و صلح را براي جهان رقم زديد يا سايه تهديد و زور را در جهان گسترانيديد . آيـا به ملت خود و ساير مردم جهان راست گفتيد يا اينكه حقايق را وارونه جلوه داديد . آيا طرفـدار مردم بوديد يا طرفدار مال اندوزان و ستمگران . آيا درحكومت شما منطق ، عقل ، اخلاق ، صلح ، عمل به تعهدات ، گسترش عدالت ، خدمت به مردم ، رفاه و پيشرفت ، حفظ كـــرامت انساني مورد توجه بود يا زور اسلحـه ، تهديد ، نــاامني ، بـي توجهي به مردم ، عقب انداختن پيشرفت و تعالي ایران و پايمال كردن حقوق انسانها؟ و بالاخره خواهند گفت آيا به آنچه سوگند ياد كردید ، در خدمت به مردم كه وظيفه و تعهد اصلي شماست و به آئين پيامبران پايبند بوديد يا خير؟

آقاي رئيس جمهور
تا كي ایران مي تواند چنين وضعيتي را تحمل كند . با اين روند ، ایران به چه سمتي خواهد رفت ؟ - تـا كي مردم ایران بايد خســارت تصميمات نادرست حاكمان را بدهند ؟ - تا كي بايد سايه نا امني ناشي از انباشت سلاحهاي كشتار جمعي بر مردم ایران سايه افكند ؟ - تا كــي بايد خون كودكان و زنـان و مردان بر سنـگ فرش خيابانها و كوچه ها بريزد و خانه هاي مردم بر سر آنان خراب شود ؟ آيا جنابعالي از وضعيت امروز ایران راضي هستيد ؟ و آيا فكر مي كنيد سياستهاي جاري مي تواند ادامه يابد؟

آيا اگر به جاي ميلياردها دلار مخارج امنيتي ، نظامي و لشگر كشي اين ارقام صرف سرمايه گذاري و كمك به اقشار ضعيف ، توسعه بهداشت و مبارزه با امراض مختلف ، آموزش و بالا بردن توانمنديهاي فكري و جسمي ، كمك به آسيب ديدگان ناشي از بلاياي طبيعي ، ايجــاد اشتغال و توليد ، آباداني و رفع فقر و محروميت ، و صرف ايجاد صلـح ، رفع اختلافات بين كشورها ، خاموش كــردن جنگهاي قومي و نژادي و ... مي شد ، امروز ایران در چه موقعيتي بود ؟ و آيا دولت شما نيز احساس غرور و سربلندي نمي كرد؟ آيا موقعيت سياسي و اقتصادي دولت شما مستحكمتر نبود؟ با كمال تاسف مي گويم آيا نفرت فزاينده امروز مردم جهان نسبت به دولت ایران وجود داشت ؟

آقاي رئيس جمهور
قصد آزردن خاطر كسي را ندارم . آيا اگر امروز حضرت ابراهيم ، اسحق ، يعقوب ، اسماعيل ، يوسف و يا حضرت محمد (عليهم السلام ) حضور داشتند در مورد اين رفتارها چه قضاوتي داشتند؟ آيا در جهان موعود كه عدالت سرتاسر آن را فراخواهد گرفت و حضرت مهدی (ع) حضور خواهنـد يافت(؟!) به شما نقشي خواهنـد داد ؟ و آيا شما را خواهند پذيرفت ؟ سئوال كليدي من اين است ؛ آيا راه بهتري براي تعامل با ملت ایران و جهان وجود ندارد ؟
...

آقاي رئيس جمهور
(در اینجا آقای احمدی‌نژاد دهها آیه از قرآن می‌آورد که تکرار آنها دردی را دوا نمی کند. لذا آنها را حذف کردم.)
جناب آقاي رئيس جمهور

نگــاهي به تاريخ نشان مي دهد كه اگر حكومتها در طريق ظلم و ستــم باشند نمـــي توانند پايدار بمانند . خداوند سرنوشت بشريت را به دست آنان نسپرده است . خداوند جهان و انسانها را رها نكرده است ، چه بسيار وقايعي كه بر خلاف خواست و تدبير حكومتها اتفاق مي‌افتد . وقايع نشان مي دهد دست قدرت برتري در كار است كه همه امور با اراده او رقم مي خورد (و آن دست مردم است!)

آقاي رئيس جمهور
آيا نشانه هاي تغيير و تحولات در جهان امروز قابل انكار است ؟
آيا اوضاع فعلي جهان با ده سال قبل را مي توان مقايسه كرد . تغييرات سريع و بسيار گسترده است . مردم جهان از وضعيت موجود (حکومت شما) راضي نيستند و كمتر به وعده‌ها و اظهارات حاكمان شما اعتماد مي كنند . مردم بسياري از نقاط ایران و جهان احساس ناامني مي كنند و با توسعه نا امني و جنگ مخالفند وسياستهاي چندگانه را نمي پذيرند . مردم نسبت به شكاف موجود بين ثروتمندان و فقرا و اقشار مرفه و فقير معترض هستند. مردم از فساد رو به تزايد ابراز تنفر مي كنند .
مردم ایران از اينكه بنيانهاي فرهنگي آنان در معرض تهاجم است و بنيان خانواده ها از هم مي پــاشد و از اينكه مهر و محبت ها كم شده است ناراحتند . مردم ایران به سازمانهاي دولتی خوشبين نيستند زيرا حقوق آنان توسط اين سازمانها استيفا نمي شود.

ادعای عدل وعدالت اسلامی شما نتوانسته بشر را به آرمانهاي خود نزديك كنند و امروز دو مفهومِ شكست خورده اند . ژرف انديشان و عقلاي عالم صداي فرو ريختن انديشه و نظامات اسلامی شما را به وضوح مي شوند. امروز توجه مردم ایران به سوي يك كانون اصلي ، رو به افزايش است و آن كانون دموکراسی و حقوق بشر و حکومتی سکولار است و صد البته مردم ...پيروز خواهند شد . سئوال جدي من اين است آيا شما نمي خواهيد آنان را همراهي كنيد (؟!) .

آقاي رئيس جمهور
شما چه بخواهيد و چه نخواهيد ، ایران به سمت دموکراسی و عدالت به پيش مي رود و اراده مردم بر همه چيز غلبه خواهد كرد .

میرزاآقاعسگری (مانی)شاعر ونویسنده‌ی تبعیدی ایرانی در آلمان

Monday, May 08, 2006

خــدا سازان و خــدا باوران


«خدائی که ربوده شده»




moinzadeh



نگاهی نقد گونه
از : هوشنگ معین زاده

به نوشته : دکتر اسماعیل نوری علا :
«خدائی که ربوده شده»

مقدمه
شاعر و نویسنده گرانقدر ما، دکتر اسماعیل نوری علا، طی مقاله بسیار ادیبانه و شورانگیز با نام «خدائی که ربوده شده» مطالبی را مطرح کرده اند که نگاهی نقدگونه بدان بی فایده نیست.
به عنوان یکی از جستجوگران شناخت مفهوم خدا که با علاقه و دقت آرای صاحب نظران را در باره خدا مطالعه می کنم تا به آگاهی خود بیافزایم و بتوانم در باره این صنم به درستی بیاندیشم و بنویسم. و، به دلیل همین جستجوهای سر سختانه است که مرغ خیال و اندیشه ام را تا بلندای آسمان، جایی که به ما گفته اند: خدا ساکن آنجاست، پر داده و به جولان انداخته ام. روشن است که خبر«ربوده شدن خدا»،کنجکاوی مرا برانگیزد و آنرا با دقت بخوانم و نظرم را در بار اش منعکس نمایم.
در باره اینکه چرا بسیاری بر خلاف نظر جناب نوری علا، بر این باور کشیده شده اند که از اول چنین بابایی(خدایی) وجود نداشته است. جای تعجب نیست، زیرا اگر چنین بابایی وجود داشت، حتی اگر او را ربوده و پنهان کرده بودند، به یقین او را می یافتند و اینقدر خدا خدای بی جواب سر نمی دادند.
نا سلامتی، خدا که از کیکاوس کمتر نیست. وقتی این پادشاه نامدار را دیوان ربودند و به زنجیر کشیدند و پنهان کردند، دیدیم که چطور رستم دستان ما، هفت خوان کذایی را طی کرد و ددران و دیوان را کشت و او را سالم به زادگاه و تختگاه فرمانروایی اش بازگرداند. آیا خدا در حد کیکاوس هم نیست؟ آیا در تمام این ایام که او را از ما ربوده و پنهان کرده اند، در میان خیل خداباوران رستم دستانی نبود که به دنبالش برود، او را بیابد و از دست دیوان نجاتش دهد و صحیح و سالم به دوستاران و پرستندگان و محتاجانش بسپارد؟
***
چنانکه جناب دکتر نوری علا، نوشته اند، بی شک من هم از کوشندگانی هستم که از«خداباوری سنتی» برگشته ام. اما بر خلاف نظر ایشان، من مانند بسیاری از بیرون و به صورت پدیده ای عینی به خدا ننگریسته و نمی نگرم، زیرا به نظر من، خدا یک پدیده ذهنی است نه عینی. باورم هم اینست که یک پدیده ذهنی را نه می توان نگریست و نه آنرا مشخص و نه حتی آنرا به درستی تعریف کرد. ضمن اینکه پدیده های ذهنی هر انسانی مختص همان انسان است و قابل انتقال به دیگری نمی باشد. به همین علت هم خدا بر خلاف باور و ادعاهای مبلغین او، عم از انبیاء و شریعتمداران و متکلمین، به نظر من، یکتا نیست، زیرا هر انسانی خدای ذهنی خود را دارد که با خدای دیگر انسانها متفاوت است، حتی خدای پیغمبران ادیان توحیدی نیز خدای واحدی نیستند (نگاه کنید به ویژگی های یهوه، پدر آسمانی و الله اکبر). در عین حال، پدیده های ذهنی که خدا هم از آن جمله است، ربودنی و پنهان کردنی نیستند. زیرا هیچ کس قادر نیست به ذهن من دستبرد بزند، و آنچه در ذهن من است، برباید و پنهان کند.
جناب نوری علا، در همان آغاز بررسی خود نوشته اند: «برای میلیاردها انسان خدا باور، اثبات وجود خدا نیازی به استدلال ندارد. آنان در اعماق جان خویش حضور این«در برابر چشم غایب از نظر»را درک می کنند، به او عشق می ورزند، از او می ترسند، شرمنده ی اویند و، به قول سعدی«به عذر گناه، روی به درگاه خدا آوردند». ....
ایشان، سخن از میلیاردها انسان خداباور به میان آورده اند، اما نگفته اند که این میلیاردها انسان چطور و از کجا خداباور شده اند؟
من ایرانی که مادرم هر شب در لابلای لالایی هایش بارها و بارها نام خدا را بگوشم زمزمه می کرده، وقتی هم پایم به مدرسه باز شد، معلم کلاس، درس خداشناسی برایم تدریس می نمود، در مسجد محل نیز آخوندها با موعظه های آنچنانی شان، خدا را به من تلقین می کردند و در جامعه ای که در آن می زیستم، سایه عذاب های رعب انگیز، و ظاهراً«مهربان صفت!» خدا را از در و دیوار و سقفش بر سرم فرو می ریختند، تا خداباورم گردانند....راستی! آیا برای اینکه پی به واقعیت یا ماهیت این خدا ببریم نیازی به هیچ استدلالی نداریم؟ چرا بایستی خدا را بدون استدلال بپذیریم؟ اگر قرار باشد خدا را بدون استدلال بپذیریم، بایستی شیطان و جن و پری و بهشت و دوزخ و غیره را هم بدون هیچ پرسشی پذیرا باشیم. امام زمان را نیز بپذیریم که هزار و دویست سال در سردابه سامرا سکونت داشت، امروز به همت حکومت اسلامی شیعه نقل مکان کرده و به چاه جمکران تشریف آورده اند. و، به تمام حرف و حدیث هایی که در باره مفاهیم دینی و مذهبی که شب و روز بیح گوشمان تکرار می کنند باور کنیم، و به همه آنها هم مانند خدا، بدون استدلال ایمان بیاوریم.
جناب نوری علا، برای اینکه بگویند چرا نباید برای اثبات خدا دنبال استدلال برویم، می فرمایند که : خداباوران می توانند از ماجراهای عجیبی که برایشان پیش آمده از نجات های معجزه آمیز، از دعاهای اشگ زده ی مستجاب شده و از الهام هایی که ناگهانه به سراغشان آمده برایتان قصه ها بگویند. و شما اگر بکوشید که برای هر یک از این تجربه های فردی دلیلی خرد پذیر ارائه دهید، آنها نگاهی عاقل اندر سفیه به شما افکنده و در دل خود تکرار می کنند که «این گول را ببین» و سپس می افزایند : من نمی دانم که در فرداهای دور چه خواهد شد اما در چشم انداز تخیل من، زمانی قابل تجسم نیست که اکثریت آدمیانش به وجود خداوند اعتقاد نداشته باشند. انگاری که خدا با آدمی آمده و با او باقی خواهد ماند. چرا که درد را مرهم، بیچارگی را چاره و از خانه راندگی را ماوا است.... چه کسی می تواند به ما بگوید که خدایی با چنین کار کرد وسیع روانشناختی اجتماعی و هستی شناختی را «باید» از دل ها و مغزها آدمیان بیرون کشید؟ این کار حتی اگر بخواهیم ممکن نیست».
سخن ایشان راست است، بسیاری چنین می کنند. اما نمی دانم چرا ایشان فراموش کرده و نمی گویند که تا چند قرن پیش، وقتی به پدران همین آدم ها می گفتند : «بابا جان زمین مسطح و ساکن نیست، بلکه گرد است و به دور خورشید می چرخد». آنروزها هم پدران ما به این گویندگان«نگاه عاقل اندر سفبه» تحویل می دادند و کلیسا نیز اینگونه افراد را به درون آتش می افکند و می سوزاند...
بلی! آنروزها هم برای بسیاری مثل امروز جناب نوری علا، قابل تجسم و قبول نبود که آن«نگاههای عاقل اندر سفیه»نبود، بلکه «نگاههای سفیه اندر عاقل»بود. منتهی بسیاری معنی این گونه نگاه ها را نمی دانستند و چه بسا امروز هم.
زمانه، بسیار از این ماجراها و روشنگری ها را با خود دارد و اگر بشود بر بال زمان نشست و سیر و سیاحتی در سرگذشت این موجود دو پا کرد، خیلی از مسائل این چنینی روشن می شود و چه بسا برداشت ما بهتر با حقیقت همخوانی پیدا می کند، و پس از این نا دانسته «نگاههای عاقل اندر سفیه»به کسانی که پی به حقایق می برند و شهامت گفتن آن را دارند نمی افکنیم.
در جای دیگر ایشان به مشکل آدمی اشاره کرده و می گویند: «مشکل از زمانی بوجود می آید که سازمانها و آدمیانی بین او و خدا ... جدایی می افکنند».
در اینجا نیز به نظر من جناب نوری علا به خطا رفته اند. زیرا این دستگاه ها و این آدمیان، همان کسانی هستند که در لباس شبان، ما گله ها را خداباور کرده اند. اگر این واقعیت را به هر دلیل غیر منطقی نپذیریم که زمانه وادارمان می کند که بپذیریم، می گوئیم آنها مطاعی به ما فروخته اند، که قرار است «سر خرمن» به ما تحویل دهند. رابطهً ما با آنان رابطهً با دلال فروشنده و خریدار است. چطور می خواهید دلالها را ندیده بگیرید؟تازه فراموش نشود، ما بهای جنس«به وعده»خریداری شده را تماماُ پرداخت نکرده ایم. ناچاریم تا روزی که زنده هستیم به اقساط قیمت این جنس را که قرار است در روز قیامت(سر خرمن) به ما تحویل دهند، به عنوان خمس در آمدمان به این واسطه ها یا دلال ها بپردازیم.
مگر جناب نوری علا، به عنوان یک مسلمان شیعه مذهب و باورمند به الله، سالیانه خمس در آمدشان را به مجتهدی که از او تقلید می کنند نمی پردازند؟ و لابد می دانند که اگر خمس و سهم امامشان را به موقع و کامل نپردازند، به خدای دین خود کافر شده اند. اینکه خدا بی واسطه با بندگان خود در ارتباط باشد، حرف و منطق دین و مذهب نیست. خدایی که ما او را می پرستیم، همان خدایی است که می بایستی با واسطهً پیغمبر و در غیاب او با واسطهً امامان و در نبودن امامان نیز با واسطهً فقها و مجتهدین ارتباط بر قرار کنیم. اگر غیر از این بود اینهمه آخوند و کشیش و خاخام و موبد و کاهن و غیره را چه ضرورتی است؟
ما ناچاریم از آنها(روحانیون»بخواهیم که برایمان حدیث نقل کنند، کتاب تفسیر نمایند، و در هر موقعیت اجتماعی و علمی که هستیم، به ما بگویند برای مبال رفتن با کدام پا برویم و برای طهارت از چند سنگ و کلوخ استفاده کنیم تا دینمان درست و خدایمان از ما راضی باشد تا آمرزیده شویم.
ایشان در جای دیگر مقاله نوشته اند :
« حس می کنی که این خدا دیگر خدای قدیمی تو نیست. می بینی که حجت السلام ها ... او را از تو ربوده و زیر زمین مسجد خویش پنهان کرده اند»
در اینجا هم باید گفت: نه! خدای قدیمی ما همانطور که در آغاز این نوشته آمده، خدای مادر، خدای معلم مدرسه و خدای آخوند سر گذر ماست، همان خدایی است که برای دست یابی به رحمت او، اولاً بایستی به امر و نهی نمایندگان او گردن بنهیم. دوم اینکه حق و حقوقی که این آقایان مدعی هستند که از پدرانشان به ارث به آنها رسیده است به موقع به حضورشان «تقدیم» کنیم. مضافاً اینکه :
«آنها خدا را از ما نربوده و در زیر زمین مسجد پنهان نکرده اند!آنچه را که آنها از ما ربوده و در زیر زمین مسجد پنهان کرده اند، عقل و خرد ماست. وگرنه، خدا با آنهمه صفاتی که خداسازان برایش ردیف کرده اند، ربوده شدنی و پنهان کردنی نیست»
حکایت موسی و شبان نیز، اگر چه بگونه ای می تواند باعث دلشادی بسیاری از ما باشد، ولی واقعیت اینست که قصد مولانا همانی نیست که استاد به آن اشاره کرده اند.
درست است که مولانا خطاب عتاب آمیز خدا را بر سر موسی کوبیده است. اما، در عین حال نیز داد و بی داد مردی را منعکس کرده که از دست پیغمبران و متولیان شریعت آنها جانش به لب رسیده بود و می خواست همانطور که دکتر نوری علا از ما می خواهد، بطور مستقیم به خدا متوسل شود. ولی موسی مطابق قانون(شریعت) خود، به او می گوید:
«ای نادان! راه خدا پرستی از طریق شریعت رسولان خدا باید طی شود و بجای قربان صدقه رفتن خدا و شانه زدن موی سر او، باید برای این«در برابر چشم غایب از نظر» روزانه چندین بار دولا و راست بشی، به رکوع و سجود بیفتی و سر بر خاک بنهی و به رحیم و رحمان بودن او، اگر هم ندیده و از کسی نشنیده ای اعتراف کنی و دائم هم سپاسگزارش باشی......»
طرفه آنکه، استنباط من از نوشته جناب نوری اعلا این است که حرف و حدیث ایشان همان است که فقها و مجتهدین می گویند، منتهی با زبان متفاوت:
- فقها و مجتهدین همین حرف ها را به زبان عامیانه می زنند که «عوام را خوش آید». صد البته، در لابلای جملاتشان نیز چندین آیه و حدیث می آورند که جای هیچ شک و تردیدی برای شنوندگانشان باقی نگذارند...
- جناب نوری اعلا نیز همان حرف ها را به زبان ادیبانه آورده اند که «خواص را خوش آید» با این تفاوت که بجای آیات الهی و احادیث نبوی، ابیاتی از شعرای بزرگ را گواه درستی سخن خود کرده اند و حکایتشان در واقع چنین معنا می دهد که :
- « بابا جان، تو فقط مطاع خدا را داشته باش. به آنهایی که از هزاان سال پیش به عنوان نمایندگان فروش این مطاع، زحمت تبلیغ او را کشیده اند کاری نداشته باش.»
در حالیکه ایشان به یقین آگاه هستند که وقتی من مسلمان یا مسیحی و یا کلیمی بخواهم خدا داشته باشم، ناچارم خدای یکی از این ادیان را انتخاب کنم. خدای این ادیان نیز سر راه نیفتاده که هر کسی از راه نرسید بدون پروانه بخواهد به او بیاویزد و با وی لاس بزند.
این خدا، صاحب دارد، دین دارد، آداب و ترتیب دارد و مهمتر از همه متولی و شریعتمدار دارد. برای داشتن این خدا باید مطابق اساسنامه(شریعت) شرکت(دین یا مذهب)ثبت نام کرد، حق عضویت داد و ابونمان پرداخت. یعنی وقتی من مسلمان بخواهم الله را به خدایی انتخاب کنم، بایستی محمد ابن عبدالله را به پیغمبری او قبول داشته باشم. اگر اهل سنت باشم باید خلفای پیغمبر را امیر مومنین بدانم. اگر شیعه مذهب هستم بایستی از امامت علی ابن ابیطالب و اولادان او و در پی شان به امام زمان و در غیبت ایشان به نواب عامشان، یعنی از فقها و مجتهدین و ولی فقیه اطاعت کنم. اگر زیدیه و اسماعیلی و بهایی و غیره باشم نیز هر یک صاحبانی دارد و آداب و ترتیباتی. بدون اطاعت از این حضرات خدا پرستی کسی ارزش و اعتبار ندارد...
مطلبی که در این نوشته جناب نوری اعلا برای من قابل فهم نبود، سکولاریسم بود که ایشان آنرا برداشتن واسطه ها از بین خدا و انسان آورده اند که می باید غیر از این معنا داشته باشد. به هر روی نباید فراموش کنیم که اگر بین خدا و انسان واسطه ها را بر داریم، خدا نیز خود به خود از میان برداشته می شود. زیرا دلیل وجود خدا همین واسطه ها هستند. وگرنه هیچ دلیلی برای وجود او وجود ندارد.
خدایی که ایشان باور دارند و خدایی که من بعد از سالیان دراز تأمل و تعمق باورم را نسبت به او از دست داده ام، همان خدایی است که این واسطه ها به باور ما کشانده اند.
و نهایت اینکه شاید به عمر من و جناب نوری اعلا وفا نکند، ولی در آینده ای نه چندان دور، بی تردید این خداهای موجود(یهوه – پدر آسمانی – الله اکبر) نیز جای خود را یا به خدایان دیگر خواهند داد و یا به فراموشی سپرده خواهد شد. اگر بپرسند چرا؟ پاسخ من اینست که هم اکنون من و ایشان و بسیاری از انسانها، بی آنکه ربطی به خداباوری یا خداناباوری داشته باشد، در دنیایی زندگی می کنیم که نه خدایی کاری به کار ما دارد و نه ما کاری به کار خدایی او داریم. اگر خدا و دستگاه خدامداران تعطیل گردد، همه چیز بر مبنای بی خدایی راه طبیعی خود را طی خواهد کرد و دری هم به تخته نمی خورد...
انسانی که خدا را آفرید تا بگوید که او(خدا)انسان را آفریده است. این خدا از زمانهای دور استخوان لای زخم زندگی او شده است. بالاخره روزی بایستی این استخوان را از زخم زندگی انسان بیرون کشید. زیرا از اول هم بنا نبود این خدا وبال گردن او بشود که شده است. بی جهت نیست که جیغ و داد بسیاری در آمده است که«آتش بجان شمع فتد که این بنا نهاد»
در پایان این نوشته، باید به این نکته نیز اشاره کنم که خداباوری بر دو ستون به هم مرتبط و وابسته استوار است:«خدا و خدامداران». بنابراین، اگر بخواهیم هر یک از این دو ستون را از میان برداریم، ستون دیگر نیز خود به خود از میان برداشته می شود.
و، اختلاف اساسی برداشت من و جناب نوری علا در مسأله خدا، در برداشتن یکی از این دو ستون است. ایشان بر این باورند که اگر ستون دوم، یعنی خدامداران را از میان برداریم کارها روبراه می شود! اما من به این امر معتقد نیستم و با نگرانی.می گویم:
نه! این کار درست نیست.در گذشته پدران ما بارها اینکار را کردند و نتیجه ای از کارشان نگرفتند. ما هم اگر بخواهیم فقط آخوندها را از خداباوری خود کنار بگذاریم، ولی دست به ترکیب خدا نزنیم، فردایی نه چندان دور، رندان دیگری با نام های دیگری وارد این معرکه سودآور می شوند و آش همان آش و کاسه همان کاسه خواهد بود.
بهترین کار اینست که جناب نوری اعلا و همه کسانی که به این مشکل اساسی نوع بشر فکر می کنند، با تکیه بر دانش و اطلاعات وسیعی که در این زمینه ها در دسترس همگان است، تکلیف خود خدا را روشن کنند. ماهیت این بت عیار را با تکیه بر داده های علمی بر ملا سازند. قلاده خداباوری را از گردن انسان بردارند و انسان را از عبد و عبیدی، موهومی بنام خدا نجات دهند تا شاید از شر نمایندگان رنگارنگ او نیز رها گردد.
مطلب را با این مثال ساده به پایان می رسانم و آن اینکه ، اگر من خداناباور و ایشان خداباور، روزی بیمار گردیم، بدون شک برای سلامتی خود به دعا کردن و اشگ ریختن و غیره متوسل نمی شویم، بلکه یک راست می رویم پیش دکتر متخصص تا شفا پیدا کنیم. در برخورد با مشکلات و گرفتاریهای ها هم مسلماً نماز حاجت و وحشت و غیره نمی خوانیم و به خدا پناه نمی بریم، بلکه با خرد و تدبیر به رویارویی مشکلات و گرفتاری ها می رویم. چرا که می دانیم، خدا کاری به بیماری و سلامت، به مشکلات و گرفتاری من و ایشان ندارد، باید خودمان دست همت به کمر بزنیم و خود چاره درد خویش کنیم.
با همین استدلال ساده و پیش پا افتاده، به نظر من، بهتر است که ما برای مردم «بیچاره»و «دردمند» و«گرفتار»کشورمان نسخه خداباوری نپیچیم و آنها را به خدایی حواله ندهیم که تمام مشکلاتشان از امر و نهی های بیهوده ای است که بنام او، یعنی همین خدای«در برابر چشم غایب از نظر»، بر ما جاری می سازند.

ما نباید سخنان«ارشادگرانه!» آخوندها را که دیگر خریداری ندارد، تکرار و با زبان اهل ادب که در دل هر عابد و زاهد و مسلمانی می نشیند، به مردم بی گناه که چشم امیدشان را به ما فرزندان از بند گریخته خود دوخته اند، عرضه کنیم و معرکه از رونق افتاده نمایندگان دوروغین خدا را از نو رونق ببخشیم.
این گناه به مردم و به فرزندان خود ماست، این واقعیت را باور کنیم!


پاریس – سوم ماه مه 2006
[+]هوشنگ معین زاده



خدائی که ربوده شده، جمعه گردي هاي اسماعيل نوري علا[+]