بـی پـايـان

مسلمانانِ ايران، نام و ننگ را نمی‌ شناسند و از حاکميت ِ دشمنانِ ايران هم شرمسار نمی شوند. مسلمان ِ ايرانی، در ولايت فقيه، موالی است و ايران ستيزان مولای او هستند

Sunday, April 22, 2007

دکتـر مـصــدّق - 1


دکتر محمّد مصدّق؛ آسیب شناسی یک شکست


علی میرفطروس
(بخش نخست)


* نگاهی به کارنامهء سیاسی دکتر محمّد مصدّق
* دکتر جلال متینی
* ناشر: شرکت کتاب، آمریکا، 1384

* ما میراث خوار یک تاریخ عَصَبی و عصبانی هستیم و چه بسا حال و آینده را فـدای ایــن عصبیّت ویرانساز کرده ایم.

* در فضائی از عصبیّت و احساسات و افسانه سازی و افسون - که تاریخ، عمیقاً به تعصّبات سیاسی آغشته اسـت
- پرداختن منصفانه به زندگی و کارنامهء سیاسی دکتر محمّد مصدّق، جرأت یا جسارت فراوانی طلب می کند.

* در تاریخ معاصر ما، سرنوشت ایران را دو مسئلهء اساسی رقم زده است، یــکی، نفت، و دیگری، همسایگـی بادولت روسیه (شوروی). بی معنا نیست اگر بگوئیم: تاریخ معاصرایران با «نفت» نوشته شده است.


نوشتن دربارهء زندگی و کارنامهء مردان سیاسی ایران، کار آسانی نیست و اگر این مردان سیاسی، از همروزگاران ما باشند، دشواری کار، دوچندان می شود چرا که بخاطر فقدان فاصله از

mosaddeq رویدادها، ذهن و زبان نویسنده - چه بسا - می تواند آغشته به غرض ورزی ها و تعصّبات سیاسی - ایدئولوژیک باشد. در این میان، زندگی و کارنامهء سیاسی دکتر محمّد مصدّق، بیش از هر دولتمرد یا سیاستمدار دیگری، موجب بحث ها و مجادلات پایان ناپذیر است آنچنان که می توان گفت که وقایع 28 مرداد 32، سقوط دولت دکتر مصدّق، تفرقه ها و کینه ورزی های سیاسی بعداز آن، زمینه ساز انقلاب اسلامی بوده است!
در ایران، با وجود یک سُنّت دیرپای تاریخ نویسی (مانند تاریخ طبری، تاریخ یعقوبی، تاریخ بیهقی، مُروج الذّهب، اخبارالطوال ...) به علت حملات قبایل مختلف و گُسست های متعدد، تاریخ و تاریخ نویسی نیز رو به زوال گذاشت. استیلای دیرپای حکومت های قبیله ای، نوعی اخلاق و عصبیّتِ ایلی - قبیله ای را در جامعهء ما نهادینه کرد(1). در رفت و آمدها و کشاکش های حکومت های ایلی، جامعهء ایران از یک عصبیّت به یک عصبّیت دیگر پرتاب شده است. تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران - عموماً - بازتاب این عصبیّت ها و عصبانیّت هاست. این گذشتهء ایلی - قبیله ای، روان اجتماعی ما را شکل داده و در عرصهء سیاست، عاملِ مهمی در چگونگی کردارهای ما بشمار می رود.
با پیروزی انقلاب کمونیستی در شوروی سابق (اکتبر 1917) نوعی «تاریخ حزبی» و یا «تاریخ ایدئولوژیک» به عنصر عصبیّت در فرهنگ سیاسی ما جان تازه ای بخشید. با چنین خصلتی است که ما به تاریخ و شخصیت های تاریخی مان نگاه می کنیم:
اينكه در کتب تاريخی ما از بعضی دولتمردان و سياستمداران خدمتگزار به نيكی ياد نشده و يا نسل های بعدی كمتر آنان را شناخته اند، ناشی از همان «عَصَبیّت» و «سياه و سپيد ديدن شخصيت ها»و حاصل همان فضای جادوئی «يزدان» و «اهريمن» است. از اين گذشته، بخشی از نسل هائی كه در تاريخ معاصر ايران زيسته اند، قربانی نوعی «تاريخ ايدئولوژيك» شده اند. در واقع بخش مهمی از تاريخ معاصر ايران در سيطره و سيادت «ايدئولوژی های فريبا» (خصوصاً حزب توده) مانند آئينهء شكسته ای است كه تصاوير كج و معوجی از سياستمداران ما بدست می دهد. بقول سعدی:

... که ای نيك بخت اين نه شكل من است
وليكـن قلــم، در كــف دشمن است

«شخصیّت های دلپذیر» مان آنچنان پاک و بی بدیل و بی عیب اند که تن به «امامان معصوم» و «قهرمانان ِ صحرای کربلا» می زنند (مانند میرزا تقی خان امیرکبیر، دکتر محمّد مصدّق و دکتر حسین فاطمی) و بر عکس، «شخصیّت های نادلپسند» مان آنچنان سیاه و ناپاک و نابکارند که فاقد هرگونه خصلت انسانی یا عملکرد مثبت اجتماعی می باشند (مانند رضاشاه، محمدرضا شاه، قوام السلطنه، سید حسن تقی زاده، ساعد، رزم آرا، و ...) ما میراث خوارِ یک تاریخ عَصَبی و عصبانی هستیم و چه بسا حال و آینده را فدای این عَصَبیّت ویرانساز کرده ایم، وگرنه رهائی منابع نفتی خوزستان از چنگ شیخ خزعل (تحت الحمایت انگلیس) توسط رضا شاه و سر لشگر زاهدی، و یا اهميّت سياسی - تاريخی اقدام قوام السلطنه در مذاكرات نفت با شوروی ها، خروج سربازان روسی از ايران و در نتيجه: نجات آذربايجان، كمتر از اهميّت ملي كردن صنعت نفت نيست. جالب است كه در قضيهء نفت شمال و نجات آذربایجان، دكتر مصدّق، شخص قوام السلطنه را بهترين و شايسته ترين فرد برای پيشبرد مسئلهء نفت شمال و ختم غائلهء آذربايجان می دانست، هر چند كه بعد - در حوادث منجر به 30 تير 1331 - اين دو سياستمدار كهنه كار در برابر يكديگر قرار گرفتند.
در چنین فضائی از عصبیّت و احساسات و افسانه سازی و افسون که «تاریخ» عمیقاً به تعصّبات سیاسی آغشته است، پرداختن منصفانه به زندگی و کارنامهء سیاسی دکتر محمّد مصدّق، جرأت یا جسارت فراوانی طلب می کند.
در سال های اخیر کتاب های منصفانه و ارزشمندی دربارهء دکتر مصدّق و 28 مرداد 32 منتشر شده اند که از آنجمله اند: زندگی سیاسی مصدّق در متن نهضت ملّی ایران، دکتر فؤاد روحانی، (1366) خواب آشفتهء نفت، دکتر محمد علی موحّد (1378) و خاطرات اردشیر زاهدی (1385). علاوه بر داوری های منصفانه، اهمیّت دو کتاب نخست در اینست که نویسندگان آن از علاقمندان صدیق دکتر مصدق هستند، و ارزش کتاب اردشیر زاهدی نیز در اینست که وی در جریانات منجر به 28 مرداد 32، یکی از بازیگران اصلی بوده و خاطرات ا و پرتوِ تازه ای بر این جریانات می تواند باشد.
نگارندهء این مقال، نه دوران مصدّق را دیده و نه شاهد وقایع منجر به «28 مرداد 32» بوده است، و با این فاصله از رویدادها، سال ها پیش دربارهء دکتر مصدّق و دوران حکومت وی به نکاتی اشاره کرده است (2) و اینک با نیم نگاهی به آن نکات و اشارات، «نگاهی به کارنامهء سیاسی دکتر محمّد مصدّق»، نوشتهء دکتر جلال متینی را مرور می کنیم:
دکتر جلال متینی - استاد زبان و ادبیات فارسی، رئیس پیشین دانشکدهء ادبیات مشهد و سردبیر فصلنامهء معتبر ایرانشناسی در آمریکا - با تکیه بر اسناد و مدارک مختلف، کوشیده است تا تصویری واقعی، منصفانه و معتدل از زندگی و کارنامهء سیاسی دکتر مصدّق بدست دهد.
ادامــهء متن کامل بخش نخست [+]

Labels: ,

Saturday, April 14, 2007

جنبش سرخ جامگان - 3


تأثير باورهای مـهــری (ميتـرائـی) بر عقايد و آئين های سرخ جامگان



BABAK


بالهء " بابک " از سرگذشت حماسی بابک خُرمدين در قيام سرخ جامگان
* عـکس از سايت «سـازمـان بـالــهء ايـران»[+]


* * *
از روايات تاريخی بر می آيد که خـداش اقداماتی در جهت بهبود وضع کشاورزان و پيشه وران انجام داد و به همين جهت وقتی اخبار فعاليت های او به اسدبن عبدالله قسری (حاکم دست نشاندهء خليفهء اُموی در خراسان) رسيد، وی مأموران و جاسوسان بسياری را برای دستگيری خـداش بـه مــرو فـرستاد. خـداش پس از مدتی دستگير و به حاکم خراسان تسليم شد و هنگام برخورد با اسدبن عبدالله قسـری با وی به دُرشتی و دشنام سخن گفت، چنانکه حاکم خراسان دستور داد " زبانش را کَنـدَنـد، دست هايش را بـُريـدنـد، چشمانش را کـور کردنـد و جسدش را بـه دار آويختنـد ".

قتل خـداش اگر چـه به جنبش خـرّمدينان در نواحی خراسان آسيب رساند، اما باعث نابودی آن نگرديد و هواداران خداش سال ها به نام خـِداشيـّه به مبارزات خويش ادامه دادند. حدود 20 سال بعد (137 / 755) با قتل ابومسلم خراسانی به دست منصور عباسی، نخستين قيام متشکل خـرّمدينان آشکار شد. در اين سال وقتی خبـر ابومسلم به خراسان و جبال رسيد، خـرمّدينان برآشفتند و سر به شورش برداشتند. به گزارش مسعودی:
" سنباد يکی از خـرّمدينان بود که از نيشابور به خونخواهی ابومسلم قيام کرد ".

خواجه نظام الملک در ذکر قيام سنباد تأکيد می کند که در سال (137 / 755) مردم کوهستان يا جبال (همدان، کـرج، ری، اصفهان، نهـاونـد و جـز آنهـا) " از درمی نیم درم (يعنی 50درصد) رافضی و مـزدکی بودنـد ".
بـه نظر می رسد که بعداز قتل ابومسلم خراسانی، دسته های مبارز مذهبی (شيعيان و زرتشتی هـا) و گروه های سياسی (هـواداران ابومسلم خراسانی) و مزدکيان جديد (خـّرمدينان) با يکديگر متحد شده و اين اتحاد يا ائتلاف در قيام سنباد در سال (138 / 756) شکل گرفته باشد بطوريکه:
"چون رافضيان نام مـهــدی شنيدند و مزدکيان نام مــزدک، از رافضيان و خـّرمدينان، خلقی بسيار بر وی گـِرد آمدند... و مذهب خـّرمدينی با گبـری (زرتشتی) و تشيع آميخته شد. و بعداز آن، در سـِّر با يکديگر می گفتندی تا هر روزی پرورده تر شد، تا به جايگاهی رسيد که اين گروه را مسلمانان و گبـران، خـّرمدين می خواندند".
نرشخی نيز در ذکر قيام ِ مـُقـّنع (159 / 777) از يک سردار و فرماندهء بزرگ قيام به نام حشـوی خـرّمی نام می برد.

بـدين ترتيب، می توان گفت که در طول ساليان دراز، عقايد خّرمدينان يا مزدکيان جديد در کنار ديگر عقايد اجتماعی – سياسی و آئين های فلسفی – دينی زيست و در مسير اين همزيستی ها با جذب عناصر تازه ای از باورها و انديشه ها تکامل يافت. ازين رو، عقايد خرّمدينی در جنبش سـرخ جامگان نه به عنوان يک آئين ناب مزدکی، بلکه به عنوان افکار و عقايدی که در طول دوره های تاريخی و بر حسب ضرورت ها و شرايط سياسی – اجتماعی، تحول يافته است بايد مطالعه و بررسی شود. در اين مطالعه، به تأثير باورهای مـهــری (ميتـرائـی) بر عقايد و آئين های سرخ جامگان نيز بايد توجه کرد.

از سال (162 / 780) در گوشه و کنار ايران شورش هايی توسط خـرّمدينان روی داد که در اوج خود، از سال (201 / 816) ، به صورت جنبش سـرخ جامگان پديدار شد. اين جنبش سياسی – اجتماعی و مـلـی – مـذهبـی توانست بيش از 20 سال دستگاه خلافت عباسيان را بسختی تهديد کند، چنانکه به تصريح بسياری از مورخان: "نزديک بود خلافت عباسی را از پيش بردارد و مسلمانی را تغيير دهد". از اين رو: "خليفه، انديشه ای جز کار بابک در سر نداشت" و "همهء سپاه به حرب بابک مشغول بودی".

با آنچه گفته ايم، می توان پذيرفت که جنبش سـرخ جامگان واکنش اجتماعی، سياسی، مـلـی و مـذهبـی ِ ايـرانيان پس از حملهء اعراب بوده است. جنبش سـرخ جامگان همچنين محصول تضادهای اجتماعی، بی ثباتی های سياسی، کشاکش های درونی و شورش هايی بوده که بويژه با ظهور بابک، خلافت عباسی را دچار ضعف و آشفتگی کرده بودند.
از جملهء اين بحران ها و ستيزه گری هـا می توان به موارد زير اشاره کرد:
جنگ داخلی ميان امين و مأمون برای کسب قدرت خلافت عباسی (از سال 192 تا 198 / 807 تا 813) ، قحطی و گرسنگی در نواحی آذربايجان، خراسان، ری و اصفهان و در عين حال تحميل ماليات های سنگين بر مردم اين نواحی، طغيان مالکان و خرده مالکان عرب تبار در نواحی آذربايجان.

جنبش ســرخ جـامـگان به رهبـری بـابـک، متشکل تـرين، گستـرده تـرين و پـايـدارترين جنبش سيـاسی – اجتمـاعی ايـرانيـان در قـرن سوم / نُـهم و فصل درخشانی از تاريخ "جنبش های ملی" در ايـران است که پس از 22 سال پيـروزی، پـايـداری، و مقـاومت قهـرمـانـانــه اگر چـه سرکوب شـد، اما نقش اجتماعی و نتايج سيـاسی آن در تکامل تاريخی جامعه ايران بی تـأثيـر نبوده است.

مطالعه و بررسی جنبش سـرخ جامگان خالی از دشواری ها و ابهام های تاريخی نيست، چـرا که در طول سال ها تعقيب و سرکوب خـّرمدينان و سرخ جامگان، عقايد آنان توسط مورخين و مؤلفين متعصب اسلامی تحريف شده اند. به جرأت می توان گفت که منابع تاريخی دربارهء باورهای هيچ جنبشی اين همه به اختصار و ابهام سخن نگفته اند. از نظر وسعت تهمت و دشنام نيز می توان قيام بابک خـّرمدين را در کنار قيام مزدک و عقايد حسين بن منصور حلاج قرار داد.
با توجه به وسعت اين ابهام ها، اتهام ها و تحريف ها، می بايد که با شيوه ای تـاريخی به مطالعه و بررسی جنبش سرخ جامگان پرداخت.

ما البته در مطالعات خويش منبع تازه ای ارائـه نداده ايم، زيـرا که منابع اصلی راجع به خـّرمدينان و بابک خـّرمدين، مدت ها است که شناخته شده و انتشار يافته اند و در اين مورد، صد البته، فضل ِ تقّدم و تقّدم ِ فضل با استاد سعيـد نفيسی و سپس، بويژه، با دکتـر غلامحسين صديقی است، اما اگر بپذيريم که هر نسلی براساس رويدادهای تازه، نگاه نوينی به تاريخ و قهرمانان ميهن خويش می افکند، شايد کوشش ما، در مطالعه و بررسی جنبش سرخ جامگان بی فايده نباشد.

... ادامــه دارد ...

برگرفته از کتاب « هفت گفتـار »[+] علی ميـرفطـروس


Thursday, April 05, 2007

جنبش سرخ جامگان - 2


جنبش سرخ جامگان (بابک خرّمدين)



babak_khoramdin



مهاجرت و اسکان قبايل عرب در نواحی فتح شده و مجاورت آنان با ايرانيان، با دست اندازی به املاک دهقانان و تصرف دارايی روستاييان ايـران همراه بود. مثلاً، در مهاجرت و اسکان طوايف عرب در نواحی آذربايجان، همدان، ری و گرگان (که از مراکز مهم خرّمدينان بودند) هر قبيله ای هرچه توانست تصرف کرد چنانکه مردم، ناچار اراضی و املاک خويش را از دست دادند و خود به کشاورزان اعراب مهاجر تبديل شدند.
سران اين طوايف مهاجر بعدها بعنوان مالکان بزرگ و خرده مالکان، عَلَم مخالفت و استقلال طلبی در برابر قدرت مرکزی خلافت برافراشتند و باعث چندين شورش گرديدند. در هر حال، اين مهاجرت ها و دست اندازی ها سبب خشم ايرانيان مغلوب بود، چنانکه در تصرف اراضی مردم قُم به دست دو تن از اعراب مهاجر،
" هرگاه عرب بانگِ نماز گفتی، دهقانان آن ناحيت او را دشنام دادندی ".
طبيعی است که اين ستم ها و سرکوب ها، واکنش های اجتماعی – سياسی گوناگونی در پی داشت و از جمله گرايش های ملی و آزاديبخش ايرانيان را تشديد می کرد. در اين دوران، نوعی همياری ملی باعث همبستگی و پايداری ايرانيان در برابر اعراب گرديد. شورش ها و قيام های ايرانيان بر ضد حاکمان عرب در اين دوران، فصل مهم و درخشانی از مبارزات مردم ايران در نخستين دهــه های اسلامی است و روشن است که در چنان روزگار آشفته و پريشانی، از علم و فلسفه و هنر اثری نباشد.
اينکه عبدالحسين زرين کوب از دو قـرن سکـوت سخن گفته است، گويای همين دو قـرن سکوت فـرهنـگی (نـه سياسی و نظـامی) در اين دوران است.
بنابراين، شايد بتوان عقيدهء خواجه نظام الملک، بيرونی، ... و ديگران را پذيرفت که تآکيد کرده اند:

از آغاز تسلط اعراب، ايرانيان کوشيدند با شيوه های مختلف با اسلام بستيزند تا بتوانند بار ديگر به تجديد آئين قديم خود بپردازند.

قيام قرامطـه، سنباد، بابک خرّمدين و... از جمله کوشش های ايرانيان برای نابود کردن اسلام و پايان دادن به تسلط اعراب بوده است.

اينگونه واکنش های ضد عربی در نواحی ديگر ايـران نيز وجود داشته است، مثلاً، در همين دوران، مردم طبرستان " در يک روز، اصحاب خليفه(يعنی اعراب) را در شهر و بازار و مسجد و حمام و خانقاه و هرکجا که می يافتند می کشتند و زنان تبرستانی که شوهر از عرب کرده بودند شوهرهای خود را می گرفتند و آنها را می کشتند و چنان شد که از حد تميشه تا به گيلان يک روز، دمار از روزگار آنها(اعراب) برآوردند.

* * *
از فعاليت های مـزدکيـانِ جديد يـا خـرّمدينـان بعداز حملهء اعراب اطلاعی در دست نيست. به نظر می رسد که بعداز حملهء اعراب و سقوط حکومت ساسانيان و بويـژه در روزگار حکومت سلمـان فـارسی در مداين (که خود متهـم به مزدکی بودن است) شرايط مناسبی برای ظهور دوبارهء مزدکيان فـراهم شده بود.

سلمان فارسی به دنبال آزار مـانـويـان و مزدکيان از ايـران گـريخت، اما در حوالی حجاز قبيلهء بنی کلب او را به بردگی گرفتند و سپس به قبيلهء ديگری فروختند و سرانجام در شمار بردگان حضرت محمد درآمد و آن حضرت، سلمان را به خاطر آگاهی و دانشش آزاد کرد و جزو مشاوران خويش قرار داد. رفتار و کرداری که از سلمان نقل می کنند گرايش های ضد اشرافی و شايد مزدکی او را نشان می دهد. سلمان، خود می گفت، « از اهالی جی (اصفهان) است و آتش پرست (زرتشتی) بوده و در خدمت پدرش تحصيل علوم کرده است.»

به خاطر مجموعـهء جنگ هـا، قتل عام ها و آشفتگی های اجتماعی بعداز حملهء اعراب، در نخستين سال های حکومت اسلامی در ايـران خبری از خرمدينان نداريم. بعضی از مورخان در ذکر فعاليت دعوتگران عباسی برای سرنگون کردن حکومت بنی اُميـّه و استقرار خلافت بنی عباس (به سال 118 / 738) از فعاليت های يک مسيحی نو مسلمان به نام عماربن يزيد يا خـداش ياد کرده اند. براساس اين روايات، خـداش در نواحی مـرو بجای دعوت به سود خلافت عباسی، آيين خـرّمی را تبليغ می کرد و وی را از آنرو "خــداش" می گفتند که "در دين (اسلام) خـدشـه آورده بـود." از اين رو امام عباسی در نامه ای به مبلّغان و دعوتگران خويش، از خــداش ابراز برائت و بيزاری کرد و نوشت که "خــداش، شيعـه را از راه بدر برده است".

ادامــه دارد

برگرفته از کتاب « هفت گفتـار »[+] علی ميـرفطـروس

Sunday, April 01, 2007

1 - جنبش سـرخ جامـگان


جنبش سرخ جامگان (بابک خرّمدين)




Babak Khoramdin




قيام مزدک اگر چه بدست انوشيروان سرکوب شد و بسياری از مزدکيان دستگير شدند يا گريختند، اما انديشهء مزدکی تا قرن ها ادامه يافت و در شورش ها و قيام های آينده، پرچم عقيدتی کسانی چون سنباد، مُقنع، بابک خرّمدين و ديگران گرديد.
پس از سرکوب قيام مزدکيان، بازماندگان آنان از نواحی مداين يا تيسفون (پايتخت دولت ساسانی در غرب ايران) به نواحی آذربايجان، همدان، اصفهان، ری و خراسان گريختند.

"نوشيروان چون ديد قتل به افراط رسيده... لاجرم بر بقايای آن طايفه(مزدکيان) ابقاء نمود."

کوهستان های دشوارگذر و روستاهای دوردست تا حدود زيادی دستيابی به مزدکيان را سخت تر می ساخت.
"اينکه در قيام های آيندهء مزدکيانِ جديد، ستاد مرکزی قيام مـّقنع در قلعهء کوهستانی "سـام" يا "سنـام" (نزديک شهرکُش در حوالی بخارا)، ستاد مبارزاتی بابک خرمدين در قلعهء کوهستانی "بــذ" (در کوه های آذربـايجـان)، و مرکز مبارزات حسن صباح در قلعهء الموت قرار داشت، می بايد يکی از عوامل پايداری اين قيام ها بوده باشد."

زندگی جمعی (عشيره ای) و وجود روحيهء تعاون و اشتراک در ميان دامداران و چادرنشينان اين نواحی، عقايد اشتراکی مزدک را برای آنان دلخواه و پذيرفتنی می ساخت. از اين رو نواحی کوهستانی و دامداری و چادرنشينی همواره پايگاه و پناهگاه مناسبی برای مزدکيان بود.
از فعاليت مزدکيان تا سال ها خبری در دست نيست. براساس گزارش خواجه نظام الملک (بر پايهء منابع قديمی)، پس از کشتار مزدکيان، خـُـرّمــه ، زن مزدک، با دو تن از مزدکيان به شهر ری گريخت و در آنجا پنهانی مردم را به کيش مزدکی می خواند که پس از مدتی:
"... باز خلقی بسيار در مذهب او آمدند ... و مردمان، ايشان را خـُـرَمدين لقب نهادند... ليکن پنهان داشتندی اين مذهب و آشکار نيارستندی کرد و بهانه ای می جستند به همهء روزگار تا خروج کنند و اين مذهب آشکار کنند. "
اين گزارش اگر چه بر مبنای توضيح لُـغوی خاستگاه خرّمدينان است، اما شايد واقعيتی در آن باشد.

* * *

تسلط اعراب بر ايـران از آغاز با مقاومت ها و پايداری های ايـرانيان همراه بود و برخلاف نظر بعضی از پژوهندگان، ايـران آسان به اشغال يا تصرف اعراب مسلمان درنيامد. پايداری ها، مقاومت ها و شورش های پيوستهء مردم ايـران سال ها توسط فاتحان عرب به طرز خونينی سرکوب شد.
حکومت های نخستين اسلامی برای جلوگيری از بروز شورش های مردم کوشيدند تا گروه هائی از قبايل عرب را به شهرها و روستا های ايـران منتقل کنند تا به عنوان "چشم و گوش خليفـه" بر زندگی مردم نظارت داشته باشند. براين اساس، اعراب فاتح در صلحنامه ها از جمله قيـد می کردند که:

" مردم مغلوب بايستی که اعراب مسلمان را در خانه های خويش جای دهند و دارايی خويش را با آنان قسمت کنند. "

در ادامــهء چنين سياستی، مثلاً، در زمان معاويــه (41-61 / 660-680 ) پنجاه هزار سپاهی عرب به همراه خانواده هايشان به نيشابور و بلـخ و مـرو و روستاهای تخارستان فرستاده و اسکان داده شدند. در خلافت عباسيان نيز انتقال و اسکان قبايل عرب در نواحی مختلف ايـران ادامـه داشت، چنانکه مثلاً، در زمان منصور عباسی بسال (141 / 759) گروه هايی از قبايل يمنی از نواحی بصره به آذربايجان منتقل شدند.
مهاجرت و اسکان قبايل عرب در نواحی فتح شده و مجاورت آنان با ايرانيان با دست اندازی به املاک دهقانان و تصرف دارايی روستاييان ايـران همراه بود. مثلاً، در مهاجرت و اسکان طوايف عرب در نواحی آذربايجان، همدان، ری و گرگان (که از مراکز مهم خرمدينان بودند) هر قبيله ای هرچه توانست تصرف کرد چنانکه مردم، ناچار اراضی و املاک خويش را از دست دادند و خود به کشاورزان اعراب مهاجر تبديل شدند.
ادامــه دارد
برگرفته از کتاب «هفت گفتـار»[+]علی ميـرفطـروس