بـی پـايـان

مسلمانانِ ايران، نام و ننگ را نمی‌ شناسند و از حاکميت ِ دشمنانِ ايران هم شرمسار نمی شوند. مسلمان ِ ايرانی، در ولايت فقيه، موالی است و ايران ستيزان مولای او هستند

Tuesday, February 22, 2011


آزادگان نیکویی را با خرد خود می‌ سنجند


مردو آناهيـد
اسفنــد ماهِ، سالِ شتـرگاوپلنـگ



شریعت اسلام در بینش ایرانیان رخنه کرده و مهربانی را به خشم، بخشندگی را به آزمندی، خردمندی را به ایمان، جویندگی را به عقیده، آزادگی را به بردگی، توانمندی را به گدامنشی و سازندگی را به دستبُرد برگردانده است. از این آلودگی است که شریعتمداران می‌ توانند، از یک یک اسلامزدگان، جلاد و ایران-ستیز بسازند.

روشن است، که؛ در فرهنگ ایران، آدم، آزاد زاییده شده است، او از آن ِ کسی نیست که در بازار نرخی داشته باشد. ولی ایرانیان مسلمان شده، خون جانداران را، بر پایه-ی شرع مقدس اسلام، نرخ بندی کرده-اند. آنها برای خشنودی-ی "الله" خون می‌ ریزند یا جان ِ انسان را، به نرخِ خون، می‌ خرند تا به خشم "الله" گرفتار نشوند.


در قانون اساسی-ی حکومت اسلامی، انسان هم مانند گوسپند یا شتر بخشی از دارایی کسانش بشمار می‌ آید. از این روی عرب‌-ها از داشتن شتر یا بُز، بسیار سرافراز بوده-اند، این است که شریعتمداران انسان و پاره-های پیکر او را هم با شماری از شتر یا بُز ارزیابی می‌ کنند.

اسلامفروشان که اندکی از نکوهش نامسلمانان، از این همه مهربانی، دلتنگ می‌ شوند، به خودفریبی و مردمفریبی می‌ پردازند که این گونه آدمکشی اسلامی نیست، زیرا در اسلام تنها کافرکُشی ستوده شده، همانگونه که "علی ابن ابوطالب"، با اخلاص عمل، کافران را می‌ کُشته است. ولی او هیچگاه کسانی را، که ذکات می‌ پرداختند و جهاد می‌کردند، نمی‌ کُشته است. ادامـــه[+]

Labels: ,

Friday, February 04, 2011


پیروان عقیده ره به آزادگی نخواهند برد


مـردو آنـاهیــد


راه رهایی ایرانیان از ستم ایران ستیزان تنها از شناخت فرهنگ خودشان می‌ گذرد. تازمانی که والیان شریعت، انسان را کشتار می‌ کنند و مردمی سنگدل، بسان کرکسان، به تماشای جان-کَندن می‌ روند، تازمانی که، برای ایرانیان، کاربرد پیشوند "سید" ننگین نشده است، تا زمانی که در ایران بخش-های سپاه به اسم خون-آشامان جهادگر باشند، تازمانی که شعارهای ویران کنندگانِ ِایران بر روی بیرقی به نام پرچم ایران نگاشته شده است، این مردمان از خویشتن و با فرهنگ خویش بیگانه-اند. ازخودبیگانگان نه به آزادی می‌ رسند و نه شایسته-ی آزادی هستند.

مینوی ایرانی بودن، در هرکس، به میزان آمیختگی-ی فرهنگ ایران، در بینش او، بستگی دارد نه به شناسنامه یا نژاد یا گویش او. راه رسیدن ِایرانیان به آزادی تنها از راه شناخت و بازسازی-یِ فرهنگ خودشان می‌ گذرد. منش انبوهی از ایرانیان، که از اسلامزدگی زشت و آلوده شده است، با میهن پروری پیوندی ندارد و برآیند ِاین بریدگی، ازخودبیگانگی و بیگانه پرستی است.

شریعت اسلام در درون ِکسانی، که به "الله" ایمان آورده-اند، رخنه کرده و جایگزین کیستی-ی آنها شده است. به زبانی ساده، شریعتمداران، هویت، یا کیستی-ی مسلمانان را از زندگانی در هستی جدا کرده و به مرگ در نیستی پیوند داده-اند.‌

کینه توزی-ی اسلام-زدگان و همیاری-ی آنها با دشمنان ایران، و ستیزه جویی آنها با بنیانگذار کشور ایران، «رضاشاه»، روشن کننده-ی برده-منشی و پسماندگی-ی ایمان آنها به اسلام است. برآیند ِ عقیده-ی آنها بیگانه پرستی، کژاندیشی، خودپرستی، نابخردی، بی مهری و ایران-ستیزی است که در کردار و گفتار ِ سیاست-پیشگان بروز می‌ کند و پیوسته تک رار می‌ شود.
ادامــــه[+]

Labels:

Tuesday, February 01, 2011


چرا از اسلام شکست خورديم؟


بهرام اسکندری میانه[+]
*******************
محمّد توانسته بود از عرب، که به‌تازگی و اندکی پيش از ظهورِ شومِ وی، از مرحله-‌یِ توحّش و راهزنی و جنگ‌-هایِ قبيله‌-ای (فرضاً) عبور نموده، به عرصه‌-یِ مدنيّتی مبتنی بر "بازرگانی" راه ‌يافته، و به تدوينِ قواعد و قوانينِ بايسته‌-یِ اين زندگانیِ نوين پرداخته بود، هيولايی بسازد که هيچ نيرويی توانِ ايستادگی در برابرِ آن را نداشته باشد.
کارِ ساده و پيشِ‌-پا افتاده-‌ای نيست که کسی بتواند از "شـرارت"، "فضيلت" بسازد! و محمّد توانسته بود. توانسته است. محمّد توانسته بود (و توانسته است) دزدی و راهزنی را به "نبردِ مقدّس"، اموالِ مردمان را به "مالِ پاکيزه‌یِ خويش"، و زن و دخترانِ مردمان را به "دست‌ آوردِ الهی" بدل سازد. در دستگاهِ اهريمنیِ محمّد، شرارت، برترينِ فضيلت‌ها بود (و هست)؛ و شخص، هرچه شرورتر، برتر!


بویِ خونِ تازه، درندگانِ الهی را مست کرده است. پس از مزمزه‌کردنِ خون در يورش‌هایِ کوچک و محدود، اين‌بار با تمامیِ توانِ خويش، به سویِ ايران يورش می‌آورند؛ و نبردهایِ خونينِ قادسيّه، جلولا، نهاوند، و... روی می‌دهد؛ و تجاوز و سلطه و شرارت، به گونه-‌ای آشکار و خون‌بار، دويست‌سال، و به‌گونه-‌ای ديگر -پوشيده و لبريزِ ذلّت-، تا به‌امروز، ادامه می‌يابد.

در جبهه‌یِ اسلام، شبهِ‌-مردمانی گردآمده‌-اند که هيچ‌چيز برایِ ازدست‌ دادن ندارند. امّا، اين، همه-‌یِ توانِ ايشان نيست؛ ايشان از قانونی پيروی می‌کنند که درآن تنها يک فرمان ديده می‌شود: غارت کن! برایِ مسلمان، انصاف، شرم، جوانمردی، و حرمتِ هستیِ ديگران، همه و همه بی‌معناست. و در جبهه-‌یِ ايران، مردمانی ايستاده-‌اند که موردِ يورشِ اين هيولایِ تشنه-‌یِ خون قرارگرفته‌اند. همه-‌یِ هستی‌-شان در معرضِ نابودی است.
علّتِ شکستِ ما، نه ناتوانیِ ما، که «توانِ اهريمنی»ِ اسلام بوده. مجموعه‌-ای از «عطشِ بی‌پايانِ رسيدن به بهشت» (در هردو رويه‌-یِ اين‌جهانی و آن‌جهانیِ آن؛ اگرچه، اصل، قطعاً رويه-‌یِ اين‌جهانیِ آن بوده؛ و رويه‌-یِ آن‌جهانی، صرفاً به‌گونه‌-یِ مدد دهنده و به‌پيش‌-برنده-‌ای درونی عمل می‌کرده است) + عزمِ جزم + قساوتِ مطلق + شرارتِ قدسی و رذالتِ الهی؛ تنيده در پيکره‌-یِ هولناکِ هيولايی، که «همه‌تن‌مرگ» گوياترين وصفِ اوست.

و اين جنگ، که بيش از يازده سده، و به‌ويژه در هزارساله-‌یِ اخير، تقريباً به فراموشی سپرده شده بود، با يورشِ دوباره-‌یِ نطفه-یِ خالصِ اهريمن به سرزمينِ-‌مان ايران، به حياتی-‌ترين موضوعِ هستیِ تاريخی و امروزينِ ما بدل گشته است...
ادامـــــه[+]
بهرام اسکندری ميانه

Labels: ,