دکتـر مـصــدّق - 9
دکتر محمّد مصدّق؛ آسیب شناسی یک شکست
علی میرفطروس
(بخش نـُهـم)
* رهبران پوپولیست، در بستر بیسوادی فرهنگی و بی نوائی های سیاسی – اجتماعیِ جامعه رشد می کنند و با ترکیبی از شعار و هیجان و عصبیّت و عوام زدگی و عظمت طلبی، بصورت «پیشوا» ظاهر می شوند.
* در تمامت این دوران، نه فرزانگی سیاسی کسانی مانند محمد علی فروغی برای مصدّق، جلوه و جذبه ای داشت و نه فرهیختگیِ فرهنگی آنان در حمایت از اصلاحات اجتماعی رضاشاه.
* تظاهرات نهم اسفند 1331، نقطهء آغازی بود برای پایان حکومت دکتر مصدّق!
اشـاره:
«دکتر محمد مصدّق: آسیب شناسی یک شکست»، بخشی از کتابی است که بهمین نام بزودی منتشر خواهد شد. این مقاله - در واقع- بخشی از تأمّلات نویسنده در آسیب شناسی سیاسی - فرهنگی ما از انقلاب مشروطیّت تا انقلاب اسلامی 57 می باشد.
به نظر نویسنده، دکتر محمد مصدّق، پُل انتقال یا ارتباط تجربیّات تاریخی ملّت ما از انقلاب مشروطیت به انقلاب اسلامی است، هم از این روست که پرداختن به عقاید و عملکردهای سیاسی دکتر مصدّق می تواند به ما - برای درک علل و عواملِ تاریخی شکست ما در استقرار آزادی و جامعة مدنی - کمک و یاری نماید.
مفهوم «آسیب شناسی» - اساساً - ناظر بر ضعف ها و نارسائی ها و اشتباهات است، از این رو، نویسنده ضمن احترام عمیق به شخصیّت های ممتاز تاریخ معاصر ایران، در تحلیل خود، از مدح و ثناهای رایج سیاسی پرهیز کرده است.
* * *
دکتر مصدّق- بعنوان یکی از بازماندگان خاندان قاجار- هیچگاه رضاشاه را بخاطر نقش قاطع او در انقراض سلسلهء بی لیاقت قاجارها، نبخشیده بود و بهمین جهت،برخلاف اصل یازدهم قانون اساسی مشروطیت و برخلاف همهء نمایندگان مجلس، نه تنها در وفاداری «به اساس سلطنت و حقوق ملّت» سوگند نخورده بود، بلکه از آغاز تا پایان پادشاهی رضاشاه - و سپس محمّد رضا شاه - مصدّق بعنوان یک «سیاستمدار ِ همیشه مخالف» باقی ماند. (21)
هندرسون (سفیر آمریکا در ایران) که با مصدّق روابط بسیار دوستانه و صمیمانه داشت، ضمن گزارش 10 مارس 1953 = 19 اسفند 1331، دربارهء مصدّق می نویسد:
«مصدّق - اساساً- آدم منفی بافی است که در تمام دوران حیات سیاسی خود، جز اقدامات منفی و دادن شعار، کار ِ دیگری نکرده و در دورهء نخست وزیری خود نیز، اقدام سازنده ای انجام نداده است. کوشش برای تحلیل اَعمال و اقدامات او بر پایهء عقل و منطق، امکان پذیر نیست. او در هر قدم که با شکست مواجه شود، بدنبال دشمن تازه ای می گردد تا مسئولیّت شکست خویش را بر گردن وی اندازد».
در تمامت این دوران، نه فرزانگی سیاسی کسانی مانند محمد علی فروغی برای مصدّق، جلوه و جذبه ای داشت و نه فرهیختگیِ فرهنگی آنان در حمایت از اصلاحات اجتماعی رضاشاه برای پی ریزی مهندسی اجتماعی جهتِ خارج کردنِ ایران از قرون وسطای تاریخ خویش.
مصدّق در سراسر دوران رضا شاه و محمّد رضا شاه بعنوان یک منتقد شجاع و شریف درخشید، امّا آن زمان که بعنوان سخنگوی خواست ها و آرزو های یک ملّت، محبوب ترین و مقتدرترین شخصیّت سیاسی ایران گردید، در اسارت «وجاهت ملّی» و یا در حصار محدودیّت ها و سوداهای سیاسی دیگر، نتوانست آنچه را که او «آزادی»، «رفاه ملّی»، «ترقّی و توسعه» و «حکومت قانون» می نامید، تحقّق بخشد و لذا کوشید تا در یک شرایط هیجانی، جامعهء ایران را از بحرانی به بحرانی دیگر و از عصبیّتی به عصبیّتی دیگر پرتاب کند، و این- چنانکه گفته ایم- یکی از مشخصّه های رهبران پوپولیست در «جامعهء توده وار» (Société de Masse) می باشد.
رهبران پوپولیست، در توسعه نیافتگیِ جامعه رشد می کنند، در بستر بیسوادی های فرهنگی و بی نوائی های سیاسی- اجتماعی مردم، قوام می یابند و با ترکیبی از شعار و هیجان و عصبیّت و عوام زدگی و عظمت طلبی، بصورت «پیشوا» یا «پدر ملّت» ظاهر می شوند. خاستگاه و پایگاه سُنـّتی «پیشوا» باعث می شود تا در اوج جنبش، رهبران قدرتمند مذهبی (مانند آیت الله کاشانی) نیز با وی، همدل و همراه گردند، هم از این روست که عموم جنبش های پوپولیستی در کشورهای خاورمیانه و آمریکای لاتین، دارای مؤلّفهء قدرتمند مذهبی می باشند.
بخاطر خصلت عَصَبی و آنارشیکِ خود، «پیشوا» نمی تواند به مشکلات مشخّص سیاسی- اجتماعی، پاسخی مشخص دهد و لذا، با عمده کردن «توطئه» یا «دست بیگانگان»، کوشش می کند تا ضعف ها و ناتوانی های خویش را پنهان کند. به عبارت دیگر: رهبر پوپولیست، هم، «آشوب زا» ست، و هم، «آشوب زی». او تنها در آشوب و آشفتگی و عصبیّت و بحران است که می تواند ادامهء حکومت خود را تضمین کند. بررسی عملکردهای دو سال و نیمهء حکومت دکتر مصدّق - متأسفانه - مصداق عینی چنین رهبری است. به جرأت می توان گفت که در میان رهبران سیاسی ایران - از مشروطیت تا سال 1332 - هیچ رهبر یا شخصیّت سیاسی را نمی توان یافت که مانند دکتر مصدّق، اینهمه، دچار «توّهم توطئه» بوده باشد!
تهـران: روبروی کاخ مرمر - تظاهرات مردم در نـُهم اسفنـد 1331 |
نهم اسفند 1331:
نقطهء آغاز برای پایان حکومت دکتر مصدّق؟!
با قیام 30 تیر 1331 و بازگشت مصدّق به حکومت، بادِ قدرت مطلقه بر پرچم دولت مصدّق وزید و او محبوب ترین و قدرتمندترین شخصیّتِ سیاسیِ زمان شده بود و لذا بقول محمد علی موحّد: کوشید «تا تنور داغ است، عرصه را بر فتنه انگیزان تنگ گردانَـد» (موحّد، ج 2، ص 562). مصدّق ابتداء نمایندگان مخالف مجلس را مرعوب و منکوب ساخت و در فضائی از ارعاب و توهین و تهدید نمایندگان مجلس با کسب اختیارات 6 ماهه و سپس 1 ساله، به تحکیم قدرت و موقعیّت خود پرداخت و سپس، مبارزه با شاه و دربار را در صدر مبارزات سیاسی خویش قرار داد. مصدّق که ضمن بستن دفاتر شاهپورها و شاهدخت ها، مادر و خواهر شاه (اشرف) را نیز به خارج روانه کرده بود و معاونان خود در وزارت دفاع را از ارتباط مستقیم با شاه و دادن گزارش امور ارتش به او، منع نموده بود، اینک به توصیهء دکتر فاطمی به این نتیجه رسیده بود که «بایستی کاری کرد که شاه مجبور به مسافرت شود». (موحّد، ج 2، صص 683-684، به نقل از یادداشت اول اسفند 1331، مهندس حسیبی).
به گزارش هندرسون:
«در تابستان گذشته (پس از 30 تیر و برکناری قوام السلطنه)، مصدّق بر اساس شرایط خود، موقتاً با شاه آشتی نمود و قرار شد که شاه از او پشتیبانی نماید و مصدّق نیز در اختیارات شاه دخالتی نکند. برای مدتی، مصدّق این قول و قرار را به نفع خویش تلقّی و تعبیر می کرد که بر اساس آن، وی امیدوار بود که کنترل کامل بر همهء نیروهای ارتش و از جمله نیروهای پلیس و انتظامی را بدست آوَرَد تا سپس، تمام اختیارات سیاسی و استقلال اقتصادی شاه را از وی سلب نماید.». (از گزارش 10 مارس 1953 = 19 اسفند 1331).
همانطور که گفته ایم: دکتر مصدّق- بعنوان تجسّم آرمان ها و آرزوهای ملّت ایران در مقابله با تحقیرها و اجحافات درازمدّت استعمار انگلیس - گوهر عزّت و استقلال ایران را در نگین ارادهء خود داشت، امّا – متأسفانه - او در هیاهوها و جنجال ها و عصبیّت های سیاسی، این «بار ِ امانت» یا گوهر عزّت و استقلال را چونان «مِلک شخصی» یا بسان یک «گروگان»، در نهانخانهء ضعف ها و سوداهای سیاسی خویش، محبوس ساخته بود.
محمـد مصـدق و هنـدرسـون سفير آمريکا در ايـران
هندرسون که روحیه و روان دکتر مصدّق را بخوبی می شناخت، در یک پیش بینی دقیق (بتاریخ 10 مارس 1953= 19 اسفند 1331) رَوَ ند حرکت های آیندهء دکتر مصدّق را - پس از دریافت آخرین پیشنهادات مناسب آمریکا و انگلیس - چنین توصیف می کند:
«زمانی همه امیدوار بودند که مصدّق می تواند مشکل نفت را حل و فصل کند و مصدّق نیز مخالفان خود را با این حربه می کوبید که: آنان در راه او سنگ اندازی و مانع تراشی می کنند، ولی اینک (با آخرین پیشنهادات آمریکا و انگلیس) برای خودِ مصدّق روشن شده که راهِ فرار ندارد. پیشنهادهای اخیر انگلیس دربارهء غرامت - چه در صورتِ ردّ و چه در صورتِ قبول - به سقوط مصدّق منجر خواهد شد. پرحرارت ترین اعضاء جبههء ملّی که جزو نزدیکان دکتر مصدّق اند، با این پیشنهادها مخالفت می کنند و مصدّق ناچار است که با آنان همدل و همراه باشد. در چنین شرایطی، مطمئن ترین راه این است که او ابتداء به دربار بپردازد و کانون تمرکز مخالفان خویش را برچیند و آنگاه شکست مذاکرات نفت را اعلام کند».
مصدّق معتقد بود که «شاه باید مانند سلاطین انگلیس و سوئیس، سلطنت کند نه حکومت»، این اعتقاد، نه با فلسفهء سیاسی مصدّق نسبتی داشت و نه - اساساً - با ساختار سیاسی - اجتماعی ایران، پیوندی. به راستی! کدام ساختار سیاسی- اجتماعی ایران شبیه به انگلیس یا سوئیس بود تا پادشاه آن باشد؟ از این گذشته، عملکردهای شخص ِ دکتر مصدّق در مقابله با شاه و مجلس، کسب فرماندهی کلّ قوا و سرانجام، انحلال مجلس شورای ملّی، به عملکردهای کدامیک از نخست وزیران انگلیس و سوئیس شباهت داشت؟
با توجّه به مخالفت های پایدار دکتر مصدّق با رضا شاه، (بخاطر نقش وی در برکناری احمد شاه و انقراض سلسلهء قاجار) و با توجّه به مجموعهء عملکردهای مصدّق در طول سلطنت محمدرضا شاه، آیا مصدّق در سودای سیاسی دیگری بود؟
مصدّق که احمدشاه را بعنوان «پادشاه جوانبخت» و «شاهِ وطن پرست» بارها مورد ستایش و تمجید قرار داده بود، چه بسا که در سودای بازگشت و استقرار مجدّد سلطنت قاجارها بود، در این باره، حسین مکّی می نویسد:
« دکتر مصدّق، می خواست شاه را برکنار کند و مطمئناً چنین بود. از اوایل مرداد ماه 1331، اکبر میرزای صارم الدوله را فرستادند به اروپا تا با بچّه های محمد حسن میرزا - ولیعهد احمد شاه - ملاقات کند. دکتر صحّت که طبیب مخصوص محمد حسن میرزا بود، گفت: بچّه های محمد حسن میرزا قبول نکردند» (مکّی، ج 1، ص 191؛ متینی، ص 348).
در اوّل اسفند ماه 1331 (= 20 فوریه 1953)آخرین پیشنهادات نفتی آمریکا و انگلیس مورد توجّهء دکتر مصدّق قرار گرفته بود و بقول فؤاد روحانی (کارشناس ارشد و مشاور نفتی دکتر مصدّق): «موضوع 80% خاتمه یافته تصوّر می شد» امّا – ناگهان - مصدّق تصمیم گرفت تا شاه را برای مدتی از ایران دور کند! با توجّه به موافقت ضمنی یا کُلّی مصدّق با آخرین پیشنهادات نفتی، آیا او می خواست که در پرتو جشن ها و هیجاناتِ ناشی از این «پیـروزی» در جامعه، بر مخالفان سیاسی خود فائق آید و با طرد محمد رضا شاه از کشور، از وی یک «احمد شاه قاجار» بسازد؟ با توجّه به قبضه کردن فرماندهی ارتش و نیروهای انتظامی توسط مصدّق، آیا مصدّق، در غیبت شاه، می خواست که با نوعی «کودتای سفید»، مقدّمات تغییر رژیم پهلوی را فراهم نماید؟
پاسخ قطعی به این سئوالات، دشوار است. هندرسون در گزارش خود (بتاریخ 10 مارس 1953 = 19 اسفند 1331) می نویسد:
«مصدّق که انگلیسی ها را بیرون رانده، مجلس شورای ملّی را فلج کرده و مجلس سنا را نیز منحل نموده، همهء سیاستمداران معروف را تارو و مار کرده و صاحب منصبان ارشد لشگری و کشوری را از کار برکنار نموده و چندین عضو خاندان سلطنتی را به تبعید فرستاده، اینک به سراغ شاه رفته است. شاید بعد از شاه، نوبت مجلس باشد که بخواهد خود را از شرّ ِ آن نیز برهاند ... مصدّق، مردی است که مقهور احساسات و پیشداوری ها و بدگمانی های خویش است و مانند بسیاری از اعضاء خاندان قاجار، کینه ای پنهانی نسبت به شاه دارد. او شاه را به چشم «فرزند آن شیّاد و ستمکار» (رضا شاه) می نگرد که همواره در تضعیف قدرت و اعتبار او می کوشد ...».
چنانکه خواهیم دید، حوادث بعدی (خصوصاً در 25 مرداد 32) تمایلات پنهان مصدّق یا انگیزه های درونی یاران نزدیک او (خصوصاً دکتر حسین فاطمی) را آشکار ساخت.
در چنان شرایطی، با متهم کردن شاه و درباریان به «مداخله و تحریک مخالفان»، مصدّق اعلام کرد که بزودی استعفاء خواهد داد و به مردم خواهد گفت که در برابر تحریکات شاه و دربار از اجرای وظایف خود بازمانده است. شاه از علاء (وزیر دربار) خواست تا پادرمیانی کند و مصدّق را از این کار بازدارد. علاء در روز دوم اسفند ماه 1331 به نزد مصدّق رفت و در برابر اعتراضات مصدّق دربارهء تحریکات شاه، گفت: « که شاه همواره با نظر مخالفان مصدّق برای برکنار ساختن او مخالفت کرده است». ... این سخنِ علاء با آنچه که در گزارش های هندرسون دیده ایم، کاملاً درست و صادقانه بود.
در هر حال، با کوشش کمیتهء هفت نفرهء مجلس در ملاقات های متعدّد با شاه و مصدّق از جمله، قرار شد:
اوّلاً: شاه، افسران ارتش را آگاه سازد که از این پس، دستور از نخست وزیر خواهند گرفت.
ثانیاً: شاه باید دشمنان مصدّق را به دربار راه ندهد و از ملاقات با آنان خودداری کند،
ثالثاً: شاه از تقسیم اراضی سلطنتی در میان رعایا دست بردارد ... شاه به نمایندگان گفته بود که شرط اوّل و دوّم را به کار خواهد بست، امّا فکر می کند که تقسیم اراضی بین رعایا به لحاظ آیندهء کشور، ضرورت دارد و حاضرست که در این باره با دکتر مصدّق مذاکره کند. (موّحد، ج 2، صص 689-690)
این توافق، موجب نارضایتی آیت الله کاشانی، حسین مکّی و بسیاری از سیاستمداران دیگر شد. مکّی که «شاه را مثل موم در دست مصدّق» می دانست، توافق شاه با مصدّق را باعث زیاده خواهی و تقویت روحیهء قدرت طلبی مصدّق و زمینه ای برای سرنگونی سلطنت شاه ارزیابی می کرد.
در شرایط روحی بسیار دشوار - که شاه از سلب حقوق قانونی خود توسط مصدّق و بی حرمتی افسران نسبت به خویش، افسرده و پریشان است و بقول همسرش - ثریا اسفندیاری - «فضای کاخ اختصاصی برای ما غیرقابل تحمّل شده بود و شاه، نیمه شبان مرا از خواب بیدار می کرد تا محض احتیاط، اتاق مان را عوض کنیم. شب ها در حالیکه اسلحه ای زیر بالشِ خود گذاشته ایم به رختخواب می رویم و هر بار که بر سرِ میز غذا می نشینیم، یک دست مان قبضهء اسلحه را می فشارد و محمدرضا از خوردن غذایی که در برابرش می گذارند پرهیز می کند، چون ممکن است بخواهند مسمومش کنند....» (22) در چنین شرایطی (با توجّه به وجود پیشنهادات مربوط به نفت)، مصدّق در ملاقاتی با شاه، پیشنهاد می کند که «شاید بهتر باشد اعلیحضرت مدتی در خارج ازکشور بمانند تا اوضاع آرام گیرد. شاه از پیشنهاد مصدّق استقبال نمود و پرسید: کی می تواند از کشور خارج شود؟ مصدّق گفته بود: همین شنبه 9 اسفند ماه 1331.
هندرسون در گزارش خود به تاریخ 25 فوریه 1953 (6 اسفند 1331) می نویسد:
«امروز صبح، شاه به علاء (وزیر دربار) گفته است که اعصابش چنان خراب است که نمی تواند تا 28 فوریه (9 اسفند) در تهران بماند و می خواهد، صبحِ 7 اسفند با اتوموبیل روانهء بغداد شود و از آنجا به اروپا عزیمت نماید. مصدّق نیز گفته که بهتر است شاه همین فردا روانه شود، امّا به اصرار علاء، قانع شده که حرکت شاه تا روز شنبه به تأخیر افتد».
با آگاهی آیت الله کاشانی، آیت الله بهبهانی، دکتر بقائی، حسین مکّی، قوام السلطنه و دیگران از خروج شاه و مخالفت آنان با سفرِ وی، در فضائی از بیم و توطئه و بی اعتمادی و تشویش، جمع کثیری از مردم تهران در برابر کاخ سلطنتی ازدحام می کنند تا مانع مسافرت شاه شوند. به گزارش خبرنگار روزنامهء کیهان:
«تا نزدیکی ظهر، کُلیّهء دکّاکین تعطیل شدند. (مردم) به منزل آیت الله بهبهانی رفتند و از ایشان خواستند به دربار بروند و مانع حرکت شاهنشاه شوند ... عده ای با صدای بلند گریه می کردند ... عده ای در بازار فریاد می زدند: بجنبید! مملکت از دست رفت ... در نزدیک کاخ مرمر، زنان، تظاهرات می کردند و خطاب به سربازان و مردم می گفتند: غیرت کجاست؟ حمیّت کجاست؟ مملکت از دست رفت ...» (موحّد، ج 2، ص 693).
در حاليکه نشريات و روزنامه های حزب توده تظاهرات نهـم اسفند را «تظاهرات مشتی ارازل و اوباش» و «زنان بدکاره» ناميدند، خبرنگار روزنامهء شاهد گزارش داد:
«... ساعت از 14 گذشته بود، ناگهان صدای فریاد جمعیّتی که به دستور کاشانی و بهبهانی در بیرون کاخ گردآمده بودند و شماری کفن پوش هم در میان آنان دیده می شد و پسر کاشانی و چند روحانی در پیشاپیش آنان بودند، در داخل کاخ سلطنتی به گوش رسید. به جز جمعیّت بازاری، افراد وابسته به حزب زحمتکشان که خودِ بقائی - رهبر حزب - پیشاپیش آنان بود، و گروهی از افسران بازنشسته و تیمساران بلندپایه - چون امیراحمدی و شاه بختی و گَرزن و گیلانشاه و جمعی از درجه داران و نیز گروه ورزشکاران باشگاه تاج، همراه سرگرد خسروانی – مدیر باشگاه – در جلوی کاخ سلطنتی گرد آمده، فریاد آنان به طرفداری از شاه در فضا طنین افکند. در بیرون کاخ، یک گروه چند صد نفری از بانوان نیز دیده می شدند. در پیشاپیش آنان خانمی جوان بنام ملکهء اعتضادی در اتوموبیل روباز، ایستاده و با میکروفُنی در دست، پیام می فرستاد و به طرفداری شاه شعار می داد و فریاد می زد: «شاه نباید کشور را ترک کند». (ابراهیم صفائی، ص 247 به نقل از: متینی، ص 336).
در این هنگام، مصدّق که برای مشایعت و خداحافظی با شاه به کاخ رفته بود، با تظاهرات خشمگینانهء مردم، دچار ترس و تشویش گردید و لذا توسط رانندهء شاه از یکی از درهای فرعی کاخ، به بیرون هدایت شد.
به گزارش هندرسون از ساعات 5 تا 7 شبِ نهم اسفند 1331:
«هزاران نفر از مردم در خیابان کاخ، راه را بر مصدّق بسته و به تظاهرات و پشتیبانی از شاه پرداختند ... بهنگام مراجعت مصدّق، جیپ های پر از سربازان به سوی خانهء مصدّق در حرکت بودند. تظاهرکنندگان با جیپ به در ِِ خانهء مصدّق کوبیدند و بر محافظین خانه غلبه یافتند. مصدّق با پیژامه به بالکن خانه رفت تا جماعت را آرام کند، ولی با هو و جنجالِ آنان روبرو گردید، بناچار مصدّق برای مقابله با تحریکات عُمّال انگلیسی، توسط علاء از نیروهای گاردِ شاهنشاهی کمک خواست و سرانجام، با همان پیژامه از دیوارِ پشتِ خانه، بالا رفته و همراه با فاطمی با اتوموبیل به سوی مقصدی نامعلوم حرکت کرد. در ساعت 5 بعد از ظهر، هنوز هزاران نفر در اطراف خانهء مصدّق و شاه جمع بودند و تظاهرات به نفع شاه، ادامه داشت. شاه از بالکن کاخ، با مردم سخن گفت و انصراف خود را از مسافرت اعلام کرد».
بدنبال این تظاهرات، در عصر روز نهم اسفند، اعلامیه ای دربارهء مسافرت شاه از طرف دربار صادر شد که در آن آمده بود:
« ... این تصمیم شاهانه، موجب نگرانی و بروز احساسات میهن پرستانه از طرف قاطبهء مردم محترم گردید و با اجتماع و تظاهرات شایستهء تقدیری، خواهان انصراف اعلیحضرت همایون شاهنشاهی از مسافرت شدند. چون خاطر خطیر شاهانه، پیوسته معطوف به رعایت افکار عامّه می باشد، با سپاسگزاری و قدردانی از احساسات پاک مردم، فعلاً از مسافرت انصراف حاصل فرمودند.» (فاتح، ص 651، به نقل از متینی، ص 336)
تظاهرات نهم اسفند بر عزّت و اعتبار دکتر مصدّق، ضربهء سنگینی وارد کرد و بر اعتمادِ به نفس ِ شاه و اطمینان او از «حسّ شاهدوستی مردم»، افزود.
در چنان شرایطی است که دکتر مصدّق ضمن اینکه تظاهرات مردم را یک «غائله» و «توطئه ای برای قتل او» نامید، در زنجیرهء عصبیّت ها و عصبانیّت ها، آخرین پیشنهادات مناسب آمریکا و انگلیس را در 29 اسفند 1331 رد کرد ... و بدین ترتیب: همهء تلاش ها و امیدها و آرزوهای ملّی بر باد رفت ...
ادامه دارد
[+]mirfetros.com
زیر نویس ها:
21- برای نمونه هائی از مخالفت های دکتر مصدّق در این دوران نگاه به: متینی، صص 85-111
22-Le Palais des Solitudes, P 148
یک تصحیح
در بخش ششم، جملهء درست چنین است:
بقول هندرسون (سفیر آمریکا در ایران): «ایران، کشوری بیمار، و مصدّق، یکی از بیمارترین رهبران آن است» (تلگراف 4 ژانویهء 1952 به وزارت امورخارجه، به شمارهء 2462).