بـی پـايـان

مسلمانانِ ايران، نام و ننگ را نمی‌ شناسند و از حاکميت ِ دشمنانِ ايران هم شرمسار نمی شوند. مسلمان ِ ايرانی، در ولايت فقيه، موالی است و ايران ستيزان مولای او هستند

Sunday, November 26, 2006

آثار و تأليفات حلاج

حـلاج شير بيشهء تحقيق



آثار و تأليفات حلاج

حلاج دارای تأليفات بسيار بوده و رسالاتی در مسائل اجتماعی، فلسفی و سياسی داشته بطوريکه عطار نيشابوری از او بنام
« شير بيشهء تحقيق » نام بُرده است.
هجويری در بارهء آثار و کتاب های حلاّج می نويسد:
« … و من 50 پاره تأليف حلاّج را بديدم اندر بغداد و نواحی آن و بعضی به خوزستان و فارس و خراسان » .
نکتهء جالب در روايت هجويری ايـن است که وی برای برائت حلاج از هرگونه کفر و الحاد، کوشش کرده تا حلاّج ديگری خلق نمايـد و لذا می نويسد:
« پندارند که حسين بن منصور، حسن بن منصور حلاّج است، آن ملحد بغدادی که استاد محمد زکريا (رازی) بود و رفيق ابوسعيد قرمطی » … نکته ای که در هيچ يک از منابع تاريخی وجود ندارد!
ابن نـديم نيز 47 جلد از آثار و رسالات حلاّج را نام برده است.
عطار تأکيــد می کنــد:
« … و حلاّج را تصانيف بسيار است و صحبتی و فصاحتی و بلاغتی داشت که کس نداشت، و وقتی و نظری و فراستی داشت که کس را نبود. »
شيخ روزبهان بقلی روايت می کنــد:
« … از قطب جاکوس کُردی شنیدم که حسين بن منصور حلاج 1000 تأليف کرد، بيشترين در بغداد بسوختند. »
روايت روزبهان اگر چه اغراق آميز می نمايد، اما بهر حال نشان دهندهء کثرت آثار و تأليفات حلاّج می باشد.

آثار و تأليفات موجود حلاّج

1 – اشعار حلاّج (به عربی): مشتمل بر 87 قطعه شعر. اين شعرها توسط استاد ماسينيون گردآوری و به فرانسه ترجمه گرديده و نيز بوسيلهء بيژن الهی به فارسی روان و شاعرانه ای برگردان شده اند.
2 – الطواسين: رساله ای است تقريباً عرفانی در ده بخش با الفاظ و عبارات پيچيده که در بعضی بخش ها، به « چيستان » شباهت دارد. بخشی از اين رساله را روزبهان بقلی از عربی به فارسی آورده و بر آن شرحی نوشته که در شرح شطحيات مندرج است و استاد ماسينيون نيز تمامت آنرا به فرانسه ترجمه کرده است.
3 – ديوان منصور حلاج (بفارسی): که بوسيلهء انتشارات سنائی چاپ و منتشر شده است.

ارزش تاريخی و تحقيقی اين آثار

1 – اشعار حلاج (به عربی): اين شعرها از نظر سير منطقی و تاريخی انديشهء حلاّج، يکپارچه و هماهنگ نيستند بطوريکه بعضی اشعار، حلاج را متفکری « مُلحــد » و بعضی ديگر او را عارفی زاهد می نمايانند. اين پريشانی، باعث شده تا اکثر محققان، آخرين شعرها و انديشه های حلاّج را با اشعار و انديشه های اوليه (عرفانی) او، اشتباه نمايند و براين اساس، به داوری ها و نتيجه گيری های نادرست بپردازند.
اشعار حلاّج اگر چه از نظر فکری بصورت دوره ای ، طبقه بندی و تنظيم نشده، اما بخوبی نشان دهندهء مراحل مختلف انديشهء حلاّج می باشند و ما، در استفاده از اين کتاب، اشعار حلاج را به سه دورهء مشخص تقسيم کرده ايم:
الف: اشعار دورهء تصوف (عرفان).
ب: اشعار دورهء ترديــد.
پ: اشعار دورهء طغیان (الحاد)

2 – الطواسين: ماسينيون معتقد است که اين رساله، آخرين اثر حلاّج است که در زندان نوشته شده و دوستش (ابن عطا) در سال 309 هجری / 922 میلادی آنرا مخفيانه از زندان خارج کرده و پيش خود نگاهداشته است. عقيدهء ماسينيون را گروهی از محققان پذيرفته اند و بر اساس «طاسين الازل» (بعنوان واپسين اثر و آخرين تجلّی انديشه حلاّج) او را فردی سُنّی مذهب، عارف و عالم ربانی معرفی کرده اند.
نظر ماسينيون به دلايل زير غير قابل قبول و نادرست می نمايد:
اولاً: با توجه به حساسيت و مراقبت شديدی که در مورد حلاّج وجود داشت، امکان نوشتن آخرين اثر او و بيرون آوردن مخفيانهء آن از زندان بسيار بعيد است. عطار تأکيد می کند: پس از دستگيری و زندانی کردن حلاّج:
« … پس از آن، خلق را از آمدن (و ملاقات با حلاّج) منع کردنــد. »
ثانياً: ابن عطا در شورش سال 308 هجری دستگير شده و قبل از شهادت حلاّج، در سال(309 هجری / 922 ميلادی) به قتل می رسد. بنابراين بيرون آوردن آخرين اثر حلاّج از زندان و انتشار آن بوسيلهء «ابن عطاءمقتول» در سال 309 هجری غير معقول است.
ثالثاً: شرح عارفانهء روزبهان بقلی بر کتاب « طاسين الازل » بر مبنای هيچ مأخذ معتبر تاريخی قرار ندارد، از اين گذشته ماسينيون خود تصريح می کند که بعضی از شطح های مندرج در کتاب روزبهان بفارسی، متن عربی آنها از زبان حلاّج، هنوز بدست نيامده است.
رابعاً: دکتر محمد معين و هنری کوربَن در مقدمه ای که بر کتاب « عَبهَر العاشقين » تأليف روزبهان نوشته اند. « طاسين الازل » را بعنوان اثر اصلی و واقعی حلاّج تلقّی نکرده، بلکه در اين باره، با احتياط و ترديد نظر داده اند. دکتر معين و هانری کوربن، تأکيد می کنند: « کتاب الطواسين » (جمع طاسين) منسوب به حسين بن منصور حلاّج است. » بنابراين: «الطواسين » نمی تواند آخرين اثر حلاج باشد تا براساس آن بتوان، آخرين افکار و انديشه های حلاّج را مورد بررسی قرار داد.
3 – دیوان منصور حلاج (بفارسی): اين کتاب بقول رضاقلی خان هدايت (در رياض العارفين) اثر حلاّج نيست، بلکه صاحب و شاعر آن، صوفی و عارفی بنام کمال حسن خوارزمی است که در قرن نُهم هجری می زيست.
شخصيت های تاريخی، محصول يک روند تاريخی – اجتماعی هستند که در جريان پراتيک و درک ارزش های اجتماعی، حادث می شوند، شکل می گيرند، قوام می يابند – و برای پاسخ دادن به يک ضرورت عينی و اجتماعی، بميدان کشيده می شوند.
با آنچه که گفته ايم ما معتقديم که تحقيق در زندگی و عقايد حسين بن منصور حلاّج مستلزم اين است که کم و بيش همهء متون و منابع تاريخی در اين باره، مورد ارزيابی انتقادی قرار بگيرند. به عبارت ديگر، برای شناخت چهرهء آزاده و انديشمند حلاج، او را نه در انبوه روايات و آثار منسوب و مجعول، بلکه حلاّج را باید در متن وقايع تاريخی و همراه با تحولات اجتماعی و فرهنگی – سياسی زمانش، کشف و ارزيابی کرد.
… و اين کتاب پرتو کمرنگی است در شناختِ

« آن شير بيشهء تحقيـق، آن شجاع ِ صفدر ِ صدّيق، آن غرقـهء دريای موّاج، حسين بن منصور حلاّج ».

اين کتاب کوچک فقط مقدمــه و زمينـه ای است برای نگرش ها و تحقيقات ديگری در زندگی و عقايد يـکی از مبهم ترين و مهم ترين شخصيت های تاريخ و فرهنگ ايــران.بقول حافظ:

همّتم بدرقهء راه کن ای طاير قـُدس! که دراز است ره مقصد و من، نــو سفــرم

در پايان، وظيفه خود می دانم از عزيزان گرانمايه: دکتر شرف الدين خراسانی و دکتر حبيب الله رفعت، و از دوستان عزيزم بنفشه وکيلی و شهرام امامی که متن اوليهء کتاب را، قبل از انتشار، خوانده و هر يک، نکات ارزشمندی را پيشنهاد کرده اند، سپاسگزاری نمايم.
[+]علی ميـرفطـروس
فروردين ماه 1356 - تهـران
بـازنـويسی:
آبـان 1382 - نوامبر 2003 - پاريس

حــلاج - این مرد کیست؟
[+](1)
[+](2)
[+](3)


Saturday, November 18, 2006

حــلاج - این مرد کیست؟ - 3


حسین بن منصور حلاج و فلسفه انسان – خــدائی



اشاره:
چاپ پانزدهم کتاب حلاّج - پس از سال ها تأخیر و انتظار – اخیراً منتشر شده است. بعد از گذشت حدود 30 سال از نشر نخستین چاپ حلاّج (تهران، اردبیهشت 1357)، نویسنده اینک در حال نتظیم و تدوین مجموعهء یادداشت ها و تحقیقات 30 سالهء خود دربارهء این شخصیّت شگفت تاریخ ایران و اسلام می باشد. بنابراین، امید است که متن کامل حلاّج در آینده - با بیش از 500 صفحه - چاپ و منتشر گردد.
مقدمه و پیشگفتار چاپ جدید حلاّج، کم و کیف تحقیق و سیر و سلوک نویسنده با حلاّج را نشان می دهد. در انتشار اینترنتی مقدمه و پیشگفتار کتاب، تمام زیرنویس ها، منابع و مآخذ حذف گردیده اند. برای آگاهی از این منابع و مآخذ، خوانندگان علاقمند می توانند به اصل کتاب حلاّج (چاپ پانزدهم) و یا به سایت نگارنده [+] مراجعه نمایند.
پیشگفتار
(برای چاپ پانزدهم )
دربارهء حسین بن منصور حلاج و فلسفه انسان – خــدائی او روایات و تحقیقات ضد و نقیضی در دست است. بطور قاطع می توان گفت که این روایات چونان آئینة شکسته ای است که تصویر آشفته و مغشوشی از عقاید و شخصیت حلاّج بدست می دهد.
مورخین اسلامی، یا از پرداختن واقعی به ریشه های اصلی « اَنـالحـَـقّ » حلاج پرهیز کرده اند و یا بخاطر تعصّبات مذهبی خویش، افکار و اندیشه های حلاّج را « مصادرهء به مطلوب » نموده و همگام با سیاستِ مسلمان سازیِ خلفاء ، شخصیت حلاّج را تا حد یک «صوفی سرمست»، «عالم ربانی » و زاهد و عارف «چله نشین» تنزّل داده اند!
بسیاری از ایران شناسان و مستشرقین غربی نیز – با همهء تحقیقات ارزشمندشان – نتوانستند به واقعیت زندگی و عقاید«حلاّج» دست بیازند. با اینحال، هم آثار مورخین و محققین اسلامی، و هم مطالعات بسیاری از مستشرقین غربی، در بررسی زندگی و عقاید حلاّج دارای یک وجه اشتراک اساسی است، و آن: بی توجهی به شکل شناسی جنبش های فکری و اجتماعی این عصر و بی عنایتی به تحولات فکری مردی است که در عصر شدیدترین مباحثات فلسفی و منازعات فکری، فریاد کرد:

اَناالحـــــّق! (مــن حـــــــق هستم!)

اکثر این تحقیقات ، از جدائی قاطعی که میان افکار و آثار اولیه یا دورهء تصوفِ حلاّج و آثار دورهء کمال و الحاد او موجود است، غافل اند.

در زبان های اروپائی در حدود 600 جلد کتاب و رساله در بارهء حلاج موجود است و در این میان، کتاب بی مانند استاد لوئی ماسینیون بنام «مصائب حلاج ، شهید عارف اسلام» در 3 جلد (به انضمام یک جلد فهرست کتابشناسی و اعلام) ، بسیار چشم گیر می باشد. خلاصه یا بخشی از این کتاب به فارسی منتشر شده است.
کتاب ماسینیون، بسیاری از جنبه های تاریک زندگی حلاج را روشن ساخته است و در این باره – بی تردی – امروزه همهء ما مدیون تلاش ها و تحقیقات او هستیم، اما ماسینیون خود، بنابر گرایش عرفانی و مذهبی خویش نتوانست به نتایج دقیقی در شناخت شخصیت حلاّج دست بیابد. برای مثال:
ماسینیون از آغاز کار، موضع تحقیقاتی خود را مشخص می کند. او بدنبال حلاّج واقعی و زمینی نیست، بلکه در جستجوی حلاّج آرمانی و آسمانی می باشد. او در تحقیق و جستجوی حلاّجی است که بتواند با «مسیح» هم سایه و هم طراز باشد. براساس این شخصیت و تفکر آرمانی است که ماسینیون معتقد است:
«اینکه مردی خود را به الوهیّت (خدائی) رسیده بداند، رسوائی است» ... با این اعتقاد است که ماسینیون می کوشد تا تحول فکری و فلسفی حلاج را به نحوی «تـوجیــــه» نماید بعنوان نمونه:
1- « چون منصور حلاّج از مکه به بغداد بازگشت او را آرزوی شگفتی در سر افتاد، یعنی خواست در شرع اسلام خویشتن را صاحب الملامه سازد تا از راه آن، صاحب الفتوّه بشود ».
اینکه شخصیت اجتماعی و اندیشمندی چون حلاج، چرا و چگونه آرزو میکند که دشنام و ناسزا و ملامت مردم را به خود جلب کند تا از این راه به «فتوت» و جوانمردی برسد؟ سئوالی است که در تحقیقات ماسینیون بی جواب می ماند.
2- از متون تاریخی برمی آید که حلاّج با عقاید قرمطیان آشنا بوده و گویا با رهبران این جنبش رابطه و مکاتبهء مخفی داشته است. سیاست مذهبی قرمطیان مبارزه با دین سُنتّی حاکم بر جامعه بود و بر این اساس آنان چندین بار به خانهء کعبه حمله کرده و آنجا را ويـران ساختند. حلاّج نیز با الهام از قرمطیان، به پیروانش دستور میداد: «اهدَم الکعَبه»... اما ماسینیون این عقیده حلاّج را «توجیـــــه» میکند و چنین نتیجه می گیرد که: مقصود منصور حلاج از «اهدَم الکعَبه» استقبال از شهادت بود، یعنی کعبهء اصنام بدن را ویران کن!
3- در روایت ها آمده است:
بهنگام قتل حلاج، گروهی از مزدوران دولتی – در لباس های شخصی و معمولی – حلاّج را سنگسار می کردند و بر او دشنام میدادند. شبلی (یکی از دوستان حلاج که به سازش و انکار عقاید حلاّج پرداخته بود) نیز برای سنگسار کردن و تأئید عمل دیگران – و در عین حال برای اینکه حقوق دوستی های گذشته را رعایت کرده باشد، گِلی از زمین برداشته و بجای سنگ، بسوی حلاج پرتاب می کند، امّا ماسینیون نمی خواهد با گِلی که شبلی بسوی حلاّج پرتاب می کند جامهء حلاّج را گِل آلود نماید، به این جهت، گِل در تحقیقات ماسینیون ناگهان به شاخهء گُل تبدیل میشود! پرسیدنی ست که در آن شرایط پلیسی و در کنار آنهمه دشنام ها و کینه ها و سنگباران ها و اینکه علت آوردن و حضور شبلی در پای دار، خصوصاً برای نفی عقاید حلاّج و توهین و تحقیر وی بوده، براستی پرتاب کردن شاخهء گُل از طرف شبلی تا چه اندازه می تواند واقعیت تاریخی داشته باشد؟
4- استاد ماسینیون چون از یکطرف اندیشه های الحادی و ضد اسلامی را در عقاید حلاّج دیده و از طرف دیگر نمی خواهد این افکار را بپذیرد، ابتداء اندیشه های الحادی حلاّج را نشانهء «غالی بودن» او در شیعه گری می داند و سپس حلاج را مردی عارف و سُنی مذهب می نامد. ماسینیون سرانجام نتیجه می گیرد:
«آیا حلاّج می خواست به شرع اسلام کافر گردد؟ نــه، هـرگـز! حلاج تا هنگام مرگ، پیرو اخلاق و متمسّک به فرایض دینی بود؛ او مسلمانی است که در برابر قوانین عرفی دولت هم، سر تسلیم فرود آورد».

مطالعات دو شاگرد برجسته ماسینیون: روژه آرنالدز و هربرت میسون در باره حلاّج، از عقاید عارفانهء لوئی ماسینیون نشان دارند. آرنالدز با آنکه خود تصریح می کند که از تعالیم فلسفی و حکمتی که حلاّج ارشاد می نمود، اطلاع ندارد و افکار و عقاید حلاج را نمی توان از مطالعة آثار منسوب و موجود او استخراج کرد، با اینحال برای عرفان، «قانون» وضع می کند، و سرانجام نیز به این نتیجه می رسد که:
« ... حلاّج سُنی مذهب بوده که روزگار خود را به ذکر و زُهد و نماز و روزه می گذرانید و با هیچ جامعه ای از جوامع بشری رابطه نداشته است.» آرنالدز نیز ضمن مقایسهء حلاّج با مسیح، بر شخصیت عرفانی تأکید کرده است.
تحقیق کوتاه هربرت میسون (استاد تاریخ ادیان در دانشگاه بوستون آمریکا) در واقع چکیده ای است از «مصائب حلاّج» (اثر استادش لوئی ماسینیون که به همت میسون به انگلیسی ترجمه شده است) او نیز مانند ماسینیون و آرنالدز با تأکید بر ماهیت سیاسی اقدامات حلاج و خصلت سیاسی اعدام او چنین نتیجه می گیرد که «حلاّج وقتی آماده شهادت شد، در برابر مقامات فاسد دولتی سر فرود آورد تا بدینوسیله مردم را بر علیه خود متحد کند...؟! و سرانجام با قبول صد در صد قوانین شرع، سر تسلیم فرود می آورد».
«کارا دو وو»، ضمن تأئيـد نظرات ماسینیون و آرنالدز در مشابهت شخصيت حلاّج و مسيح به ماهيت سياسی عقايد حلاّج اشاره نموده و بر تأثيرات اجتماعی احتمالی و گستردهء آن عقايد در جامعه مسلمانان آن زمان تأکید کرده است. وی – بدرستی – محاکمه و خصوصاً قتـل فجيع حلاّج را نشانهء اين تأثيرات گسترده دانسته است.
«فـُن کِرمِر» ، حلاج را فردی عارف و معتقد به « وحدت وجود » می داند در حاليکه «نیکلسون» ضمن اينکه عقيدهء حلاّج را « مذهب حلـول » می نامد، تأکيد می کند که: اين، عوامل سياسی بودند که بر قتل حلاّج، صحّـه گذاشتند ... اما او از اين « عوامل سياسی » سخنی نمی گويــد.
استاد ماسینیون، آرنالدز ، لوئی گارده ، آن ماری شيمل ، ريـنــر و ديگر مستشرقين، ضمن نتيجه گيری های همانند در بارهء شخصيت و عقايد حلاّج و مقايسهء وی با مسيح، حلاّج را يک «عارف سُنی مذهب » بشمار آورده اند در حاليکه بعضی از اين محققان، خود، تأکيـد می کنند که: « حلاّج در آثار و اشعار خود، هيچگاه از عرفان و صفت و نوع و خصوصيات حالت و جذبهء عارفانه سخنی نياورده است »… از اين گذشته، وعظ و خطابه ها و فعاليت های سياسی – اجتماعی حلاّج ، تَرک خرقه صوفيانه و روابط گسترده او با اهل دنيا (ابناء الدنيا) و مراودهء حلاج با بازرگانان و سرداران و سياستمداران معروف و دانشمندان مُلحدی چون « زکريا رازی » ، با دنياگريزی ، زُهــد و دوری از خلق (که از مشخصه های اساسی عارفان و صوفيان است) مُغايرت آشکار دارد.
استاد عبداحسين زرين کوب، و محققان عرب: طــه عبدالباقی سرور، دکتر مصطفی غالب و دکتر کامل مصطفی الشيبی نیز در تحقيقات خويش – کم و بيش – به نتیجه گيری های ماسينيون و ديگران رسيده انــد:
عقيدهء اساسی ما اينست که: حلاّج، بعنوان يک متفکر نــوجــو، در طول زندگی اجتماعی خود با اديان و آئين های مختلفی برخورد نموده و بقول خود:
« … به دين ها انديشيدم و سخت کوشانه در آن ها مطالعه کرده ام » .

آثار و اشعار موجود حلاّج اين نکته را آشکار می سازند که او فلسفهء بــودا و عقايد مـانــوی – مــزدکی و نيز آئين مسيحيت را مطالعه کرده و زمانی نيز دارای عقايد عرفانی بوده است، با اينحال، اين تمامت سخن دربارهء حلاّج و عقاید او نیست، ما معتقديم که حلاج در اواخر زندگی خويش در دايرهء تنگ عقايد اسلامی و عرفانی محبوس نمانده بلکه بنا بر سرشت متحول و نــوجــوی خويش پس از مطالعات بسيار ، به مذهب و عرفان پشت کرده و بنوعی «الحاد» رسيده است:

« کافــرم بــه دين خــــــدا
کُفــران
نــزد من هنـــر بـُوِدَ
و بــر ِمسلمانان زشت »


بخاطر فقدان منابع مُعتبر، اشکال يا ابعاد اين « الحــاد » برای ما روشن نيست اما برخلاف برداشت های سطحی و گاه مُغرضانهء بعضی منتقدان کتاب حاضر، اين الحاد ، نــه مادی و «آته ئيستی » بوده و نه مارکسيستی! بلکه در گرايش عام خود، اعتقاد به نوعی اصالت انسان ( انسان خــدائـی ) بوده است (با همهء ضعف ها و محدوديت های تاريخی آن) اعتقادی که هم کينهء شريعتمداران متعّصب عليه حلاّج را بدنبال داشت و هم نفرت و نفرين صوفيان خرقه پوش را. اين عقيده زمانی منطقی بنظر می رسد که بدانيم حلاّج در عصر شديدترين منازعات فلسفی و مجادلات مذهبی زندگی می کرد و اين همه بر حيات اجتماعی و تفکر فلسفی حلاّج بی تأثير نبود. او، مکتب عارفانی مانند «بشر حافی» و «بايزيد بسطامی» را درک کرده بود که در عقايد «کُفرآميز»شان به اسقاط حج و ديگر فرايض اسلامی ، معروف بودند اما هيچگاه بخاطر اين عقايد، مورد تعقيب و محاکمه قرار نگرفته بودند. حلاّج همچنين در عصر متفکر بزرگی مانند «ابن راوندی» زندگی می کرد. ابن راوندی نيز ابتداء يکی از بزرگترين علمای مذهبی زمانش بوده که کتاب ها و رسالات فراوانی در تأئيد و تبليغ اسلام تأليف کرده بود. او مرجع بسياری از مسلمانان (خصوصاً شیعيان) بشمار می رفت، اما پس از مطالعات و تحقيقات بسيار، سرانجام از دین اسلام برگشت و مـُـرتــد گرديد و عليه اسلام و باورهای مذهبی رسالات بسيار نوشت آنچنانکه در يکی از رسالات خود به پيغمبر اسلام و قرآن تاخته و تأکيــد کرده:

« خــدا همچون دشمن خشمگينی است که داروئـی جز کُشتن او نيست ».

جمع آوری آثار حلاّج از طرف پاسداران شريعت و ممنوعيت فروش آنها، آتش زدن صد ها تأليف و رسالهء حلاّج ، قتل فجيع او و آتش زدن و بر باد دادن خاکسترش – همه و همه – از کينهء سوزان شريعتمداران و هراس پاسداران ديانت و خلافت نسبت به عقايد حلاج حکايت می کنند و نشان می دهند که آثار و عقايد او چه خطرات بزرگی متوجه اسلام می ساخت.
ابو علی مسکويه يادآور میشود که:
« نامه هائی که از حلاج و ياران او کشف شد همگی با " کلمات رمـز " نوشته شده بود بطوريکه جز نويسندگان و گيرندگان آن، کس ديگری قادر به خواندن و فهم آن نامه ها نبود ».
ابن جوزی نيز تأکيـد می کنــد:
« نامه های حلاج به يارانش، همگی با " کلمات رمـز " نوشته شده بود ».
اين روايت ها بر چه چيزی گواهی می دهند؟ اگر حلاج صوفی سرمست و عارف چله نشينی بود که « در شبانه روز هزار رکعت نماز می کرد »… و « با هيچ جامعه ای از جوامع بشری رابطه نداشت »، استفاده از کلمات رمز در نوشتن نامه ها و پيام ها به چه معنا می تواند باشد؟ امروزه که ما از چگونگی فعاليت سازمان های مبارزاتی و مخفی آگاهيم، بخوبی درک می کنيم که چرا حلاّج و ياران او در نوشتن نامه ها و پيام های خود از کلمات رمز استفاد می کردند. اين روايات بروشنی تأئيد می کنند که فعاليت های حلاج ماهيتی عميقاً سياسی و مبارزاتی داشته آنچنانکه حلاّج مجبور بوده در سفرهای خود به شهرها و ولايات اسلامی غالباً تغيير لباس و قيافه داده تا از تعقيب پاسداران ديانت و خلافت محفوظ بماند. بقولی:
« حلاج ، نسبت به پادشاهان، جسور، و در واژگون کردن حکومت ها از ارتکاب هيچ گناه بزرگی، رويگردانی نداشت… تا جائيکه دستگاه خلافت، از بيم شورش (فتنه) به دشمنی او برخاست و به زندانش افکند… »[+]ادامـــــه
علی ميـرفطـروس
فروردين ماه 1356 - تهـران
بـازنـويسی:
آبـان 1382 - نوامبر 2003 - پاريس

حــلاج - این مرد کیست؟ (1)[+] - (2)[+]
«ادامــــه دارد»



Thursday, November 16, 2006

حــلاج - این مرد کیست؟ - 2

انسـان خـــدائـی



اشاره: چاپ پانزدهم کتاب حلاّج - پس از سال ها تأخیر و انتظار – اخیراً منتشر شده است. بعد از گذشت حدود 30 سال از نشر نخستین چاپ حلاّج (تهران، اردبیهشت 1357)، نویسنده اینک در حال نتظیم و تدوین مجموعهء یادداشت ها و تحقیقات 30 سالهء خود دربارهء این شخصیّت شگفت تاریخ ایران و اسلام می باشد. بنابراین، امید است که متن کامل حلاّج در آینده - با بیش از 500 صفحه - چاپ و منتشر گردد.
مقدمه و پیشگفتار چاپ جدید حلاّج، کم و کیف تحقیق و سیر و سلوک نویسنده با حلاّج را نشان می دهد. در انتشار اینترنتی مقدمه و پیشگفتار کتاب، تمام زیرنویس ها، منابع و مآخذ حذف گردیده اند. برای آگاهی از این منابع و مآخذ، خوانندگان علاقمند می توانند به اصل کتاب حلاّج (چاپ پانزدهم) و یا به سایت نگارنده [+] مراجعه نمایند.

powered by
BubbleShare
-

پیشگفتار
(برای چاپ پانزدهم )
تجزيـهء امپراطوری عظیم عثمانی، لشگرکشی و حملهء ناپلئون به مصر، قیام ضداستعماری مردم سودان، قیام مردم هندوستان... و دیگر حوادثی که از آغاز قرن نوزدهم اتفاق افتاد، همه و همه، معادله های سیاسی و موازنهء قدرت ها را در کشورهای شرقی دگرگون ساخت و باعث شد تا «شرقشناسی» از حالت کلاسیک خارج گردیده و در خدمت سیاستمداران و دولت های غربی، فواید عملی و تئوریک داشته باشد.
هنری برانسشویک (متخصص ممتاز فرانسوی در تاریخ استعماری) می گویــد:
« کار بزرگ استقلال در ممالک استعمار زده، با انتشار آثار بیشماری دربارهء تاریخ واقعی این کشورها، همراهی شده است.
ملت های جوان، آرزومندند که از خود تاریخ داشته باشند، سوای آنچه که قیم های خارجی آنها، تهیه کرده اند ... »
« فلیپ میسون » (مآمور عالی رتبهء سابق در هندوستان) نیز با توجه به این حقیقت، می نویسد:
« ... بنابراین روشن است که پیروزی بر اذهان مردمی که در مستعمرات سابق زندگی می کنند تا چه اندازه برای قدرت های غربی اهمیت حیاتی دارد.»
در تحقـّق این هدف مثلاً: « مدرسـهء زبان های شرقی » در دانشگاه لندن (یعنی یکی از معتبرترین مراکز شرقشناسی غرب) به بهانة مطالعة تاریخ ملت های آسیائی، به تعلیم کارمندان اداری و استعماری و تربیت متخصصان فرهنگی برای نفوذ در کشورهای شرقی پرداخت.
... بدین ترتیب: «شرقشناسی» در دامان استعمار، رُشد و پرورش یافت و بصورت یک ابزار سیاسی – تحقیقاتی، برای تألیف و تفسیر تاریخ ملت های شرقی بکار گرفته شد آنچنانکه:

« طفلان ما، به لهجـهء تاتاری
تاریخ پُرشکوه نیاکان را
می آمــوزند ...»

نتیجه اینکه: انسان شرقی، از نظر آگاهی خلع سلاح شد و تاریخ و فرهنگ خــود را در آئینهء تفکر و تحقیقات مستشرقین غربی شناخت و ...»
با پایان عصر استعمار و با ظهور ایران شناسان و شرق شناسان برجسته ای مانند (لوئی ماسینیون، رنـه گروسـه، ادوارد براون، آرتور کریستن سن، نیکلسون، هلموت ریتر، کلمان هوار، ويـدن گرن، مادلونگ و ...) شرقشناسی از اعتبار و اهمیت علمی فراوان برخوردار گردید بطوریکه امروزه ما شناخت بخش مهمی از تاریخ و تمدن خود را مدیون زحمات و کوشش های این شرق شناسان هستیم.
* * *
در بارهء منشاء پیدایش تصوف نظریه های مختلفی ابراز شده است: عده ای – مانند: مِرِکس، ماکدونالد، آسین پالاسیو و نیکل سون – منشاء تصوف را از بطن فلسفهء «نوافلاطونی» و زُهــد و عرفان مسیحیت بیرون کشیده اند. "فون کرمر" و "دوزی"، منشاء تصوف ایرانی را در فلسفهء «ودان تا»ی هندوان جستجو کرده اند در حالیکه "ادوارد براون"، تصوف را واکنشی آريـائی در برابر دین جامد سامیان دانسته است.
«ماسینیون» تصوف را پدیده ای میداند که در زمینهء اسلام پدیده آمده و آنرا دنبالهء سیر تکاملی گرایش های زاهدانهء نخستین سدهء رهبری اسلام، بشمار آورده است.
« پـطروشفسکی » نیز ضمن تآئید این عقیده ، می گوید: "صوفیگری بر زمینهء اسلامی و بر اثر سیر تکاملی طبیعی دین اسلام و در شرایط جامعهء فئودالی پدید آمده و معتقدات عرفانی غیر اسلامی، موجب ظهور تصوف نگشته، ولی بعدها اندک تأثیری در سیر بعدی آن داشته است".
«دکتر عبدالحسین زرین کوب» نیز تصوف را چیزی مستقل می داند که "منشاء واقعی آن اسـلام و قرآن است» هر چند که او در تحقیقات بعدی خویش از «تصوف ایران» و تأثیر آن بر عرفان اسلامی سخن گفته است".
«سعید نفیسی»، تصوف ایران را از عرفان عراق و بین النهرین و مغرب متمایز کرده و تصوّف را حکمتی بکلی آریائی دانسته و هرگونه رابطهء آنرا با افکار سامی انکار کرده است. وی همچنین، تآثیر فلسفهء نوافلاطونی و تفکر اسکندرانی، هرمسی و ... بر تصوف ایرانی را، مردود میداند. با اینحال، سعید نفیسی تأثیر فلسفهء مانوی را بر تصوّف ایران و همانندی این دو جریان فکری را تأئید کرده و اضافه می کند که فلسفه های یونانی، یهودی و مسیحی، بطور غیرمستقیم و از طریق دین «مانی» بر تصوّف ایران اثر گذاشته اند. او همچنین تآثیر فلسفهء بودائی بر تصوف ایران و روابط متقابل این دو را با هم، پذیرفته و طريـقهء تصوف ایران را، طريـقهء «ایران و هند» نامیده است.
بطوریکه می دانیم، ایرانیان باستان دارای جهان بینی و مشرب فلسفی خاصی بودند که ما آنرا بنام «فلسفهء اشراق» می شناسیم، براساس این فلسفه، «نـــور» اصل حقیقت است و جهان محسوس تحت سلطه جهان نورانی و ملکوتی قرار دارد. متفکران و فلاسفـهء ایرانی، با مبانی و اصول این فلسفه، به توضیح هستی می پرداختند.
افکار فلسفی اشراقیون ایران، در طرز تفکر بیگانگان و سیستم های فلسفی دیگر بی تأثیر نبوده است. مثلاً: فلسفهء نو افلاطونی که در تصوف و عرفان شرق تأثیر فراوان داشته است، بنوبهء خود، از فلسفة اشراق ایران بهره برده، بطوريـکه "فلوتین" (پیشوا و بنیانگذار فلسفهء نوافلاطونی) ضمن مسافرتی به ایران در زمان شاپور اول ساسانی، با فلسفهء اشراق آشنائی یافت و پس از او نیز، شاگردان و پیروانش به ایران آمده و به آموختن و مطالعهء فلسفه و عرفان ایرانی پرداخته و سپس به سرزمین خود (اسکندریه) بازگشتند. مقوله های فلسفی مانی و نوافلاطونیان (از جمله مقولهء فنـا، زُهــد، سیر و سلوک، ريـاضت) و آئین اخلاقی این دو، با هم شباهت های فراوان دارند.
تصوّف، هر چند که در آب و هوای عربی – اسلامی متولد شد، اما به علت علاقهء اعراب به زنـدگی عملی (روزمره)، در آنجا رُشد نکرد، بلکه در دامان اندیشه و تفکر ایرانی پرورش یافت و از این طريـق، با اندیشه های مانی و فلسفه های یونانی و هندی تکامل پذیرفت، بنابراین شگفت نیست که بزرگترین صوفیان و عارفان از ایران و خصوصاً از خراسان برخاسته اند.
غلبه و تفوق فرهنگ غیراسلامی مانند، وجود رقص، سماع، موسیقی، مفهوم «سروش» (هاتف)، «کوه قاف» (البرز کوه)، خرابات (خور = خورشیدآباد) و اعتقاد به «وحدت وجود» (که عده ای از فلاسفه آنرا انکار مؤدبانهء خـــــدا می دانند) حضور و حاکمیت جنبهء ایرانی و ضداسلامی تصوف را بخوبی نشان می دهند.
تصوف، ابتدا فاقد مبانی فکری مدوّن بود و این، تنها با آغاز خلافت عباسی و با انقلاب فرهنگی ایرانیان بود که مبانی نظری تصوف با بهره برداری از عرفان ایرانی، یونانی و هندی تدوین گردید و از اینجا عرفان و تصوّف بصورت یک رقیب واقعی، وبالِ گردن فلسفهء ایرانی – اسلامی گردید.
تصوّف، در روند تکاملی خود مراحل چنـدی را پیموده است و ما از نظر تاریخی – اجتماعی آنرا به سه دوره تقسیم میکنیم:

1 – تصوف توکّل: که در اواخر حکومت اُموی (قرن دوم هجری/ هشتم میلادی) آغاز می شود. برجسته ترین نمایندهء اینگونه تصوف، صوفی ایرانی الاصل، «حسن بصری» (در گذشته به سال 738 میلادی) است که گویا برای اولین بار کلمه «صوفی» را بکار برده است.
متصوفین این دوره، با اعتقاد به قـُل! کُل من عندالله = بـگــوی! همــه چیز از جانب خــداست (سورة نساء – آیة 78) شرایط موجود جامعه را «مُقدّر الهــی» می دانستند و لذا بجای درگیری با تضادها و تبعیضات موجود اجتماعی، به کیش فقرپرستی، زهد و پرهیز روی آوردند، در « خويش » فرو رفتند و به «ارتقاء روح» پرداختند و برای رستگاری خويش و خلق، به خــدا «توکل» کردند.

2 - تصوف طغیان: (که در حکومت عباسیان و «عصر زرین فرهنگ ایران» در زمان سامانیان (قرن چهارم هجری / دهـم میلادی) چهره می نماید و رفته رفته قوام می یابد. سپری شدن استبداد سیاه اُموی، نهضت فرهنگی ایرانیان در ترجمه و نشر آثار فلاسفه و متفکرین یونانی و هندی، و بالاخره، نهضت عقلی معتزله – که مبانی جزمی اسلام را متزلزل ساخت و باعث شک و انتقاد از بسیاری اصول و عقاید اسلامی گردید – همه وهمه، موجب پیدایش مرحلهء نوینی در تصوف (عرفان) گردید. این دوره – همچنین – با رشد شهرنشینی و پیدایش خانقاه هائی که عموماً باشگاه پیشه وران خرده پا بودند، مشخص می گردد. شاید بتوان گفت که تصوّف این دوران تبلور پیکار معنوی اقشار خرده پای شهری علیه باورها و اعتقادات سُنتی مذهب حاکم بود. از همین هنگام است که «خانقاه»ها بسان سنگری در مقابل «مسجد»ها قــد علم کردنــد.
وجه مشخصهء تصوف این دوره: عصیان عارفان علیه باورهای سُنتی، سرپیچی از قواعد مذهبی، شک در اصول و عقاید فقها، توجه و بازگشت نظر متصوفه از « خـــدا » به « انسان » و بالاخره ظهور "بایزید بسطامی" ، "حسین بن منصور حلاّج" ... و طغیان علیه « خــدا سالاری » و پیدایش « انسـان خـــدائـی ».
تصوف این دوران، در واقع تجلی مبارزه معنوی دو دیدگاه آريـائی و سامی ست که اولی، نمایندهء «توحید اشراقی» و دومی، نمایندهء «توحید عددی» بود. در تفکر اشراقی رسیدن به الوهیّت و نبوّت در توان همه انسان هاست، در حالیکه در تفکر عددی، تنها معدودی افراد برگزیده (پیغمبران و اولیاء الله) شایسته نبوت و رسالت و الوهیّت هستند. در جهان بینی اشراقی (آريـائی) نماز و روزه و حج و فرایض مذهبی، سد راه و مانع حصول به حقیقت اند و به رابطه مستقیم انسان با خدا تاکید می شود. به عبارت دیگر: در اشراق آريـائی، خالق و مخلوق بسان یک کل واحد، دارای پیوندی جوهری هستند و بقول شاعر:

« پیوسته است سلسلهء موج ها بهم »

لذا، بقول حافظ:
در عشق، خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتو روی حبیب هست

هـمـــه خــدائی (Pantheisme ) یا شکل پیشرفتهء آن Deisme)) نمایندهء چنین اعتقادی است.
با چنین دیدگاهی است که حلاج حتی ابلیس را نیز ستایش می کند و وی را مورد دوستی و محبت قرار می دهد.
در حالیکه در جهان بینی عددی (سامی)، خالق و مخلوق بسان دو جوهر جداگانه ظاهر می شوند. در اینجا هر قدر که خالق بزرگ و کامل و نامتناهی است، مخلوق به همان اندازه کوچک و ناقص و ضعیف و حقیر است.
«ابلیس» در جهان بینی سامی، سمبُل عصیان بر خدا و لذا نماد نفی و نفرت و نفريـن است ... بقول نیکلسون:
« سامی فقط درخت را می بیند، اما آريـائی، هم درخت را می بیند و هم جنگل را ».
بنابراین می توان با "بروان" و "اشپولر" هم عقیده شد که: عرفان ایرانی، واکنشی آريـائی در برابر دین جامد سامیان بود ... که در نمونه درخشان آن – حسین بن منصور حلاج – بطور کلی، دست رد به سینه اسلام می زد. قتل فجيـع حلاّج در ششمین روز جشن های نوروزی ایرانیان و همزمانی آن با زادروز زرتشت (26 مارس 1922) و گــرداندن سر ِ بريـده حلاّج در شهرهای مهم خراسان توسط مأموران خلیفه، آیا نشانهء نوعی تقاص یا تقابل دو دیدگاه آريـائی – ایرانی و عربی – اسلامی نیست؟

3 – تصوف تقيـّـه: که با حمله و حکومت تُرکان سلجوقی بر ایران (در قرن 11 میلادی) آغاز می شود. در این زمان، متصّوفه به تجربه دریافت که « زبان سرخ، سر سبز می دهد بر باد ».
وجه مشخصهء تصوف این دوره عبارت است از: « پرهیز » از درگیری های سیاسی و اجتماعی صوفیان، حفظ ظاهر دین و متابعت از مذهب حقـّه، انتشار «فاتحة العلوم»، «تهافت الفلاسفه» و «احیاء علوم دینی»ی امام محمد غزالی و ... سرانجام: آغاز انحطاط فکر و فلسفه در ایران و پیدایش جامعه ای بَرده و برَده پرور.
«ادامــــه دارد »

علی ميـرفطـروس
فروردين ماه 1356 - تهـران
بـازنـويسی:
آبـان 1382 - نوامبر 2003 - پاريس

حــلاج - این مرد کیست؟ - 1 [+]


Monday, November 13, 2006

حــلاج - این مرد کیست؟ - 1


حــلاّج

علی میرفطروس


اشاره:
چاپ پانزدهم کتاب حلاّج - پس از سال ها تأخیر و انتظار – اخیراً منتشر شده است. بعد از گذشت حدود 30 سال از نشر نخستین چاپ حلاّج (تهران، اردبیهشت 1357)، نویسنده اینک در حال نتظیم و تدوین مجموعهء یادداشت ها و تحقیقات 30 سالهء خود دربارهء این شخصیّت شگفت تاریخ ایران و اسلام می باشد. بنابراین، امید است که متن کامل حلاّج در آینده - با بیش از 500 صفحه - چاپ و منتشر گردد.
مقدمه و پیشگفتار چاپ جدید حلاّج، کم و کیف تحقیق و سیر و سلوک نویسنده با حلاّج را نشان می دهد. در انتشار اینترنتی مقدمه و پیشگفتار کتاب، تمام زیرنویس ها، منابع و مآخذ حذف گردیده اند. برای آگاهی از این منابع و مآخذ، خوانندگان علاقمند می توانند به اصل کتاب حلاّج (چاپ پانزدهم) و یا به سایت نگارنده [+] مراجعه نمایند.
مقدّمه
(برای چاپ چهاردهم )

اندیشیدن به حلاّج از دوران نو جوانی در من شکفته شد، یعنی در یکی از شب های سُنتـّی «یلدا » که حافظ خوانی های پدر، مرا با این شعر شگفتِ « حافظ » آشنا ساخت:

گفت: آن یار کزو گشت سر ِ دار بلنـــــــد
جُرمش این بود که اسرار هویدا می کرد


از همان دوران، چگونگی زندگی و عقاید حلاّج و یا چرائی قتل فجیع او – همواره – موضوع اندیشه و احساس من بوده است. پرسش این بود:
- براستی این مرد کیست که در « شبانه روز هزار رکعت نماز کردی» و « ... دلقی پوشیده داشت که بیست سال (از تن) بیرون نکرده بود. روزی به ستم از وی بیرون کردند، در او شپش یافتند، یکی از آن وزن کردند، نیم دانگ سنگ (= حدود نیم گرم) بود ... و، گِرد او، عقربی دیدندکه می گردید، قصد کُشتن کردند، گفت: دست از وی بداريـد که 12 سال است ندیم ماست ».
- این مرد کیست که روزها – دیوانه وار – در بازارهای بغداد گریه و فریاد می نمود و شب ها در گورستان ها – روی سنگ قبرها – ناله و مويـه می کرد و موی از سر می کَنـد و مرگ خويش را از خدا خواستار بود؟
- این مرد کیست که « برای زندگی، ارزشی قائل نبود و زمین برای او مزبله ای بود. سرنوشت مردم برای او مطرح نبود، چون زندگی برایش مطرح نبود (و لذا) مرگش، ضرری برای هیچ کس نداشته، (اینگونه مرگ ها) بی ارزش ترین مرگ هاست ».
با این حال:
- این مرد کیست که از طرف شریعتمداران، تکفیر شد بطوریکه بدستور علمای اسلامی، رسالات و نوشته های وی را جمع آوری کرده و سوزاندند؟
- این مرد کیست که پاسداران دیانت و خلافت، او را تعقیب، دستگیر، محاکمه و سرانجام بطرز فجیعی بقتل رساندند؟
- این مرد کیست که پس از قتل وحشیانه اش، شریعتمداران و پاسداران سیاسی آنان از خاکسترش نیز – حتی – هراس داشتند بطوریکه روز دیگر گفتند: « این فتنه بیش از آن خواهد بود که در حالِ حیات او ... پس، حلاج را بسوختند و خاکسترش را به دجله ریختند ».
- آیا عقاید و آثار او چه خطراتی متوجهء ، شریعت و شریعتمداران می ساخت؟

چگونگی سیر و سلوک باحلاج و تحقیق در زندگی او – خود – حدیث مفصّلی است از اشتیاق و عشق که پرداختن به آن، در این مختصر، میسر نیست، تنها اشاره می کنم که پس از سال ها مطالعه و پژوهش، به این نتیجة یأس آور رسیدم که کار تحقیق را رها کنم چرا که همة متون و منابع از حلاّج بگونه ای سخن می گفتند که نمونه هائی از آن را در فوق آورده ایم. با اینحال، این داوری ها و روایات – ناخودآگاه – ذهنیت جوان و جستجوگر مرا سیراب یا اقناع نمی کردند. در چنان فضائی بود که در یکی از روزهای گرم تابستان 1354 در کتابخانهء مجلس شورای ملی، به روایتی در کتاب " تجارب الاُمم " (ابوعلی مسکویه)، و " الفهرست " (ابن ندیم) و " الفرق بین الفرق " (بغدادی) برخوردم که دیدگاه تازه ای بر مطالعات و تحقیقات من گشود و مرا به ادامهء کار و تحقیق و تدقيـق در روایات تاریخی تشویق کرد، زيـرا، آن روایت ها همة داوری های صوفیانه و مجنونانهء فوق در بارهء حلاّج را اکیداً مورد تردید و سؤال قرار می دادند.
خودسانسوری نویسندگان و محققّان ایرانی و خصوصاً موانع بسیار در انتشار کُتب تاریخی و تحقیقاتی، خود بخود، راه را برای بیان بسیاری از مسائل تاریخی فرو می بست. این مسائل، خصوصاً اگر با بینش انتقادی روایت های رسمی ِ تاریخ ایران و اسلام همراه می بود، آنگاه، طرح آن مسائل تاریخی – خود – می توانست « مساله ساز » نیز باشد؛ (که سرنوشت خونین زنده یاد « احمد کسروی »، نمونهء عبرت انگیز آن است).

بدین ترتیب: در شرایط فقدان آزادی اندیشه، انتشار کتابی چون حلاّج نمی توانست بدور از سانسورها و خالی از نارسائی ها و کمبودها باشد. عدم بضاعت معنوی مؤلف در مراجعه به متون و منابع اساسی تر، نا آشنائی با تحقیقات محققان اروپائی خصوصاً با تحقیق پُرارج استاد لوئی ماسینیون و همچنین: بی توجهی در بکار گیری بعضی مفاهیم فلسفی و موضوعات تاریخی، بی تردید به غنا و انتظام محققانة این کتاب آسیب رسانیده اند، براین اساس بود که من از آغاز – در چاپ اول حلاّج – خود، آنرا « فقط مقدمه و زمینه ای در نگرش به زندگی و عقاید حلاّج » قلمداد کرده ام.
چاپ های متعدد این کتاب و اقبال عظیم خوانندگان گرانقدر، بیش از همه، ضرورت بازخوانی متون تاریخی، بازنویسی تاریخ اجتماعی، خصوصاً بازشناسی جنبش های اصیل و چهره های آزاده و اندیشمند تاریخ ایران را تاکید می کند.
اینک که بیست سال از نخستین چاپ و انتشار حلاّج می گذرد، اسناد و تحقیقات بیشتری در شناخت این چهرة شگفت تاریخ ایران فراهم آمده که شرایط دشوار موجود، متأسفانه، تنظیم و انتشار کامل تر کتاب را ازمـؤلف دریغ می دارد. در این روزهای ناپایدار و دشوار که عمر کوتاه ما چونان جويباری به دریاهای آرامش می پیوندد، اگر رخصت یا فرصتی برای بازنویسی « حلاّج » فراهم آید، مطالب و محتوای این کتاب به گونه ای دیگر خواهد بود.

تاریخ، شرح جنگ ها و عیّاشی ها و بیان شکست ها و ناکامی های سلاطین و سرداران نیست، تاریخ – بعنوان یک علم – بمعنای بررسی، کشف و تبیین روابط عِلّی ی حوادث و حرکت های اجتماعی است، و هم از این روست که

درک تاریخ، درک چشم اندازهای آینده نیز هست، چرا که آینده برآیندِ ناگزیر ِ گذشته و حال است.

اگر انتشار این کتاب کوچک، توانسته باشد در فروکشیدن حجاب ابهام و در زدودن اوهام و خرافات از چهرهء یکی از فرزانگان برجستهء تاریخ و فرهنگ ایران کمکی نماید، مؤلف به اجر و پاداش خویش دست یافته است.
چاپ جدید این کتاب، به همهء فرزانگان و فرهیختگانی تقدیم می شود که در شبانه های خاموشی و فراموشی - با بردباری، فروتنی و قناعت - در شناخت و شناساندن تاریخ و فرهنگ ایران همت بلیغ مبذول داشته اند. بنابراین، این کتاب کوچک به:
حسن پیرنیا (مشیرالدوله)، محمد علی فروغی، علامه علی اکبر دهخدا، استاد سعید نفیسی، استاد ابراهیم پورداود، استاد عباس اقبال آشتیانی، استاد محمد معین، استاد ذبیح الله صفا، استاد عبدالحسین زرین کوب، استاد احسان یار شاطر و ... تقدیم می شود.
علی میرفطروس - نوامبر 1997 - پاریس

ادامــه دارد