بـی پـايـان

مسلمانانِ ايران، نام و ننگ را نمی‌ شناسند و از حاکميت ِ دشمنانِ ايران هم شرمسار نمی شوند. مسلمان ِ ايرانی، در ولايت فقيه، موالی است و ايران ستيزان مولای او هستند

Sunday, April 18, 2010


بندگان ایمان، ره به آزادی نخواهند بُرد


مــردو آنـاهيـد


کسانی که افیون را در سوره-های قرآن می‌ بینند ولی افیون تیزتر از آن را در سُروده-های عرفانی نمی‌ بینند، آنها در شناسایی افیون درمانده-اند، آنها خوشباورانی هستند که تنها آوایی از سخن دیگران می‌ شنوند ولی به مفهوم و هسته-ی واژه-ها پی نبرده-اند. بندهای این دام سر دراز دارند و با این پیش گفتار بازگو نمی‌ شوند.
کسانی که، با اندرز مولوی می‌ پندارند، از گورپرستی و مرده پرستی دست برداشته-اند، به خود فریبی و دروغوندی پرداخته-اند. آنها پس از زیارت گور امامان ایران ستیز، در عراق، به زیارت گور مولوی در قونیه مشرف می‌ شوند. آنها نه تنها از بندگی-ی " الله " آزاد نشده-اند بلکه زنجیر بردگی-ی بسیاری از بندگان، دلالان، خلیفه-های " الله " را هم بر گردن نهاده-اند.

فـرورديـن، سـال بيــداران
آیا به راستی از خوشباوری است که ایرانی هزار چهارسد سال برای سرکوب کنندگان میهن خود جانفشانی کرده و همه-ی دانش و کوشش خود را به انسان ستیزان جهادگر پیش‌کش می‌ کند، یا این که ایرانی تا آن اندازه خرد سوخته و پسمانده شده است که جهادگران بیگانه، می‌ توانند به آسانی، بر او حکومت کنند؟
پاسخ این پرسش در واکنش و کردار ایرانیان، در دوران خلافت خفت بار و ننگین اسلام، آشگار است.
ایرانیان در برابر خشمآوران مجاهد، پس از چند سدسال مبارزه سرآنجام سرکوب شده-اند، آنها چاره-ای به جز پذیرفتن حکومت " الله " را نداشته-اند. آنها از ترس و در زیر فشار نامردمان بی فرهنگ، به دروغ مسلمان شده-اند. تصور " الله "، که الهی خدا ستیز است، برای ایرانیان پذیرفتنی نبوده است، آنها کردگار، پرودگار، ایزدان و یزیدان (خدایان ایرانی) را به دروغ با " الله " همانی داده-اند تا اندکی از زشتی-ی الله بکاهند. آنها از تصور خدایی بی صورت که نه زاییده شده است و نه می‌ زاید بیزار بوده-اند.
ایرانیان، به دروغ، آیین های پاکیزه-ی خود را برای ستایش " الله " برگزار کرده-اند. آنها نماز را با صلات و پرستش را با عبودیت و ستایش را با عبادت برابر انگاشته-اند. آنها اندک اندک، از راه دروغ، از آزادمنشی به بردگی-ی " الله " و از آزادگی به بندگی-ی عرب-های بیابانگرد درآمده-اند. ادامـــه[+]

Labels: , , ,

Friday, May 01, 2009

ایــران در آمـاج دسیسـه هـا

دربارهء حقوق اتنیکی تجزیه طلبان
سیامک مهر[+]




هرگز در هیچ دوره ای از تاریخ ایرانزمین به مانند زمان حاضر، افراد و گروه های تجزیه طلب با تمام قوای فکری و تشکیلاتی و تبلیغاتی چنین فعالانه به میدان نیامده و نیات خائنانه و ضدایرانی ِ خویش را چنین با گستاخی بر آفتاب ننهاده و تا این حد دریده و بی آزرم به یکپارچگی ارضی و همبستگی ملی ما نتاخته بوده اند. سایت ها و نشریات و کانال های ماهواره ای و تریبون های تجزیه طلبان بیگانه پرست با تمامی ظرفیت به تولید نفرت و نفاق مشغولند و تمامیت ارضی ایران را آماج دسیسه های خود گرفته اند. به تهیه و تدارک اتحادیه استعمارگران اروپا گنگره و کنفرانس و سمینار برگزار می کنند و در نهایت تنگ چشمی و عاری از ذره ای آگاهی ملی و حس ملی و غرور ملی، غرق در قبیله گرایی و بدویتی لاعلاج به فریب مردم ناآگاه مشغولند.

تجزیه طلب ها از یک سو ارزش های مدرن و جهانی نظیر حقوق بشر و دموکراسی و حقوق شهروندی را به رخ می کشند و ادای روشنفکری دارند و از دیگر سو تا اعماق وجودشان قبیله پرست و قوم گرا و بدویند.
خائن مزدوری چون قاضی محمد را پیشوا می خوانند و جعفر پیشه وری را رهبر می دانند. اگرچه پیشوا و رهبر نامیدن هیچ شخصی موجب افتخار نیست. هیتلر و موسولینی هم پیشوا بودند. دین فروشان شیاد را نیز پیشوایان مذهبی می نامند. دقیقاً به معنی چوپانی که گلهء احشام را یا به قولی « فوج ندانستن و توانستن» را در پی خود به هر سو که اراده کند می کشاند.

تجزیه طلب ها، بزرگترین هنرشان عوامفریبی و بازی با واژه هاست. هدف شناخته شدهء خود را در پشت تعریف و توضیح بی امان و بی وقفهء مفاهیم و اصطلاحات جامعه شناختی و مردم شناختی و سیاسی و حقوقی و جغرافیایی و ژئوپلتیک و تحت نظریه پردازی هایی مشعشع برای مرعوب ساختن عوام و با زیرکی پنهان می سازند.

لقلقهء زبان ایشان خودمختاری، خودگردانی، فدرالیسم، ملیت ها، خلق ها و از این جمله است.

مفهوم «خودمختاری» واضح است که همان استقلال و جدایی طلبی است، ولی حتا«خودگردانی» وقتی که از دهان تجزیه طلبان شنیده می شود نیز سخن کاملاً پرت و نامربوطی است و هرگز مفهوم مثلاً «انجمن های ایالتی و ولایتی» از آن اراده و استنباط نمی شود.

از تعارفات معمول که بگذریم خود مختاری و خودگردانی نام هایی فریبنده برای همان تجزیه طلبی است. فدرالیسم نیز با ده ها مورد و مثالی هم که از اینسو و آنسوی جهان بر می شمرند، هنگامی که عملاً به ایران برسد، چیزی جز تجزیه و تکه پاره شدن مام میهن نخواهد بود.


این دایگان مهربانتر از مادر برای ترک و کرد و عرب و بلوچ و ترکمن، این تجزیه طلبان و فدرالیست ها و خودمختاری چی ها مگر تاکنون چه تاجی به سر هموطنان خود زده اند؟ چه دردی از بیشمار درد و رنج و فقر و نابسامانی که تنها در همین سی سال چیرگی اهریمن بر ایرانشهر پیدا شده درمان کرده اند؟ به جز زمزمهء بزدلانهء جدایی طلبی و تجزیه و فدرالیسم و خودمختاری، کدام فکر و اندیشه و راهکاری برای نجات ملت ایران از نکبت نظام سنگسار اسلامی پیشنهاد کرده اند؟

در همین مشهد سالانه دوازده میلیون زائر به پنجره های ضریح امام رضا می چسبند و با زیل زیل و زوزه و زنجموره، درمان دردهایی را طلب می کنند که به پزشکان مربوط است و تقاضاهایی دارند که یک سیستم اقتصادی سالم پاسخگوی تمامی آنهاست. به همین میزان نیز در چاه های دوقلوی جمکران نامه می اندازند و درخواست نان شب و جهیزیه برای دختران دم بخت خود دارند. شما تاکنون برای رهایی این هم میهنان مستأصل و نگونبخت خویش که چنین اسیر فقر و جهل و خرافه اند چه تلاشی کرده، چه کوششی به خرج داده اید؟ آیا فدرالیسم دوای این تیره روزی هاست؟
ادامـــه در «گزارش به خاک ایران»[+] خوانــدنی است


Labels: , , ,

Sunday, October 19, 2008

حکایت مـن و امـام زمـان


ظهور
حکایت من و امام زمان

هوشنگ معین زاده


Houshang Moinzadeh


افسانهء امام زمان و قصهء ظهور او از هزار و دویست سال پیش با دروغ آشکار مرد رندی بنام عثمان بن سعید عمری از قبیلهء بنی اسد پا گرفت و با پیدایش سلسلهء صفوی به ایرانیان تحمیل شد. از آن تاریخ تا به امروز این افسانه چنان با سرنوشت مردم ایران گره خورده که گشودن آن به سادگی ممکن نیست، مگر به دو صورت:
نخست این که امام زمان ظهور کند تا تکلیف مردم ایران با او روشن شود که خود این امر چه از نظر عقلی و چه از باب شرعی غیر ممکن است. دیگر این که ملت ایران از خواب غفلت هزار ساله بیدار شوند تا بتوانند از چنبرۀ این دروغی که گرفتارش هستند، نجات پیدا کنند.
دو مورد فوقء رئوس مسائلی است که در کتاب «ظهور: حکایت من و امام زمان» به آن پرداخته شده است. بخش مربوط به ظهور که به خرافات مذهبی ارتباط پیدا می کند، به عالم خیال سپرده شده و در قالب یک حکایت تخیّلی ترتیبات لازمهء ظهور فراهم گردیده وامام، ظاهر می گردد تا باورمندان به چشم خود ببینند که در آن صورت چه اتفاقاتی رخ خواهد داد. برخورد و واکنش آخوندهایی که مدعی نمایندگی امام زمان هستند، نسبت به او چگونه خواهد بود.
در بخش مربوط به بیداری و آگاهی مردم نیز با آشکار کردن حقایق تاریخی، نقل و قول ها و روایات مکتوب و هر آنچه به نام امام زمان گفته اند، بازگو می شود تا ماهیّت دروغ آنهایی که این امام را ساخته اند روشن گردد. در عین حال، کوشش شده تا راهکار برون رفت از این سرنوشت مختوم نیز در لابلای صحنه های مربوطه ارائه گردد. راهکاری که می تواند الگویی باشد برای نجات مردم ایران از خسارت های ناشی از این دروغ و رهایی از اوضاع وانفسایی که هم اکنون گرفتارش هستند.
این کتاب نیز مانند نوشته های پیشین من به صورت رمان نوشته شده است. با این تفاوت که در این رمان سعی گردیده که میان عالم خیال و دنیای واقعیت پلی ایجاد و راهی جلوی پای ملت ایران گشوده شود. شاید به این طریق بتوان خرافاتی را که در قالب دین و مذهب به ما تلقین و تحمیل کرده اند از باورهای اعتقادی خود دور سازیم. به این منظور ،نماد اعتقادی شیعیان به گونه ای که تعریف شده، به صحنه کشیده می شود. یعنی ظهوری که مورد تمنای باورمندان است انجام می گیرد تا عملاٌ نشان داده شود که چارۀ درد مردم ایران ظهور امام زمان نیست، بلکه بیدار شدن و آگاهی یافتن از واقعیت ها و جدا شدن و دوری گرفتن از خرافات است.
با اینکه بسیاری بر این باورند که با خرافات نمی شود به رویارویی خرافات رفت. اما باور دیگر این است که بهترین راه برای خرافه زدایی مردمی که نسل اندر نسل با آن زندگی کرده و بدان خو گرفته اند، بردن شان به درون دنیای تاریک توهمات است تا به چشم خود ببینند که سنگ بنای باورشان بر چه موهوماتی نهاده شده است.
به عنوان مثال، وقتی شریعتمداران مذهب شیعه به ما می گویند که برای ایجاد و گسترش عدل و داد، راهی جز ظهور امام زمان وجود ندارد، یا وقتی به مردم اینطور تلقین می شود که تیره بختی خود را باید تا زمان ظهور بپذیرند و تحمّل کنند و آن را مشیّت الهی بدانند. بایستی به این باورمندان به گونه ای قبولاند که بدون ظهور امام زمان نیز می توان عدل و داد ایجاد کرد و از مزایای آن برخوردار شد، چنانکه در بسیاری از کشورهای دیگر که آنها هم در آئین خود امام زمانی دارند، بدون ظهور امامشان توانسته اند عدل و داد و رفاه و آسایش و امنیت و غیره را برای خود بر پا کنند. پس چرا ما برای داشتن چنین مزایایی که حق و حقوق طبیعی ماست، بایستی منتظر ظهور امام زمان باشیم؟
نگاه ما در این کتاب فقط این نیست که ثابت کنیم شریعتمداران مان تحت لوای دین و مذهب با ما خدعه می کنند و با مشتی خرافات ما را به گمراهی می کشند، بلکه سعی گردیده که به هم میهنان خود راه نجات از اوضاع وانفسای کنونی را نیز نشان دهیم و از آنها بخواهیم که برای بهبود و سلامت زندگی خود به همت و توانایی های خود متّکی باشند، نه این که به امید موهومات بنشینند و منتظر باشند که دستی از غیب برون آید و کاری بکند.
هدف دیگر ما این است که مردم را با این حقیقت آشنا سازیم که آن امامی که قرار است با ظهور خود اوضاع نا بسامان ما را رو به راه و عدل و داد را به ما ارمغان کند، هزار و دویست سال است که ظهور نکرده است. اگر هزاران سال دیگر هم منتظرش باشیم، به هزار و یک دلیل چنین ظهوری انجام نخواهد گرفت. دیگر این که چه کسی به ما تضمین می دهد که با ظهور ایشان اوضاع ما بهبود خواهد یافت؟ مگر ملت ما عملکرد نواب این امام را که پیش از او آمده و به حکومت هم رسیده اند، ندیده اند؟ آنها چه گلی بر سر ملت ما زده اند که بایستی منتظر ظهور امامشان باشیم؟ مگر ندیدیم که خمینی و خامنه ای که هر دو از اعقاب خاندان او هستند و خود را نایبان وی قلمداد کرده اند، با ملت ما چه کردند؟ آیا این درست است که با این تجربهء تلخ همچنان چشم انتظار اجداد این آقایان باشیم؟ تازه این پرسش هم مطرح است که چه کسی به چه مجوزی گفته است که سرنوشت ملت ما به ظهور یک امام زمان عرب وابسته است؟ آیا خدا امام زمان عرب خود را در میان همهء بندگان مسلمانانش فقط برای مردم مملکت ما در نظر گرفته است؟ آیا ملت ایران نیز مانند قوم یهود، ملت برگزیده خدا هستند و به جای ارض موعودی که به قوم یهود وعده داده، به ملت ایران هم یک امام زمان عرب را وعده داده است؟
نهایت این که آیا بهتر نیست به جای متوسل شدن به امام زمان عرب و نمایندگان عرب تبار او، مردم ایران به دنبال کسی یا کسانی بروند که حداقل ایرانی باشند، چون تنها ایرانیان هستند که به فکر سعادت ملت خود می باشند نه بازماندگان اعرابی که برای غارت و چپاول به ایران آمده بودند؟ اینها و بسیار مطالب دیگر در این کتاب مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار گرفته و آنچه شرط بلاغ است نیز گفته شده است.
لازم به تکرار است که از قرن های پیش، آخوندهای شیعه، سرنوشت مردم ایران را با افسانهء امام زمان و قصهء ظهور او چنان گره زده اند که تا این حضرت ظهور نکند یا ملت ایران بیدار و آگاه نشوند، بخصوص تا وقتی که سایهء شوم آخوندها از سر مردم ایران کم نگردد، جامعهء ایران هرگز راه رفاه و رهائی خود را پیدا نمی کند. بایستی تکلیف ملت ما با این امام و کسانی که خود را نواب و نمایندگان او قلمداد می کنند برای یک بار و برای همیشه روشن گردد. کاری که در عالم تخیّل انجام گرفته ، امید است که در عالم واقع نیز انجام بگیرد.
ای کاش! هم میهنان فهیم ما با دقت این کتاب را بخوانند و در میان دو بخش تخیلات و واقعیت ها و تفکیک آنها از هم، به راهکاری که در این زمینه برای نجات ملت مان ارائه شده است، توجه مبذول دارند. شاید این راهکار و نظایر آن بتواند در رهایی ملت ما موثر واقع شود.

پاریس: مهر ماه 1387 - هوشنگ معین زاده

علاقمندان می توانند این کتاب را به بهای20 یورو در اروپا و 30 دلار در امریکا و کانادا
از کتابفروشی های معتبر تهیّه فرمایند.

لينک درخواست کتاب «ظهور: حکایت من و امام زمان»،هوشنگ معین زاده، آنلاين:
moinzadeh.com




Labels: , , , ,

Thursday, September 11, 2008

خوانــدنـی هـای بـايستـــــه

طـرحی از یک چهــره






!+!+!+!+!+!

١١ سپتامبر : ريشه ها، بازانديشی ها و رهــائی ملـی مــا



بازخوانی گفتگوی «دکتــر علی ميـرفطـروس» [+] با نشريــهء تـلاش

بنیادگرائی اسلامی واکنش قهرآمیز مسلمانان افراطی در مقابله با نفوذ فرهنگ و ارزش های غربی است. این بنیادگرائی - بصورت جنبشی تمام خواه و ایدئولوژیک - چه در حوزهء عمل و چه در حوزهء عقاید، شباهت های فراوانی با توتالیتاریسم و خصوصاً فاشیسم دارد.

" تمدن اسلامی " ـ اساساً ـ يک مسئلهء " تاريخی " است و مانند بسياری پديده های تاريخی اينک تنها در اسناد و افسانه های تاريخی می تواند وجود داشته باشد، بعبارت ديگر:
تمدن اسلامى، قرن ها است که مرده است و مردگان، امکان برخورد و گفتگو ندارند !




Labels: , , , , ,

Wednesday, August 06, 2008

مصــدق: آسيب شنـاسی يک شکست


بانو «پـری صفـاری» از پژوهشگر تاريخ ايران «علی ميرفطروس» و کتـاب «آسيب شنـاسی يک شکست» آخرين کار پژوهشی او سخن می گويــد:





مراکز پخش و فروش كتاب "دکتر محمّد مصدّق؛
آسیب شناسی یک شکست

نوشته دكتر علی ميرفطروس


Forough verlag
Jahn Str. 24
50676 Köln
Germany
Tel :0221 9235707
www.foroughbook.com
foroughbook@gmail.com

Ketab corp
1419 Westwood Blvd
Los Angeles,CA 90024
U.S.A
Tel :(310)477- 7477

Sarayebamdad
10720 Yonge street
Richmond hill- On
L4C 3C9
CANADA
Tel :(905)780 5947




Labels: , , , ,

Friday, April 25, 2008

ايران - چهارراه حوادث


"دينخويی" در تاريخ ايران ؟!



نيم نگاهی به انديشه های آرامش دوستدار

علی ميرفطروس

می دانيم که ايران - بعنوان «چهارراه حوادث» - بارهای بار مورد هجوم و تاخت و تاز اقوام و خصوصاً ايلات و عشاير مختلف بوده. به عبارت ديگر: بعد از فروپاشی امپراطوری ساسانی و فقدان يک حکومت مقتدر مرکزی، ايران - در يک رَوَند ۱۴۰۰ ساله - گرفتار هجوم قبايل عرب، اُزبک، غزنوی، سلجوقی، غُز، قراختائی، آق قويونلوها (گوسفند سفيدها)، قره قويونلوها (گوسفند سياه ها)، چنگيز، تيمور، قزلباشان صفوی، افشاريه، زندیّه و قاجارها بوده است. اين ايلات و عشاير، فاقد فرهنگ و تمدّن و مناسبات اجتماعی پيشرفته بودند و در فتح شهرهای ايران - اساساً- دستيبابی به «مراتع» و «چراگاه» های جديد را جستجو می کردند. بهمين جهت، مثلاً وقتی به کتابخانه ها و مراکز فرهنگی و علمیِ مرو، بلخ و بخارا و نيشابور می رسيدند، جعبه ها و قفسه های کتاب را به «کاهدان» و «آخور» چهارپايان خويش تبديل می کردند. خوبست اشاره کنم که تنها در يکی از ۱۰-۱۲ کتابخانهء شهر مرو، ۱۲ هزار جلد کتاب از انواع و اقسام علوم (رياضيات، طبيعیّات، هندسه، نجوم، ادبيات و ...) وجود داشت بطوريکه «ياقوت حَمَوی» (سیّاح معروف عرب) توانست ۲۰۰ جلد کتاب از کتابخانهء «مرو» به امانت بگيرد ... اين در حالی است که در همان زمان (قرن سيزدهم ميلادی) بقول «آدام متز»: بزرگترين کتابخانهء شهر «بامبرگ» (آلمان)، فقط ۹۶ جلد کتاب داشت. مسلّماً اشتباه است اگر همهء اين کتاب ها و کتابخانه ها را «مذهبی» ارزيابی کنيم، برای اينکه اطلاعی از نوع و کيفيت اين کتاب ها و کتابخانه ها داشته باشيم، يادآور می شوم که بقول «ياقوت حَمَوی»: «ابومشعر منجّم بلخی» از خراسان به قصد حج بيرون آمد. در آن زمان، او چيز چندانی از علم نجوم نمی دانست ولی با شنيدن وصف کتابخانهء «خزانـه الحکمه» به آنجا رفت و از ديدن چنان کتابخانهء عظيمی، مبهوت و متحیّر شد، از حج، صرفنظر کرد و در آنجا به مطالعه و تحقيق پرداخت بطوريکه در عقايد دينی او خلل راه يافت، يکباره از حج و اسلام و همهء اديان، دل بُريد و مُلحد شد ... خوب! باز هم می رسيم به بحث قبلی ما: اگر اين جامعه، بقول دکتر آرامش دوستدار، يک جامعهء «دينخو» و دچار «امتناع تفکر» بود، وجود آنهمه کتاب و رسالهء علمی، فلسفی و غيره را چگونه می توان توضيح داد؟ اصلاً جامعه ای که «دينخو» و دچار «امتناع تفکر» است چگونه می تواند آنهمه دانشمند و مورّخ و مُنجّم و رياضيدان تربیّت کند؟ از ابن سينا و زکريای رازی، ابن راوندی بگيريد تا خوارزمی و خیّام و غياث الدين جمشيد کاشانی ابوريحان بيرونی و ...
دقيقاً در همين زمان (قرن از ۱۰ تا ۱۴ ميلادی) که «اروپای غيردينخو»! در يک خواب سنگين هزارسالهء کليسائی بسر می بُرد و «انکيزيسيون» با به آتش کشيدن کتاب ها و دانشمندان و فلاسفه، جوامع اروپايی را دچار «امتناع تفکر» کرده بود، در ايران، شديدترين بحث های فکری و فلسفی جريان داشت. در همين زمان (قرن ۱۰ ميلادی) است که «قرآن» به زبان فارسی ترجمه و تفسير می شود در حاليکه تا چند قرن بعد هم در اروپا ترجمهء «کتاب مقدس» ممکن نبود، بعدها هم، نخستين مترجم انگليسی «انجيل» ها را به جرم «الحاد» در آتش سوزاندند و سپس «مارتين لوتر» را بخاطر ترجمهء آلمانیِ «کتاب مقدس» تکفير کردند و ... تعداد محکومين به زنده سوختن در آتش، آنقدر بود که به قول «لورنت» (منشی محکمهء تفتيش عقايد) دستور داده شد تا يک کورهء آدم سوزی از سنگ بسازند و ...
دوران «اصلاح دينی» يا «پروتستانتيسم» (کالون ولوتر) نيز با کشتارها و آزارهای دگرانديشان همراه بود بطوريکه برای نظارت بر مسيحيان عادی، به خانه های مردم می ريختند و دربارهء همهء شئون زندگی آنان، تحقيق می کردند. مطبوعات، ادبيات و خصوصاً نمايشنامه ها را شديداً کنترل می کردند و انتشار يا اجرای آنها را ممنوع می کردند، حتّی مردم را در انتخاب نام نوزادان خويش، تحت فشار و کنترل قرار می دادند. بدستور «کالون» در سال ۱۵۵۳، ميشل سروه (دانشمند معروف) را به جرم انکار «تثليث» در آتش سوختند و يا مثلاً در سال ۱۵۳۴، قضیّهء «شبنامه ها» (در هجو پاپ) به اختلافات مذهبی چنان دامن زد که در تمامت آن سال، هزاران نفر را به جرم «رفض» و «ارتداد» در آتش سوزاندند. کشتار هولناکی که در ۲۴ آگوست ۱۵۷۲ در پاريس اتفاق افتاد و به کشتار «سن بارتلمی» معروف است، هنوز موجب شرمساری تاريخ و فرهنگ اروپاست. (نگاه بفرمائيد به: تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج ۶، بخش «اصلاح دينی»). در همين دوران است که «شاردن» (پروتستان، بازرگان و سیّاح معروف فرانسوی) وقتی به ايران می آيد (آنهم در عصر دشوار حکومت صفوی) با حيرت و شگفتی می گويد:
« ستايش انگيزترين عادات ايرانيان، ملاطفت آنان با بيگانگان و مدارای دينی آنان نسبت به مذاهبی است که از طرف شريعتمداران «باطل و فاسد» شمرده شده اند ... ايرانيان، امتياز انکارناپذيری نسبت به ما (مسيحيان) دارند، و آن، مدارای آنان نسبت به پيروان اديان ديگر است ...»
دکتر آرامش دوستدار- با عصبانیّت - می گويد: «پيام زرتشت، آغاز فرهنگ دينی ماست» و نتيجه می گيرد: «(پس) تصادفی نيست که ميراث فرهنگی ايران باستان،کُلاً دينی است». او فراموش می کند که فرهنگ تمام کشورهای باستانی (از جمله يونان و روم ) نيز عموماً دينی بوده و غير از اين نيز نمی توانست باشد (باتوجه به محدودیّت های تاريخیِ آن دوران).
دکتر دوستدار - اساساً- «دين داری» و «دين مداری» را با يکديگر اشتباه می کند و از ياد می بَرَد که زرتشت و يا هخامنشيان اگر چه «دين دار» بوده اند، امّا هيچگاه «دين مدار» نبوده اند. اين امر، از آموزش ها و عملکردهای زرتشت ناشی می شد، زيرا که وی در آئين و عقايد خويش هيچگاه بدنبال کسب قدرت سياسی و تشکيل حکومت نبود بطوری که حتّی پس از زرتشتی شدن گشتاسب و درباريان او نيز زرتشت - همچنان - از حکومت و سلطنت، کناره می گيرد و ... اينکه بقول دکتر آرامش دوستدار: در هيچ يک از سنگنوشته های دوران هخامنشی، نامی از زرتشت نيست و يا اسمی از «امشاسپندان» و «اهريمن» (که بقول آقای دوستدار: حُکم رگ و پیِ پنداشت دين زرتشتی اند) نمی بينيم ... ناشی از آموزش ها و عملکردهای خودِ زرتشت مبنی بر نوعی «جدائی دين از دولت» است. «تسامح کوروشی» و يا انتشار نبوغ آميز «منشور کوروش کبير» در بستر چنين درکی از «دين داری» ممکن بود. اين «جدائی دين از دولت» سياست عمومی مادها، هخامنشيان و اشکانيان بود. در سال ۳۲۳ ميلادی که کنستانتين (امپراطور روم)، مسحیّت را دين رسمی امپراطوری اعلام کرد، بقول کريستن سن: اردشير ساسانی نيز - بعنوان يک واکنش سياسی - دين زرتشت را دين رسمی امپراطوری ساسانی - در مقابله با امپراطوری رقيب - اعلام نمود ... از اين هنگام «دين مداری» (ادغام دين و دولت) مدار و محور سياست و حکومت در ايران گرديد.
می خواهم بگويم که آنگونه نظرات و نظريه پردازی ها (در نفی و انکار و تحقير تاريخ و تمدن و فرهنگ ايران) بسيار گمراه کننده است. محقّقان تاريخ علم در اروپا، - بدرستی - تأکيد می کنند که: «در بين سال های ۸۰۰ و ۱۴۵۰ ميلادی، مهم ترين مرکز علوم جهان (شامل علوم رياضی، حساب، هندسه، مثلثات، اخترشناسی، نورشناسی و فلسفه) در ايران و ديگر سرزمين های اسلامی بود نه در اروپا» ... در واقع متفکری مانند زکريای رازی - بعنوان نمايندهء خردگرائی قرن ۱۰ ميلادی در ايران - بيشتر يادآور متفکران عصر روشنگری اروپا در قرن هجدهم است. به عبارت ديگر: جامعهء «دينخو» اساساً نمی تواند رازی، خوارزمی، عمرخیّام، ابومشعر مُنجّم بلخی، کوشيار گيلانی، ابن سينا، ابن راوندی، ابوريحان بيرونی، غياث الدين جمشيد کاشانی و ... پرورش دهد!
به تمدّن های تاريخی بايد بطور تاريخی نگاه کرد، بنابراين با نگاه به ضعف و زبونی يونان معاصر يا ايران امروزی، نمی توان تاريخ و تمدن ايران يا يونان قديم را نفی و انکار کرد. (بايد دانست که يونان امروزی، مذهبی ترين کشور در ميان اروپائيان است!).

متن کامل اين نوشتار را در «شاهنامه و ايران» بخوانيـــد.





Labels: , , ,