بـی پـايـان

مسلمانانِ ايران، نام و ننگ را نمی‌ شناسند و از حاکميت ِ دشمنانِ ايران هم شرمسار نمی شوند. مسلمان ِ ايرانی، در ولايت فقيه، موالی است و ايران ستيزان مولای او هستند

Thursday, September 21, 2006

انديشه های صائب - 3


انديشه های صائب در شعرهای «صائب»
(بخش سـوم)*

علی میرفطروس


 علی میرفطروس



٭ شاعران عصر رنسانس بجای بکارگیری واژگان مجرّد و مفاهیم انتزاعی،
بیشتر به واژگان و مفـاهیم مـادی و عینی زنـدگی روزانه توجـه داشتند.
به عبادرت دیگر: شاعران این عصر، «شاعران اشیاء» بودند.
٭ جنبـۀ دیگری از رنسانس اروپـا، تغییر نگـاه انسان از «خـدا» بـه «خـود»
و حذف یـا اسقـاط بسیاری از آئین هــا و قــید و بــندهـای دینـی بـود ...
ایـن تغـییر نــگاه و نــظر، ضـمن رواج «فــردگـرائی» و رهـــائی از قــــید
و بندهای دینی، باعث پیدایش نوعی ادبیات عرفی (غیر شرعی) گـردید.
٭ شعر صائب، بـازتاب نـگاه متجـدّدانـۀ شــاعر در آستـانـۀ ظـهور تجــدّد در
ایران است.


شعر صائب- بدرستی- نمونه کاملِ «گره خوردگی عاطفیِ انديشه و خيال در زبانی فشرده و آهنگين» است. اين گره خوردگی يا همبستگی عناصر شعر چنان تشخّصی به شعر صائب می دهد که شعر او را به آسانی از شعر شاعران ديگر، ممتاز و متمايز می سازد.
شاعران عصر رنسانس بجای بکارگيری واژگان مجرّد و مفاهيم انتزاعی (عرفانی)، بيشتر به واژگان و مفاهيم مادی و عينی زندگی روزانه توجه داشتند. به عبارت ديگر: شاعران اين عصر، «شاعران اشياء» بودند که با تصرف در اشياء، کوشش می کردند تا آنها را در قالبی هنرمندانه ارائه و ابراز نمايند، و اين چنين است که پديده های طبيعی (مانند: دريا، رود، باران و ...) و خصوصاً اشياء و پديده های شهری (مانند: خيابان، کشتی، مسواک، عينک، ساعت، کاغذ و ...) در شعر شاعران رنسانس جايگاه چشم گيری دارند.
شعرهای صائب نيز از اشياء و پديده های طبيعی و خصوصاً شهری سرشاراند مانند: کشتی، بادبان، آب، آئينه، ُحباب، ُپل، خيابان، حلقه در، دريا، ساحل، باران، شيشه، قفل، کليد، مسواک، چراغ، کفش، صبح، کوه، کوزه، شراب، قالی، مقراض، کاغذ، کتاب، آفتاب، نخ و سوزن، ارّه، قبله نما، شيشة ساعت، پيراهن، عينک، موج، گُلِ کاغذی، کاغذباد، تاک، ابر، آسمان، شب مهتاب، تکمة پيراهنِ دريا، عطسة صبح، کاغذ ابر و ... بعضی از اين کلمات هر چند که در شعر شاعران گذشته نيز ديده می شوند، امـّا در شعر صائب، اين اشياء و کلمات، بازتاب تجربه های فردی، عينی و نفسانی شاعراند که در همآوازی و همسازی هنرمندانه ای، تصاوير بديع و ترکيبات شگفتی می آفرينند، هم از اين روست که شعر او را می توان تجلّی اين کلام دربارۀ «تصوير» دانست: «تصوير، عکسی است در کلمه» (67). با اين همه بايد گفت که شعر صائب تنها توصيف يا عکّاسی ساده از طبيعت و اشياء نيست بلکه او با دست بردن در ماهيـّت اشياء و شخصيت بخشيدن به آنها (Personification)، ارزش های نوينی خلق می کند که از «رئاليسم» به «سوررئاليسم» نزديک می شود. به عبارت ديگر: شعر صائب، حاصل در کنار هم قرار گرفتن ميکانيکی دو کلمه، دو شيئی يا دو حالت نيست بلکه شعر او - بسان جرقـۀ دو سيم برق - محصول تصادم، تصادف و اتصال کلمات و اشياء و ايجاد شکل سوّمی است که اندره برتون (A.Breton) آنرا «نورايماژ» (تصوير) ناميده است (68). در واقع، شعر صائب، بازتاب تلاش ُمجدّانه و نگاه متجدّدانـۀ شاعر در آستانـۀ ظهور تجدّد در ايران است، هم از اين روست که برخی از محققان همانندی هائی بين شعرهای صائب و بيدل اشعار شاعران «سبک باروک» (Baroque) و کوبيسم (Cubisme) در اروپا يافته اند. (69)
شعر صائب، نمونة والای خلاّقيتی است که آنرا «رفتار هنرمندانه با زبان» و «نگاه هنرمندانه به طبيعت و اشياء» تعبير کرده اند. او با احضار و انتخاب هنرمندانـۀ کلمات و ترکيب خلاّقانه آنها در يک ساختار نوين ذهنی و زبانی، به ساحتی از عاطفه و انديشه و خيال (imagination) دست می يابد که بسيار شگفت انگيز است. از اين رو: شعر صائب را می توان مينياتور رنگارنگ تصاويرو معماری شگفت انگيز کلمات ناميد، برای نمونه:
روزی که برف سرخ ببـارد ز آسمـان
بخت سياه اهل هنر، سبز می شود
٭
فرياد از ايـن برق نگاهان کـه نکردند
رحمی به گـُـل ِ کاغـذی حوصلـۀ ما
٭
هر کس که از خسيس کند مردمی طمع
دارد تـوقّع از گـُل ِ کـاغذ، گـلاب را
٭
هر کس نکرده در گروِ می کتاب را
نگرفته است از گـُل ِ کاغذ، گلاب را
٭
اين سطرهای آه که هر جا نوشته ايم
از روی آن دو زلف چليپا نوشته ايم
٭
بخيهء کفشم اگر دندان نما شد، عيب نيست
خنده کفشم می کند بر هرزه گردی های من
٭
جان آگاه از تنِ خاکی کدورت می کشد
پای خواب آلوده را زحمت زکفش تنگ نيست
٭
زيد گردون نيست آسايش روان خلق را
ريگ تا در شيشهء ساعت ُبوَد در رفتن است
٭
ای ره خوابيده را از نقش پايت بال ها
از خرامت، عالَمِ آسوده را زلزال ها
٭
وقت است نوبهار، در ِ عيش وا کند
باغ از شکوفه، خندۀ دندان نما کند
٭
گل ها که دوش رُ خ ننمودند از حجاب
امروز دسته دسته به بازار می روند
٭
برآ از پردۀ شرم و حيا «صائب» که می گردد
حـُباب از شوخ چشمی، تکمهء پيراهن دريا
٭
من که روشن بود چشم نوبهار از ديدنم
يک چمن خميازه در آغوش، چو گل داشتم
٭
هرگز نبوده است ملاحت به اين کمال
عکس تو، آبِ آينه را شور می کند
٭
به يک دو جلوه زمينگير شد کاغذ باد
به هيچ جا نرسد هر که می پرانندش
٭
همچو کاغذ باد گردون هر سبک مغزی که يافت
در تماشاگاهِ دوران می پراند بيشتر
٭
ديدۀ تر کاغذ ابری شد از خشکی مرا
همچنان گردونِ سنگين دل فشارم می دهد
٭
نزاکت آنقدر دارد که در وقت خراميدن
توان از پـُشت پايش ديد نقش ِ روی ِ قالی را
٭
من آن شکسته بـنايـم درین خراب آباد
که در خرابی من، ناز می کند سيلاب

*
زلف شب، عنبرفشان از نکهت گيسوی اوست
عطسهء بی اختيار صبحدم از بوی اوست
٭
طاعت زُهـّاد را می بود اگر کيفيـّتی
مــُهر می زد بر دهن خميازۀ محراب را

٭ ٭

يکی از مشخصات ادبيات دوران رنسانس، ايجاز در کلام و رعايت «اقتصاد کلمه» است. در اين دوران، همچنين کلّی بافی های شاعران گذشته در توصيف طبيعت و انسان، به توجه دقيق در بيان جزئيـّات تحول می يابد.
شعر صائب تبريزی نمونه برجسته ای از «اقتصاد کلمه» و اختصار کلام و نيز توجه به جزئيات طبيعت و اشياء است. در شعر شاعرانِ قبل از صائب، شعر (غزل) عموماً در يک ساختار عمودی، پيام رسان، انديشهء واحدی بود، در حاليکه در شعر صائب و ديگر شاعران سبک اصفهانی (هندی) شعر در يک ساختار اُفقی، بيانگر عاطفه و احساس و انديشهء شاعر است. به عبارت ديگر: اگر قصايد يا غزليات شاعران گذشته - در کليـّت شان - بيانگر انديشهء واحدی بودند، در شعر صائب - امـّا - انديشه، تنها در يک بيت بيان می شود، بهمين جهت، شعر او شعر انديشه های درخشان در بيت های فشرده است، استاد احسان يارشاطر در مقالهء پرارج خويش - بدرستی- اين فشردگی و ايجاز را «خصلت منحصر به فرد شعر صفوی» می دانند، (70) بقول «صائب»:

معنی بسيار را از لفظِ کم، جان می دهم
بحر را در کاسـهء گرداب، جولان می دهم

مسئله ديگر، استفاده از رديف ها و قافيه های بسيار دشوار در شعرهای صائب است، رديف ها و قافيه هائی مانند: سرخ، گُستاخ، دست، مخُسب، خُم، رقص، سخن، صبح، سنگ، شکستگی، آينه، چاه، کوه، سبز، خميازه، قفس، گُل، بحث، برهنه، کليد، چراغ، بغل، زخم، جنون، حرص، خط، حرف، صدف، نمک، بوسه، سيل، آتش، جنون، شبنم و ... صائب به اين وسيله خلاّقيت و مهارت بی مانند خويش را در شعر فارسی نشان داده است.
صائب به رابطهء «شکل» و «محتوا» يا «لفظ» و «معنا» توجهی دقيق دارد و اين دو را در پيوند با يکديگر می داند:
لفظ و معنا را به تيغ از يکدگر نتوان ُبريد
کيست صائب تا کند جانان و جان از هم جدا؟!
٭
گرچه بی بال کند معنیِ نازک، پــرواز
لفـظ پــاکيزه پـر و بـال شود معنا را

زبان ساده، موجز و شفّاف صائب ضمن پيوند با زبان محاوره (عاميانه) از غنای هنریِ بسيار سرشار است. پايگاه شعری وی نه در دربارها بلکه در قهوه خانه ها و بازارهاست. نصر آبادی تاکيد می کند که صائب:
«اليوم در اصفهان توطّن دارد و عموم خلايق از صحبتش فيض وافر می برند و از دريای خيال به غوّاصی فکر و تأمل، لآلی بی قياس بدر آورده، آويزۀ گوش مستعمان می سازد.» (71)
استقبال و عنايت «عموم خلايق» باعث شده بود تا شعرهای صائب بعنوان گنجينه ای از ضرب المثل های عاميانه، زبان زدِ خاص و عام شوند، به جرأت می توان گفت که در تمامت دوران صفوی و بعد، شعرهای هيچ شاعری به اندازۀ شعرهای صائب بعنوان «ضرب المثل های عاميانه» ورد زبان عموم مردم نبوده است، هم از اين روست که شعرهای صائب علاوه بر ايران، در مناطق عثمانی، شبه قارۀ هند و ديگر مناطق فارسی زبان، نفوذ و شهرت فراوان داشت:

شکايت از ستم چرخ، ناجوانمردی است
که گوشمال پدر، خيرخواهی پسر است
٭
پيش از اين از ننگ صنعت، عشق، فارغبال بود
کوهکن در عاشقی اين آب را در شير کرد
٭
مگو پــوچ تـا نشنـوی حـرف پـوچ
کـه خميــازه، خميــازه می آوَرَد
٭
داغ عشق تو، ز اندازۀ ما بيرون است
دستی از دور بر اين آتش سوزان داريم
٭
من گرفتم که قمار از همه عالم بردی
دست آخر همه را باخته می بايد رفت
٭
مگر بازوی همّت دستگير کوهکن گردد
وگرنه از دهانِ تيشه، بوی شير می آيد (72)
٭ ٭ ٭

جنبهء ديگری از رنسانس اروپا، تغيير نگاه انسان از «خدا» به «خود» و حذف يا اسقاط بسياری از آئين ها و قيد و بندهای دينی بود. بر اين اساس: «خودشناسی» پايه ای برای «خداشناسی» گرديد که طی آن، انسان، بدون واسطهء کشيش يا پاپ می توانست خود و خدا را بشناسد. اين تغيير نگاه و نظر، ضمن رواج «فردگرائی» و رهائی از قيدو بندهای دينی، باعث پيدايش نوعی ادبيات عرفی (غيرشرعی) گرديد.
شعر صائب تبريزی نمونهء والای اينگونه ادبيات است، و اين والائی زمانی ارزش دو چندانی می يابد که بدانيم اين اشعار و انديشه ها در عصری ابراز شده اند که همه چيز - از حکومت تا حکمت و هنر- با ايمان و اعتقاد مذهبی سنجيده می شد و مدح و منقبت امامان شيعه، حتّی بر مدح شاهان نيز ارج و اعتبار بيشتری داشت. (73)

در ديارِ ما که مذهب پرده دارِ مشرب است
گوشـهء رندی ندارد هر که در محراب نيست

جان و جهان صائب، آميزه ای ست از ُعرف و عرفان. (عرفان او - البتّه- عرفانی ست شاعرانه و فراتر از دگم ها و چارچوب های عرفان سـُنـّتی) به عبارت ديگر: صائب دارای جانی عرفانی و ذهنيـّتی عرفی (غيرشرعی) است. جان عرفانی و شاعرانـهء او، بر مدارا، همدلی و همبستگی انسان ها تأکيد می کند:
پيوسته است سلسلـهء موج ها به هم
خود را شکسته هر که دلِ ما شکسته است
٭
تار و پود عالم امکان بهم پيوسته است
عالمی را شاد کرد آنکس که يک دل شاد کرد
٭
تار و پود موج اين دريا بهم پيوسته است
می زند بر هم جهان را هر که يک دل بشکند

ذهنيـّت عرفی صائب - امـّا - ضمن اعتقاد به خدا و الهيـّات، بهشت موعود زاهدانِ شريعتمدار را تمسخُر و تحقير می کند:

چشم ما چون زاهدان بر ميوۀ فردوس نيست
تشنـۀ بوئی از آن سيب زنخدانيم ما
٭
گر کنی دل را چو سرو، آزاد از فکر بهشت
زير پای خويش بينی، کوثر و تسنيم را (74)
٭
چون زاهدان نکنم بندگی برای بهشت
ز رنگ و بو نگريزم به رنگ و بوی دگر
٭
توبه نتوان کرد از می تا شراب ناب هست
از تيمّم دست بايد شست هر جا آب هست
٭
مِی دو ساله نشاطش کم از جوانی نيست
شراب کهنه کم از عمر جاودانی نيست
٭
بازی جنّت مخور کز بهر عبرت بس بـُوَد
آنچه آدم ديد از آن گندم نمای جو فروش
٭
بنای کعبه و بيت الصنم کردند بيکاران
گِل وخشتی که بر جا مانده بود از کعبـۀ دل ها

ذهنيـّت عرفی (غيرشرعی) صائب – همچنين - ضمن توجه به مسائل و مصائب هستی، عموماً انسان را به شادی و شادخواری و بهره برداری از نعمت های طبيعی تشويق می کند:
سرسبز باد تاک! که زُهـّاد خشک را
سيلی زنان ز سايـۀ خود، دور می کند
٭
سنگ در عصمت سرای جامِ مِی، می افکند
گر نريزد خون واعظ دخترِ رَز، مرد نيست!
٭
در زيــر خرقـه، شيشــهء مِی را نگـاه دار
اين ماه را نهفته در ابرِ سياه دار
بـی شــاهــد و شـراب شبِ ماه مگذران
چشمی به روی ساقی و چشمی به ماه دار!
٭
پرستشی که مـُدام ست، می پرستی ماست
شبـی کـه صبح نـدارد، سياه مستی ماست
٭
می بده! می بستان! دست بزن! پای بکوب!
بخـرابـات نـــه از بـهر نمــاز آمــده ای
٭
هر که دارد شيشه ای خود را به گلشن می کشد
وعده گاه دختر رَز، باز در پای گُل است
٭

ادامه دارد

mirfetros.com

پانوشت ها:

67- طلا در مس، ص 98. دربارۀ «تصویر شاعرانهء اشیاء در نظر صائب» نگاه کنید به بحث ارزشمند استاد غلامحسین یوسفی، در: برگی در آغوش باد، ج 1، صص 335-362
68- شعر و شناخت، ضياء موحد، صص 81-82. دربارۀ «تصوير» نگاه کنيد به: طلا و مس، رضا براهنی، صص 75-87 و 98-110؛ صُوُر خيال در شعر فارسی، محمد رضا شفيعی کدکنی، صص 1-15.
69- در اين باره نگاه کنيد به: صفا، ج 5 (1)، ص 562؛ « مضمون سازی در شعر سبک هندی و شعر متافيزيک انگليس»، سعيد ارباب شيرانی، در: صائب و سبک هندی (مجموعه مقالات) بکوشش رسول درياگشت، صص 327-342؛ « چرا سبک هندی در دنيای غرب سبک باروک خوانده می شود؟»، ريکاردو زيپولی، کتابنمای ايران (مجموعه مقالات)، گردآوری چنگيز پهلوان، صص 175-178 ادبيات فارسی ...، شفیعی کدکنی، صص 41-42؛ چشمة روشن، غلامحسین یوسفی، صص 292، 306 و 307-308 و نيز نگاه کنيد به:
Yarshater, P 269.
E. Browne: A Literary history of Persia, Vol 4, P 164
ترجمهء فارسی تاريخ ادبيات ايران (از آغاز تا عهد صفويه ...)، صص 133 و 155.
دربارۀ سبک «باروک» در ادبیات فرانسه نگاه کنید به:
Rousset, Jean: La Littérature de l’âge baroque en France, Paris, 1989
70- Yar-Shater, P 261
71- نصر آبادی، ص 323
72- در اين باره نگاه کنيد به مقاله ارزشمند محمد سياسی « تمثيل در شعر صائب»، در: صائب و سبک هندی، صص 82-165 و نيز نگاه کنيد به: فرهنگ اشعار صائب، احمد گلچين معانی، ج 2، صص 794-818.
73- مثلاً نگاه کنيد به: نصر آبادی، ص 327 و مقايسه کنيد با: تاريخ عالم آرا، ج 1، ص 178
74- کوثر و تسنيم: حوض هايی در بهشت

Tuesday, September 19, 2006

گفـتار، کــردار و پـنــدار نـيــک


قرآن کتابی است که کلمهء "قتال"(کشتن)واشتقاقات اين کلمه، در آن فراوان تکرار شده است بطوری که می توان آنرا "مانيفست خشونت" ناميد .
در تاريخ اديان، پيغمبر اسلام به" پيغمبر مسلّح " مشهور است، پيغمبری که بقول دکتر علی شريعتی : برای پيشبرد عقايدش می گفت : " يا از سرِ راه من کنار برويد ! و يا نابود می شويد !

" فلسفهء سياسی حضرت محمد در اين جملهء معروف او خلاصه شده كه می گفت :
" من آمده ام که درو کنم نه بکارم ! بهشت، در زير سايهء شمشير عربان است "
ملاحظاتى در تاريخ ايران - علی میرفطروس [+]






اين روزها دعوا سر نقل قوليست که "پاپ"از يکي شاهان قديم کرده که:
"اسلام ديني خشن و متکي به شمشير است" مسلمانان براي اينکه ثابت کنند که اين نظر صحيح نيست يک راهبه مسيحي را در سومالي بضرب گلوله کشتند؟ [یک راهبه کاتولیک 70 ساله ایتالیایی در بیمارستانی در موگادیشو به ضرب گلوله کشته شده است، مامور محافظ این راهبه نیز در این حمله کشته شده است.
پزشکان این بیمارستان می گویند: " مردان مسلح وارد بیمارستان شده و پس از شلیک چند گلوله به راهبه مورد بحث فرار کردند".]
ودر فلسطين نيز بسوي کليساها بمبهاي آتشزا پرتاپ کردند،[ در مناطق فلسطینی حملاتی به مراکز مسیحی صورت گرفته و معترضان تهدید به انفجار کلیساهای مسیحیان کرده اند. چندین کلیسای مسیحی در کرانه باختری مورد حمله قرار گرفت. در نابلس با بطری های آتش زا به چند کلیسای باستانی حمله شد و خساراتی برآنها وارد گشت. شامگاه دیروز فلسطینی ها بسوی کلیسای رومی نابلس و کلیسای پروتستانها و یونانیان ارتدوکس حمله کردند. در نوار غزه همزمان با راه پیمایی معترضان فلسطینی های مسلح بسوی کلیساها آتش گشودند. گروهی با نام شمشیر اسلام تهدید کرد اگر پاپ شخصا پوزش نخواهد فلسطینی ها تمام کلیساهای مسیحی در غزه را منفجر خواهند کرد.] و همچنین [اعضای یک گروه به نام «گروه چتر» از شاخه های القاعده در کشور عراق پاپ را نسبت به تصرف واتیکان و رم تهدید کردند، و در شبكه‌ى اينترنت گروهى موسوم به «ارتش مجاهدين» كه مقامات عراقى بسيارى سوءقصدها به ارتش آمريكا را كار اين گروه مى‌دانند، سوءقصدها و حملاتى را عليه پاپ و شهر پايتخت رم اعلام داشته بود.] و همزمان [در سومالى يك رهبر دينى، مسلمانان را فراخوانده بود كه بايد قصد جان پاپ را كرد.]
من ايراني مسلمان نيز با بقيه مسلمانان موافقم وبايد ثابت کرد که اسلام اصلا اهل خشونت وجنگ و فتوحات نيست، باور نميکنيد بتاريخ خودمان نگاه کنيد، ببينيد چطور اجداد ما بي هيچگونه جنگ و خونريزئي و با ميل و رغبت از آئين مذموم و ناپسند "گفتار نيک، رفتار نيک، پندار نيک" دست کشيدند و مشتاقانه به اسلام روي آوردند و از اعراب خواهش کردند که تيسفون را غارت کنند و حتي بدستور حضرت علي(ع) "قالي معروف بهارستان" را تکه تکه کرده وبين سپاهيان خود تقسيم کنند(حضرت علي سهم خودرا به بيست هزار درهم فروخت) واينکار او يکي از دلائل بيشماريست که ما اورا خليفه نخست و امام اول ميدانيم، ما ايرانيها حتي با التماس از آنها خواستيم سپاهيان و زن ودختران مارا به اسارت بگيرند، به آنها تجاوز کرده ودر بازارها بعنوان "کنيز و غلام" بفروش برسانند
(حتما ميدانيد که داشتن غلام و کنيز در اسلام هيچ ايرادي ندارد وکاملا منطبق با حقوق بشر اسلاميست)، و چندي پيش هم به کسيکه از پدر و مادر مسلمان زائيده شده بود و ميخواست دين ديگري انتخاب کند، گوشزد ونصيحت کردم که از اينکار دست بکشد به او آزادي کامل دادم که بين دو گزينه يکي را انتخاب کند (طبق حقوق بشر اسلامي که معتقد به آزاديست) يا به نصايح من گوش کند واز تغير دين دست بکشد ويا بداند که درصورت چنين کاري قتلش واجب و خونش حلال است، من نميدانم چرا بعضي که اصلا "مطالعه نميکنند" ميايند و اظهار نظر کرده ودين آزادگان که نويد دوستي و صلح و برابري ميدهد (مخصوصا برابري زن و مرد) را ديني خشن مينامند وميخواهند مااز نعمت "تقيه" دست کشيده وديگر دروغ نگفته و بدوران بربريت و توحش با شعار و راهبرد متحجرانه "گفتار نيک، رفتار نيک، پندار نيک" برگرديم!؟؟؟
به نقل از نامهً یک جوان ایرانی ارسالی برای [ مطالب خوانندگان پيک ايران ][+]


Friday, September 15, 2006

اوريانا فالاچـی


اوریانا فالاچی، پـرواز کرد و رفت




اوریانا فالاچی
اوریانا فالاچی
2006 - 1929



با یاد و خاطرهً یک روزنامه نگار متعهـد
روانش شاد باد



گفتـگـوی «اوريانا فالاچى» خبرنگار و نويسنده ايتاليائی با شیخ ریـا روح الله خمينی [دوم مهرماه 1358 / 24 سپتامبر 1979] در قم انجام شد و در کتاب
«طليعه انقلاب اسلامی» برگ 351 بچاپ رسيده است.

اوريانا: آيا چپ ساخت آمريكاست؟ امام!

خمينی : بله، زاده شده و پشتيبانى شده آمريكايى‏هاست كه به ما اتهام بزنند و خرابكارى كنند و ما را منهدم سازند.

اوريانا: بنابراين وقتى كه شما از مردم صحبت مى‏كنيد، منظور شما به مردمى است كه انحصارا به نهضت اسلامى وابستگى دارند، ولى به نظر حضرتعالى اين مردمى كه هزاران كشته داده‏اند، دهها هزار كشته داده‏اند، براى آزادى بود يا براى اسلام؟

خمينی : براى اسلام بود. مردم براى اسلام مبارزه كردند چون اسلام همه چيز است. بله اسلام حتى آن چيزى كه در دنياى شما به آن آزادى و دموكراسى مى‏گويند هم هست، بله، اسلام شامل همه چيز است، اسلام فراگير همه چيز است!؟، اسلام همه چيز است.

اوريانا: پس بايد سؤال كنم كه منظور شما از آزادى چيست؟

خمينی : آزادى... تعريف اين كلمه ساده نيست. مى‏توانيم بگوييم كه آزادى بدين معنى است كه بتوان عقيده و افكار خود را انتخاب كرد و هر گونه كه انسان خواست، فكر كند بدون اينكه اجبارى در كار باشد، بدون اينكه اجبارى داشته باشد كه به عقيده‏اى ديگر غير از عقيده خود عقيده داشته باشد. در انتخاب محل سكونت و انتخاب شغل و پيشه آزاد و مختار باشد.

اوريانا: مى‏فهمم... پس فكر كردن و نه بيان كردن و عمل كردن به آنچه انسان فكر مى‏كند. منظورتان از دموكراسى چيست؟ اين سؤال را با كنجكاوى بخصوصى مى‏كنم به خاطر اينكه در رفراندوم. شما عنوان جمهورى دموكراتيك اسلامى را منع كرديد كلمه دموكراتيك را حذف كرديد و گفتيد نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد، نتيجه اين بود كه توده كه به شما اعتقاد دارد كلمه «دموكراسى» را مثل اينكه كلمه فحش باشد تلقى مى‏كند. چه چيزى است در اين كلمه كه خوب نيست و براى ما غربيها اين همه قشنگ است؟

خمينی : اولا كلمه اسلام احتياج به صفتى مثل صفت دموكراتيك ندارد، به خاطر اينكه اسلام همه چيز است، اسلام همه معنايى را در بر دارد. براى ما تأسف آور است كلمه ديگرى را در كنار كلمه اسلام بگذاريم چونكه اسلام كامل است. اگر اسلام را مى‏خواهيم چه لزومى دارد كه مشخص كنيم كه دموكراسى را مى‏خواهيم؟ درست مثل اين مى‏ماند كه بگوييم كه اسلام را مى‏خواهيم و بايستى به خداوند اعتقاد داشت.

ثانيا اين دموكراسى كه براى شما اين قدر عزيز است و براى شما اين قدر با ارزش است، يك معنى و تعريف دقيقى ندارد. دموكراسى ارسطو يك چيز است و دموكراسى شورويها يك چيز ديگر و دموكراسى سرمايه‏داران يك چيز ديگر. پس نمى‏توانيم به خود اجازه دهيم كه يك مفهوم چند پهلو را وارد قانون اساسى خود كنيم. حال با مثالى تاريخى مفهوم دموكراسى را كه من مى‏فهمم برايتان مى‏گويم:
"زمانى كه على جانشين پيامبر و رهبر دولت اسلامى شد و حكومت او از عربستان تا مصر و قسمت اعظم آسيا و حتى اروپا گسترش يافته بود و بر اين كنفدراسيون حكومت مى‏راند، براى او اتفاقى افتاد كه با يك يهودى اختلاف پيدا كند و يهودى از او پيش قاضى شكايت كرد، على از طرف قاضى احضار شد. وقتى كه قاضى ديد كه على وارد مى‏شود، به حالت احترام از جا برخاست، ولى على با عصبانيت به قاضى گفت چرا وقتى كه من وارد مى‏شوم احترام مى‏كنى و وقتى آن يهودى آمد احترام نكردى؟ قاضى بايد با طرفين مخاصمه به يك شيوه رفتار كند و بعد على حكم محكوميت خويش را قبول مى‏كند".
من از شما كه سفرها كرده‏ايد و هر نوع رژيمى و همچنين تاريخ را مى‏شناسيد، مى‏پرسم، مثال بهترى از اين براى بيان دموكراسى سراغ داريد؟

اوريانا: دموكراسى مفهومى خيلى بيش از اين دارد. خيلى از ايرانيانى كه مثل ما خارجيها نمى‏فهمند و يا درك نمى‏كنند، مى‏خواهند بدانند جمهورى اسلامى شما به كدام سو مى‏رود؟

خمينی : اگر شما خارجيها نمى‏فهميد، اين موضوع به شما ربطى ندارد. انتخاب ما هيچ ربطى به شما ندارد. اگر بعضى از ايرانيها اين موضوع را نمى‏فهمند، اين بدين معنى است كه اسلام را درك نكرده‏اند.

*****



از «اوريانا فالاچی»، علاوه بر گزارش ها و مصاحبه های متعدد، حدود شانزده جلد کتاب از جمله مجموعه برخی از مصاحبه های وی باقی مانده که به بسياری از زبان های مختلف، از جمله فارسی، ترجمه شده است.
«اوريانا فالاچی
برخی ديگر از کتاب های فالاچی که به فارسی ترجمه و منتشر شده اند عبارتند از:
جنس ضعيف (در باره موقعيت اجتماعی زنان)، پنه لوپه به جنگ می رود (پيرامون همجنس گرايی در دهه 1960)، اگر خورشيد بميرد (راجع به سفر فضانوردان آمريکايی)، زندگی، جنگ و ديگر هيچ (حاوی خاطراتی از جنگ ويتنام و بازی های المپيک 1968 مکزيک)، به کودکی که هرگز زاده نشد (راجع به سقط جنين)، يک مرد (خاطرات سه سال زندگی نويسنده با يکی از مخالفان حکومت سرهنگها در يونان)، انشاءالله (خاطراتی از جنگ لبنان در دهه 1980) و مصاحبه با تاريخ (مجموعه مصاحبه ها).


برگـرفتـه از «بی بی سی»[+]

Thursday, September 14, 2006

خدا همانا انسان است


زمینه ی سخنرانی
استاد هومر آبرامیان
در همایش نقد و بررسی
« بشارت»



خــدا



بسیاری از دانش پژوهان ، دوره ی روشنگری و ستیز با خرافات دینی را همزمان با آغاز دوره ی نوزایی فرهنگی در اروپا به شمار می آورند، به باور من چنین پنداری نادیده گرفتن ارزش کار آزادگانیست که در درازای تاریخ به ستیز با کیش بانان دینهای دروغین بر خاسته اند.
زرتشت بزرگ یکی از همین خرافه ستیزان بود که نزدیک به چهار هزار سال پیش بر سر کوی ها و کرپن ها و اوسیج ها و دیگر کیش بانان دینهای میترایی خروش بر میکشد که :

ای کژ اندیشان ،
همه ی شما و همه آنهایی که
با خیره سری شما را می ستایند،
دارای سرشتی زشت و نادرست و خود ستا
هستید،
و این کردار فریبکارانه است
که شما را در هفت کشور،
به بدی زبانزد کرده است.
بدینسان شما،
اندیشه ی مردم را
چنان پریشان و آشفته کرده اید،
که بد ترین کارها را انجام می دهند،
به دوستی با کژاندیشان رو می کنند،
از اندیشه ی نیک دوری می جویند،
و از خرد خداوندی و راستی و پاکی می گریزند.


البته همزمان با نوزایی فرهنگی در اروپا ستیز با اندیشه های واپسگرایانه شتاب بیشتری بخود گرفت و نامها ی بزرگی مانند ولتر و نیچه ، و در کشور خودمان میرزا آقا خان کرمانی و احمد کسروی وبس بسیاران دیگر هر یک درجای خود و در زمان خود درخشیدند، تا می رسیم به امروز که شمار بزرگی از زنان و مردان خرد ورز در سراسر جهان به زبانها و چهره های گوناگون با خرافه پردازان دینی می ستیزند و بس بسیارانشان مانند زنده یاد کوروش آریامنش جان خود را نیز بر سر این پیکار می گذارند. دراین میان اما، کار استاد هوشنگ معین زاده از یک ویژگی بسیار دلچسبی برخوردار است . من در اینجا به چیرگی شگفت انگیز این مرد بزرگ در زمینه ی شناخت بیخ و بن دینهای ابراهیمی و آشنایی فراخ دامن ایشان با فرهنگ و ادب ایران زمین و دبستانهای گوناگون فلسفی جهان اشاره نمی کنم بیشک یاران دیگر در این زمینه سخن خواهند گفت، آن ویژگی دلچسب که کار معین زاده را در پایه ای بالاتر از کار دیگران جا می دهد شیوه داستان پردازی او از یکسو و نواندیشی و نو آوری او از سوی دیگر است. در«بشارت»این هر دو به اوج میرسند بگونه ای که خواننده نمی تواند کتاب را بر زمین بگذارد.
در بشارت، برای نخستین بار در تاریخ اندیشه، با یک نو آوری شادی بخش روبرو می شویم ، و آن اینکه بجای واپس زدن خدا ، او را با مهربانی از جایگاه ناسزاواری که کیش بانان دینهای دروغین به آنجا دورانده بودند اش، یعنی از فراز آسمانها ، به جایگاه شایسته ی او که زمین است بازگردانده می شود تا بی هیج میانجی فرادست همه ی مردمان جا بگیرد.
ولی معین زاده به این نو آوری بسنده نمی کند ، بلکه ایده ی تازه تری می آورد که از آنهم دلیرانه تر است، وآن این است که« شیطان»را از بند بد نامی که در هزاره های تاریخ گرفتارش بود رهایی می بخشد و بر پایگاه والایی که شایسته ی او است می نشاند.
بی شک شیطان نخستین قهرمان تراژدی و بزرگترین دوستدار مردمان است برای دریافت راستینگی این سخن باید به بابهای دوم و سوم سفر پیدایش نگاهی داشته باشیم.
یهوه به آدم می گوید: « ... از همه ی درختان باغ بی ممانعت بخور اما از درخت معرفت نیک و بد زنهار مخوری که هر آینه خواهی مرد!!!...» .
به روشنی پیدا است که یهوه که همان پدر آسمانی و الله است، هم نشینی با یک آدم دانش آموخته و پرورش یافته را بر نمی تابد... ولی شیطان که دلباخته ی خرد و اندیشه ی نیک است در پیکر ماری خود را به حوا که«دانش پذیر تر از آدم بود!!»میرساند واز او میپرسد :
« ... آیا حقیقتا خدا گفته است که از همه ی درختان باغ نخورید؟؟...» .
پرسش شیطان بگونه ای است که بخودی خود شک را در دل شنونده می کارد ، شیطان خوب می داند که شک سر آغاز آگاهی است . کسی که چیزی را با تمامی دل می باورد هرگز در آن چون و چرا نمی کند و ای بسا که ابدالدهر در جهل مرکب می ماند ، ولی کسی که در چیزی که شنیده و یا دیده و یا خود اندیشیده است شک می کند، می کوشد همه ی کرانه های آنرا به ژرفی بنگرد و شایست را از ناشایست و راست را از نا راست باز بشناسد.
حوا که تخم شک در دلش کاشته شده است در پاسخ شیطان می گوید :
«ما از میوه ی همه ی درختان باغ می خوریم تنها از میوه ی درخت دانش است که یهوه گفته است نخورید زیرا که هر آینه خواهید مرد.» .
شیطان که از بن جان دوستدار مردم است، به حوا می گوید: نترس!! نازنینم!! نخواهید مرد!! یهوه می داند در روزیکه از آن بخورید چشمان شما بروی راستیها باز خواهند شد و مانند خود او شناسای نیک و بد خواهید گردید ، اگر می خواهی شادمانی را در کنار خود داشته باشی از میوه ی آن درخت بخور و به آدم نیز بده تا بخورد شاید او هم اندکی آدم بشود !! زن پیشنهاد شیطان را که دوستدار مردمان است به کار می بندد و با خوردن میوه ای از درخت دانش شناسای نیک و بد می شود و شایست و ناشایست را از هم باز می شناسد... ادامه ی داستان را هم همه می دانیم... الله دانش ستیز و دشمن شادی، این هر سه را از خود می راند و هریک را به سختی، و بگونه ای تنبیه می کند ؛ در این میان بیشترین ستم بر شیطان می رود، نه بر آدم و حوا ، شیطان می دانست او که با نشان دادن راه بهزیوی و شادزیوی به مردمان، خودش دچار تیره روزگاری خواهد گردید ، با اینهمه مهرش به مردمان آنچنان جوشنده بود که نتوانست تباهی آنان را ببیند و دم بر نیاورد، پس نفرین جاودانه را بر خود خرید وآدم و حوا را از چنگال بی دانشی رهای بخشید.
داستان شیطان همانندی بسیار با داستان پرومته در افسانه های یونانی دارد. در این افسانه گاو بزرگی برای زئوس کشته می شود ، پرومته که دوستدار مردمان بود پیکر این گاو را به دو نیم می کند ، گوشت و دیگر بخشهای سودمندش را در زیر پوست جانور پنهان می سازد و استخوانها و دیگر بخش های نا سودمند را با چربی گاو می پوشاند و از زئوش می خواهد که یکی از این دو بخش را برای خود بردارد و بخش دیگر را به مردمان واگذارد، زئوس که گمراه گشته است بهره ی نا سودمند را بر میگزیند و پس از آگاهی از چند و چون این فریب،کینه ی شدیدی از پرومته و از مردم بدل می گیرد و آتش را از دسترس آنان دور می کند.
در این جا پرومته یکبار دیگر بیاری مردمان می شتابد و اندکی از تخم آتش را از گردونه ی خورشید می رباید و آن را در پیکر گیاهی پنهان می کند و به زمین می آورد و فرادست مردمان می گذارد.
زئوس از اینکه چنین گوهری بدست مردمان افتاده است دچار خشمی الهی!! می شود و همه ی دیگر الاهان را برای تنبیه پرومته و مردم روی زمین به همازوری فرا می خواند.
الاهان با همکاری یکدیگر باشنده ای بنام« پاندور»را می آفرینند تا مایه ی رنج جاودانه ی مردمان را فراهم آورد، و خود پرومته به سخت ترین کیفرها تنبیه می شود بدین ترتیب که در کوهی در سرزمین قفقاز به زنجیری بسته می شود و یک شاهین تیز چنگ همه روزه جگرش را پاره می کند و می خورد و آن جگر باز به چهر نخستین بر می گردد ، این کار همچنان ادامه پیدا می کند تا اینکه روزی آن شاهین تیز پرواز بدست هراکلس یکی از پسران زئوس که از آنجا گذر میکرد کشته می شود ، بدین ترتیب پرومته از آن رنج جاودانه می رهد .
در اینجا یک همانندی شگفت انگیزی میان هراکلس پسر زئوس و هوشنگ معین زاده فرزند شایسته ی ایرانزمین دیده می شود ، هراکلس با پرتاب تیری آن شاهین جگر خوار و تیز پرواز کوهساران قفقاز را می کشد... و هوشنگ معین زاده با نوشتن « بشارت » و با خامه ی نرم و توانای خود بند های بد نامی را از دست و پای شیطان می گشاید و او را در جای شایسته و سزاوار خود می نشاند، و چهره ی همیشه شاداب و مهربان و دوست داشتنی شیطان را به ما نشان می دهد، تا از این پس گناه فرومایگیهای خود را بگردن او نیندازیم و نفرینش نکنیم و او را دشمن خود نشماریم ، بلکه این راستی را بباوریم که بدون همکاری شیطان، آدم هنوز هم در باغ عدن بی هیچ بو خاصیتی، همراه با دیگر فرشتگان ، بی آنکه بداند چرا!! شبانه روز الله را باد میزد و صلوات می فرستاد !!.
من پیش از اینکه سخن خود را به پایان ببرم دو نکته را شایان یاد آوری می دانم ، نخست اینکه « شیطان»را نباید با« اهریمن »این همان بشماریم . اهریمن نیروی گرایش بسوی فرومایگیها و پستی ها است که همزاد ما و در درون خود ما است ، از این رو ما اگر بخواهیم، می توانیم بدون یارمندی الله و رسولانش براین نیرو که روان فرماینده یا « نفس اماره ی » ما است چیره گردیم، نه به فرشته نیاز داریم نه به الله، و نه به رسولانش .
دو اینکه « الله» و « یهوه صبایوت » و« پدر آسمانی » هم « خدا » نیستند اینها را نباید با خدا اینهمان شمرد ، شور بختانه تر زبانان یا مترجمین نامه های دینی هر کجا به واژه ها ی «الله» و « یهوه صبایوت» و « پدر آسمانی »رسیدند از روی ناآگاهی واژه ی پهلوی« خدا » را بجای آنها گذاشتند بدین ترتیب بزرگترین آسیب را بر پیکر فرهنگ ایران زدند ، من در این جا به این نکته نخواهم پرداخت تا از زمینه ی کتاب« بشارت » دور نشویم ، شاید در جای دیگری به جستار بپردازم و « خدا » را از چنگال الهان ابراهیمی رهایی بخشم!!!.
آنچه که امروز باید گفت این است که جای« بشارت »در تاریخ ادب ایرانزمین خالی بود و هوشنگ معین زاده با توانایی شگفت انگیز خود این جای خالی را به زیباترین چهره پر کرد . نه تنها دفتر ادب ایرانزمین ، بلکه با دلیری می توانم بگویم که در تاریخ ادب جهانی هم جای چنین شاهکاری خالی بود و معین زاده دین بزرگی بگردن دانش پژوهان جهان دارد . بشود ترزبانان و کسانی که توانایی بسنده در برگردان اینگونه نامه ها دارند ؛ بشارت را به همه ی زبانها ی زنده ی جهان برگردانند

moinzadeh.com[+]

تلاشی تازه در شناساندن فرهنگ و ادبیات ایران / همایش نقد و بررسی « بشارت» [+]

خدا همانا انسان است. میرزاآقا عسگری(مانی)[+]

بررسی کتاب «بشارت» از هوشنگ معین زاده: «خدا به زادگاهش باز می گردد». (صـدا)شنیدنی است[+]

Sunday, September 10, 2006

11 سپتامبر


11 سپتامبر: ريشه ها، بازانديشي ها و رهائي ملي ما
(بازخوانی یک گفتگو)

علی ميرفطروس


 علی میرفطروس



* بنیادگرائی اسلامی واکنش قهرآمیز مسلمانان افراطی در مقابله بـا نفوذ فرهنگ و ارزش هـای غربی است. این
بنیادگرائی - بصورت جنبشی تمام خواه و ایدئولوژیک - چه در حوزة عمل و چه در حوزه عقـاید، شبـاهت های
فراوانی با توتالیتاریسم و خصوصاً فاشیسم دارد.
* اسلام- همانند دیگر ادیان و مذاهب- می تواند به تلطیف اخلاقی جامعه و تقویت تعاون اجتماعی کمک کند نه
اینکه بفکر حکومت و سیاست باشد. تنها در اینصورت است کـه هـم جنبة قُدسی دین و هم جـایگاه معنـوی
روحانيّت، محترم و محفوظ خواهد ماند.
* «تمدّن اسلامی»، قرن هاست که مُرده است و مُردگان، امکان گفتگو ندارند!


نخستين گامها همواره طنيني پايدار مي يابند

امروزه واژه بنيادگرائي اسلامي در ذهن، تصويري است هولناك از جهالت و تعصب مذهبي، ايمان كور و نفرت آميخته به تهاجم خشونت بار عليه هر آنچه «غيرخودي» و خارج از حيطه اخلاق و ارزشهاي اسلامي است.
شايد براي جهان، 11 سپتامبر [+] و براي ما انقلاب اسلامي، اجتناب ناپذير مي نمود تا به عمق ويرانگري و تخريب بنيادگرائي اسلامي پي بريم. اما در آستانه انقلاب ايران، علي ميرفطروس از انگشت شمار روشنفكراني بود كه نسبت به ظهور اين پديده ويرانساز هشدار داد. وي در موج فزاينده اسلامگرائي در انقلاب 57 كوشش علمي و تحقيقي خود را بر كانون اصلي خطر نشانه رفت و توجه خود را روي پايه هاي فكري و آرمان هاي سياسي ـ اجتماعي رهبران مذهبي انقلاب متمركز ساخت. علي ميرفطروس در پيگيري اين خط فكري به الگوهاي آن در صدر اسلام رسيد و تلاش نمود تا اين همانندي ها را در آثار مختلف خويش (بويژه «اسلام شناسي» و «ملاحظاتي در بارة تاريخ ايران») نمودار سازد.
اسلام شناسي (كه ميرفطروس خود، آنرا «كتاب كوچك اسلام شناسي» مي نامد) از جمله گامهاي نخست و بزرگي بود در مسير تقدس زدائي و عيان نمودن چهره واقعي حكومتهاي صدر اسلام كه تاريخي سرشار از جنگها، خشونتها، خونريزيها و بي عدالتي ها دارند.
امروز فضاي فكري و روشنفكري ما، سرشار از تلاشهاي ارزشمندي در بررسي و نقد گذشته است و آثار ارزشمندي در بازشناسي اسلام نگاشته مي شوند، اما طنين نخستين گامهاي علي ميرفطروس همواره در حافظه تاريخي جامعه ما، پايدار خواهد ماند.
نشريه تلاش

تلاش ـ آقاي ميرفطروس! 11 سپتامبر، به قيمت جان هزاران انسان تمام شد. هر چند دست بنيادگرايان اسلامي در اين واقعه آشكار است، اما بر سر دلائل و ريشه هاي آن موضعي يگانه وجود ندارد. نشريه تلاش با توجه به اينكه از مدتها پيش تصميم داشت شمارة سپتامبر خود را به واقعه 11 سپتامبر، ريشه ها و پيامدهاي آن و بويژه در مورد ايران اختصاص دهد، با توجه به آشنائي با ديدگاههاي شما در مورد اسلام گرائي، نقش روشنفكران مذهبي در تحولات ايران و بنيادگرائي اسلامي نمي توانست از نظرات شما در مورد ريشه هاي فكري حوادثي نظير 11 سپتامبر صرف نظر نمايد. لذا باز هم ما با پرسشهائي نزد شما آمديم. جهان هنوز در توضيح ريشه ها و دلايل ترور 11 سپتامبر حيران و فاقد زبان مشتركي است. عده اي بر اين نظرند كه اين، واكنشي است در برابر تحميل يكجانبه و عجولانه ارزشهاي دمكراتيك جوامع غربي به جوامع اسلامي. برخي از «ستيز فرهنگها» سخن مي گويند و اقدامات خشونت باري نظير اين ترورها را نيز حاصل خشم و دشمني و بعضاً بغض و كين نسبت به ثروت و قدرت و فرهنگ مدرن در جهان اسلام و بويژه در ميان عربها مي دانند و عده اي ديگر عمليات تروريستي 11 سپتامبر را ناشي از ناسازگاري، حقارت و احساس يأس انسانهائي مي دانند كه در اثر مواجهه با دگرگونيهاي پرشتاب و بنيادين در راستاي مدرنيزاسيون، شاهدند كه چگونه ارزشها و ُسـنّت هاي مقدس شان بي اعتبار مي شوند و روند ميرائي و زوال را مي پيمايند. از نظر شما ريشه اين كنشهاي فاجعه بار را در كجا بايد جست؟

ميرفطروس ـ بنيادگرائي اسلامي را مي توان واكنش قهرآميز مسلمانان افراطي در مقابله با نفوذ فرهنگ و ارزش هاي غرب دانست. در واقع با حضور و سلطه استعماري انگليس و فرانسه (و بعداً آمريكا) در كشورهاي عربي، جوامع اسلامي خود را مورد هجوم «اروپاي استكباري و مسيحي» احساس كردند، اروپائي كه بنظر اين مسلمانان، در حال تدارك حملات ويرانگري عليه ارزش هاي ديني و فرهنگي شان بوده است. با چنين حس و حالتي، جوامع اسلامي خود را مانند قربانيان مظلومي مي ديدند، قربانيان مظلومي كه در يك حالت مرگ و زندگي، خود را «برحق» مي دانستند تا در برابر هجوم ارزش هاي غربي ايستادگي كنند.
بنيادگرائي اسلامي، اساساً يك ايدئولوژي جهان سومي است و بهمين جهت در كشورهاي دموكراتيك و پيشرفته و صنعتي، پايگاهي ندارد. اين ايدئولوژي از آغاز قرن بيستم و همزمان با حضور روزافزون کشورهای استعماري غرب در كشورهاي مسلمان آشكار شد كه در مصر و سوريه بصورت گروه «اخوان المسلمين» و در ايران بصورت گروه «فدائيان اسلام» ظاهر گرديد. پيدايش دولت اسرائيل در سرزمين هاي اشغال شده فلسطين و خصوصاً شكست حقارت بار اعراب از اسرائيل (در جنگ شش روزه 1967 و اكتبر 1973) و حمايت بيدريغ دولت هاي غربي از اسرائيل، به كينه و نفرت جوامع اسلامي نسبت به «غرب» ُبعد ديگري داد و با توجه به نفرت تاريخي مسلمانان نسبت به يهوديان ـ كه از زمان پيغمبر اسلام آغاز شده و در سراسر سوره هاي قرآن نيز آشكار است(1). اين مسائل، به «جهاد» مسلمانان عليه «غرب استكباري» و «اسرائيل غاصب» مشروعيت ديني و سياسي داد.
تفسير واقعه 11 سپتامبر بعنوان «برخورد» يا «جنگ تمدن ها» (كه در نظرات پروفسور ساموئل هانتينگتون Samuel Huntington ارائه شده) شايد اغراق آميز باشد چرا كه ابتدا بايد وجود چيزي بنام «تمدن اسلامي» را احراز كرد تا سپس به علل جنگ و برخورد آن با تمدن غربي پرداخت ... «تمدّن اسلامي -اساساً ـ يك مسئله «تاريخي» است و مانند بسياري از پديده هاي تاريخي اينك تنها در افسانه هاي تاريخي مي تواند وجود داشته باشد، بعبارت ديگر:
تمدن اسلامي، قرن ها است كه مرده است و مردگان، امكان گفتگو ندارند!
بنظر من، ريشه فاجعه 11 سپتامبر را بايد در تعاليم اسلام جستجو كرد. اين، مسئله اي است كه متأسفانه در تحليل هاي مربوط به فاجعه 11 سپتامبر توجهي به آن نشده است. ببينيد! قرآن كتابي است كه كلمه «قتال» (كشتن) و اشتقاقات اين كلمه، در آن فراوان تكرار شده است بطوري كه مي توان آنرا «مانيفست خشونت» ناميد. از طرف ديگر: در تاريخ اديان، پيغمبر اسلام به «پيغمبر مسلح» مشهور است، پيغمبري كه بقول علي شريعتي: براي پيشبرد عقايدش مي گفت: «يا از سرِ راهِ من كنار برويد! و يا نابود مي شويد!».
فلسفه سياسي حضرت محمد در اين جمله معروف او خلاصه شده كه مي گفت:
«من آمده ام كه درو كنم نه بكارم! بهشت، در زير ساية شمشير عربان است».
در تاريخ اديان بزرگ جهان، هيچ ديني را نمي توان يافت كه مثل اسلام براي پيشبرد تعاليم و انديشه هايش، اينهمه به تهديد و قتل و ارعاب متوسل شده باشد. در واقع، تاريخ رشد و گسترش اسلام را نمي توان فهميد مگر اينكه ابتداء خصلت خشن، تند و مهاجم آنرا بشناسيم.
مسئله ديگر، مفهوم «شهادت»، در اسلام است كه نوعي حقانيت ديني و تاريخي به «شهيد» مي دهد كه طي آن، اگر چه فرد (شهيد) از زندگي دُنيوي دست مي شويد، اما با شهادت خويش به «لقاالله» نائل مي گردد و در «آن دنيا» جاويد مي ماند. اين چنين است كه بقول دكتر شريعتي: «شهيد، قلب تاريخ است» يا بقول مرتضي مطهري: «شهيد، شمع تاريخ است» ... اعتقاد به «شهادت»، از خودبيگانگي فرد را دامن مي زند و در ارتكاب عمل باعث نوعي «بي حسي اخلاقي» مي گردد كه طي آن هر عمل و جنايتي «مشروع» مي شود، اعتقادي كه بي باكي، جسارت و دليري مجاهدان اسلامي را برمي انگيزد و معمولاً باعث «پيروزي حق بر باطل» مي گردد. فاجعه 11 سپتامبر، بارزترين نمونه اين اعتقاد و «پيروزي» است!
بنيادگراي اسلامي - بصورت جنبشي تمام خواه و ايدئولوژيك - چه در حوزم عمل و چه در حوزه عقايد، شباهت هاي فراواني با توتاليتاريسم و خصوصاً فاشيسم دارد. (نگاه كنيد به: ملاحظاتي در تاريخ ايران، علی ميرفطروس، چاپ چهارم، بخش سوم).

تلاش: حتماً خاطرتان هست كه در گفتگو با تلاش (شماره 4) در پاسخ به پرسشي در خصوص گفتگوي تمدن ها گفتيد: «من اصلاً به چيزي بعنوان «تمدن اسلامي» معتقد نيستم، همچنانكه تمدن مسيحي، علوم اسلامي و اقتصاد اسلامي هم بنظرم نادرست مي باشند». آيا مي توان گفت گروههاي بنيادگراي اسلامي كه وظيفه خود را دفاع از «فرهنگ و هويت اسلامي» ـ حتي به قيمت تهاجم و خشونت عليه حاملان فرهنگ مدرن ـ مي دانند در اصل، بازتاب و نتيجه تلاش هاي روشنفكران اسلامي است كه دهه هاست سعي مي كنند مشخصه هاي يك تمدن خيالي را در مقابله با تمدن مدرن ترسيم نمايند؟

ميرفطروس: بنيادگرائي اسلامي ابتداء خصلتي «روشنفكرانه» و غيرتوده اي داشت و حضور آن، بيشتر در محافل روشنفكري و دانشگاهي احساس مي شد، اما چندان نمي توان آنرا «بازتاب و نتيجه تلاش هاي روشنفكران اسلامي» دانست، بلكه - بتدريج - يعني با رشد ناموزون و شتابان مناسبات سرمايه داري و ورود ارزش هاي غربي به جوامع اسلامي، و سيل مهاجرت روستائيان از دهات به حاشيه شهرهاي بزرگ، اين بنيادگرائي از حالت گروهي و «روشنفكري» به جنبشي گسترده و مردمي بدل گرديد. جنبش هاي اسلامي اگرچه در شهرهاي بزرگ ظاهر شدند و «جنبش شهري» بشمار مي آيند، اما از نظر انديشه و ايدئولوژي، حامل انديشه ها و ارزش هاي قبيله اي و پيش سرمايه داري هستند. در اين ايدئولوژي، «حكومت صدر اسلام» چنان «ايده آليزه» گرديده كه در باورِ توده هاي مسلمان، دوران حضرت محمد و 4 خليفه «راشدين»، دوران اوج آزادي، عدالت اجتماعي، برابري و برادري بشمار مي آيد.
مشخصه هاي اين «تمدن خيالي» روان آسيب ديده و روح تحقير شده مسلمانان را تسكين مي داد: فريب بزرگي كه انعكاسات فكري آن به جامعه ما نيز كشيده شد بطوري كه مثلاً بعضي از روشنفكران ملي - مذهبي ما (مانند دكتر شريعتي) انتشار كتاب «سير تحوّل تدريجي قرآن» (نوشته مهندس مهدي بازرگان) را «كشفي همسنگ كشف اسحق نيوتن» دانستند!!!

تلاش: به «روشنفكران ملي- مذهبي» اشاره كرده ايد، اين كلمه روشنفكران ملي ـ مذهبي واقعاً چقدر مي تواند درست باشد؟

ميرفطروس: كاربرد اصطلاح «ملي - مذهبي» هم مانند بسياري از كلمات و اصطلاحات سياسي ديگر (مثل محافظه كار، ميانه رو، اصلاح طلب و غيره) داراي ابهام، اشتباه و آشفتگي است. اين كلمه «ملي- مذهبي» نشانه همان التقاط فكري و فلسفي روشنفكران ما از مشروطيت تاكنون است. به زعم اين دسته از روشنفكران، هويت ملي ما بر دو پايه ايرانيت و اسلاميت استوار است. خوب! اولين اشكال اين «تعريف» اينست كه: پس آن ميليون ها ايراني زرتشتي، ارمني، كليمي و آسوري و غيره در كجاي اين «هويت ملي» جاي دارند؟ (مي دانيم كه مثلاً در طول قرن هاي سلطه اسلام، زرتشتي ها در حفظ آئين ها و عقايد ملي ما نقش اساسي داشته اند).
از اين گذشته، اسلام با اعتقاد به «اُمـّت» - اساساً - با هرگونه «مليـّت» و ملي گرائي مخالف است بهمين جهت است كه بسياري از كشورهاي متمدن (مانند مصر و سوريه) با پذيرش اسلام، در اُمـّت اسلامي، منحل و مضمحل شده اند. در اين ميان فقط ما - ايرانيان - بوديم كه با اسلام به گونه اي خاص و شايد هم رندانه و هنرمندانه برخورد كرده ايم، يعني بجاي آنكه در تماميـّت اسلام، ذوب شويم، برخوردي خاص و ايراني با آن داشته ايم، بعبارت ديگر، در طول تاريخ ايران بعد از اسلام، هويت ملي ما از طريق زبان فارسي و آئين هائي مانند نوروز و مهرگان و جشن سده و غيره تداوم يافت و اسلام (با همه فرقه هاي متعدد و مخالف و مختلفش) در واقع «تابع» اين روند تاريخي بوده است، با توجه به اينكه در طول تاريخ ايران بعد از اسلام، علماي اسلامي ما بيشتر «عرب زده» بودند و 90 درصد آثار و تأليفات اين «حضرات» به زبان عربي نوشته شده، هويت ملي ما جز در زبان فارسي، شعر و عرفان و حماسه ما پايگاه و پناهگاهي نداشت از اين طريق بود كه حس ملي ما از گذشته به آينده تداوم يافت. شما اين مسئله را در هيچيك از كشورها و ملت هاي مسلمان ديگر نمي توانيد ببينيد.
واقعاً اين چه «تمدن اسلامي» است كه از خودش حتّي يك صفحه كتاب نداشت، بزرگترين هنرمندان و نويسندگان و مورخين و متفكرانش، ايراني هستند و حتي دستور زبان و صرف و نحو اين «تمدن اسلامي» را يك نفر ايراني انديشمند -بنام سيبويه نحوي- تهيه و تدوين كرده است... در اين سال های حكومت اسلامي در ايران، اسلام و روشنفكران ملي -مذهبي ما - در يك موقعيت استثنائي - تمام بضاعت و توان فكري، فلسفي و سياسي خويش را «عرضه» كرده اند كه نتيجه اش: اين شكست و شرمساري بزرگ است كه روي دست ملت ما باقي گذاشته اند، اين شكست و شرمساري ـ يك بار ديگر- اين حقيقت را ثابت مي كند كه: جامعه ما تا زماني كه از اين صحراي كربلاي احساس و انديشه، از اين فلكلور عزا و مرثيه و زاري، از اين «دينخوني» و بردگي روحي و از اين ُدور باطل ايدئولوژي اسلام سياسي بيرون نيايد، نخواهد توانست جايگاه شايسته خود را در جهان شتابان و پيشرفته امروز، بدست آورد. براي نمونه نگاه كنيد به دو كشور هند و پاكستان بعد از استقلال: يكي با تكيه بر يك سياست غيرديني، به يكي از بزرگترين دموكراسي هاي جهان بدل شد، اما ديگري (پاكستان) با تكيه بر اسلام و اسلاميت به نمونه اي از استبداد سياسي، فقر، عقب ماندگي و بنيادگرائي اسلامي... اين فرهنگ عزا و شهادت و عاشورا، قرن هاست كه انسان ايراني را دچار «ازخود بيگانگي» و عدم تعادل كرده است. انساني كه بجاي «سر»، همواره با «دل»ش مي انديشد. انساني كه هميشه «آينده» را در نابودي «حال» جستجو كرده است. دوستاني كه بعنوان «حفظ ارزش هاي ثابت و سنت ها» در حفظ و تداوم سلطه اسلام تلاش مي كنند، در واقع بي اعتقادي خود را به «انديشه مدرن، خردگرائي و اصالت فرد» عيان مي كنند. من نگرانم كه بعضي از روشنفكران مذهبي ما به سبك دكتر علي شريعتي بخواهند يك «شيعه علوي» يا يك «اسلام نبوي» ديگر براي جامعه در حال تحول ايران «اختراع» كنند. در حاليكه مسئله ما - امروز - مسئله «قبض و بسط شريعت» نيست. ما امروز ـ بيش و پيش از اسلام - بايد به ايران بيانديشيم و آرمان هاي خيالي تمدن اسلامي را به افسون شدگان اصلي آن (يعني اعراب مسلمان) واگذار كنيم. آنهمه جشن و اميد و تلاش و شادخواري و شادزيستن در فرهنگ ايران پيش از اسلام، براي ما ايرانيان، ذخائر ارزشمندي براي رسيدن به يك ايران مدرن، شاد و سرفراز، بشمار مي روند.

تلاش: ظاهراً اين متفكران اسلامي براي «عقلانيت ديني» تلاش مي كنند.

ميرفطروس: بله! اما از استثناءها كه بگذريم، بيشتر اين متفكران نه براي «عقلاني كردن دين» بلكه براي «ديني كردن عقلانيت» تلاش مي كنند. نگراني من از همين جاست كه باز هم با اصطلاحات شبه علمي و جامعه شناسي (مانند ترموديناميك، اگزيستانسياليسم و غيره) بخواهند براي دين تشريف «علمي» بدوزند. بنظر من، اين امر نه به سود اسلام و باورهاي اسلامي است و نه به سود تحول و پيشرفت اجتماعي ما است... اسلام- همانند ديگر اديان و مذاهب - مي تواند به تلطيف اخلاقي جامعه و تقويت تعاون اجتماعي كمك كند نه اينكه بفكر حكومت و سياست باشد. تنها در اينصورت است كه هم جنبه ُقدسي دين و هم جايگاه معنوي روحانيت، محترم و محفوظ خواهد ماند ...

تلاش: بنابراين شما به چيزي بنام «اصلاح طلبان» در ايران معتقد نيستيد؟

ميرفطروس: من، اصلاح طلبان ايران را بيشتر «اصلاح طلبان ديني» مي نامم. اصلاح طلباني كه بيشتر «درد اسلام» دارند تا دغدغه ايران، آزادي، پيشرفت و جدائي دين از دولت. به عبارت ديگر: در آراء و عقايد اكثر اصلاح طلبان و روشنفكران ملي - مذهبيِ ما ايران، آزادي و دموكراسي تنها در پرتو دين و حضور اسلام قابل تصوّر است (در اين باره، من در كتاب «ملاحظاتي در تاريخ ايران» - با ارائه اسناد و شواهد بسيار بحث كرده ام). اين درد و دغدغه اسلام در نزد بعضي از روشنفكران ملي - مذهبي آنچنان قوي است كه بقول دكتر علي شريعتي:
«بايد يك جنگ آزاديبخش براي خودِ اسلام آغاز كنيم، كه اسلام، آزاد بشود، خودِ اسلام نجات پيدا كند نه اينكه مسلمان ها نجات پيدا كنند».
در ميان اصلاح طلبان ايران، البته کسانی هستند كه با آموختن از تجربيات خونين سال های اخير، معتقد به مدارا، آزادي، دموكراسي و جدائي دين و دولت مي باشند، همين «نوانديشان دينی» هستند كه در طرح و ترويج «عقلانيـّت ديني» و جدائي دين از دولت، نقش ارزشمندي دارند ...

mirfetros.com

بخشی از کتاب «برخی منظره ها و مناظره های فکری در ایران امروز[+]»

______________________________
1- اين كينه و نفرت حتي در زمان حضرت محمد باعث كشتار دسته جمعي يهوديان «بني قريظه» و سرانجام، موجب تغيير قبله مسلمانان از «بيت المقدس» به «بيت الحرام» (مكه) گرديد.

Tuesday, September 05, 2006

حکیم ابولقاسم فردوسی


فــردوســی


فــردوســی[+] می گــويــد:


«به یزدان که گر ما خِرَد داشتیم

کجـا ایـن سرانجام بـد داشتیم؟»


Friday, September 01, 2006

انديشه های صائب


انديشه های صائب
در
شعرهای «صائب»
(بخش دوم)*

علی میرفطروس


 علی میرفطروس


٭ رنسانس در اروپا، با شوریدن بر زبان پُرتکلّف و دشوار قرون وسطا، ضمن غلبه بـر
آریستوکراسی ادبی، کوشید تـا ذهن و زبـان را در برخورد بـا جهان و جامعه، آزاد
کند. بـه عبـارت دیـگر: رنسـانس در واقـع، تحول در سـبک هـای ادبـی و تغییر
در سلیقه های هنری بود و صائب تبریزی، برجسته ترین نماینده ایـن تحوّل و تغییر
در عصر صفوی بشمار می رود.
٭ بـا تـوجه بـه وجود سـبک اصفهانـی در نقّاشی هـا، مینیاتـورها و معماری هـای
خیال انگیز عصر صفوی، شـایسته است کـه سبک شـاعران ایـرانی ایـن عـصر را
«سبک اصفهانی» و طـرز شـاعران غـیرایرانی و عموماً هنـدی را «سبک هـندی»
بنامیم.


با تسخير هند توسط سلطان محمود غزنوی (392/1001) و حکمرانی فرمانروايان ايرانی بر اين سرزمين، زبان فارسی نيز به هند راه يافت و در طول چند قرن بتدريج به يکی از زبان های مهم هند بَدَل گرديد. بعنوان مثال: شعر اميرخسرو دهلوی (در اواسط قرن 7/13) نمونه روشنی از حضور درخشان شعر و زبان فارسی درهند است. اميرخسرو دهلوی (651-725/1253-1324) در «پتيالی» (هند) بدنيا آمد و سراسر دوران شاعری را در دربارهای هند گذراند، امـّا ذهن و زبان شعری او چنان است که يادآور بهترين شاعران ايران - خصوصاً سعدی- است:

ابر می بارد و من می شوم از يار جدا
چون کنم دل به چنين روز ز دلدار جدا؟
ابر، باران و من و يار ستاده به وداع
من جـدا گـريه کنان، ابـر جدا، يـار جدا
سبزه، نوخيز و هوا خُرّم و بُستان سرسبز
بلبل (سـوخته دل) مــانده زگـلزار جــدا
ديده از بهرِ تو خونبار شُد ای مردم چشم
مـردمی کـن، مشـو از ديده خونبار جدا
نعمت ديده نخواهم که بماند پس از اين
مـاند چون ديده از آن نعمت ديدار جدا
حـُسن تو دير نماند چو ز «خسرو» رفتی
گُل بسی دير نمانَد چو شد از خـار جـدا (33)
در چنان شرايطی است که حافظ (در قرن هشتم/چهاردهم) می گويد:
شکّر شکن شوند همه طـوطيان هند
زين قند پارسی که به بنگاله می رود

در اين دوران بقول ابن بطوطه: «همهً خارجيان را در هند، خراسانی می نامند»، و اين،
نشانه کثرت حضور و نفوذ ايرانيان در هند می باشد (34). اين ايرانيان مهاجر، زبان فارسی، فکر، فلسفه، هنر نقّاشی، مينياتور، تذهيب کتاب و شعر و شاعری ايران را با خود به هند بردند و بر ذهن و زبان مردم آن ديار تأثير گذاشتند (35).
بنابراين: وقتی که در سال 932/1525 ظهيرالدين بابر (از نوادگان تيمور گورکانی) سلسله «گورکانيان» را در هند تشکيل داد، فرهنگ ايرانی و زبان و ادبيات فارسی در اين سرزمين، رونق بسيار داشت.
در عصر صفوی- خصوصاً در زمان شاه عباس اوّل و صائب تبريزی- حضور زبان فارسی در دربار دهلی بمراتب پررنگ تر و چشم گيرتر از اصفهان بود و زبان و فرهنگ و هنر هندی، تحت الشعاع زبان فارسی و فرهنگ و هنر ايرانی قرار داشت. حضور زبان فارسی و فرهنگ ايرانی در هند آنچنان بود که در سال 990/1582 بفرمان «تودرمل» Todarmal (وزير اکبر شاه) مقرّر شد تا در تمام قلمرو هند، زبان رسمی و اداری، زبان فارسی باشد. (36) «شاه جهان» (جلوس بسال 1037/1628) و دخترانش به فارسی شعر می گفتند و ده ها شاعر، نقاش و هنرمند ايرانی در دربارِ وی بسر می بردند. زبان رسمی دربار، زبان فارسی بود و تقريباً همهً سران لشگری و کشوریِ «شاه جهان» ايرانی بودند و اجرای جشن ها و آئين های ملی ايرانيان (مانند جشن نوروز) در دربار وی رايج بود. استاد ذبيح الله صفا در بررسی درخشان خود نشان داده اند که در اين دوران «هند، تفرّجگاه اهل ذوق و ادب ايران» بود. (37)
همايون (پسر بابر) که مدتی به دربار شاه تهماسب صفوی پناهنده شده بود، بهنگام بازگشت به هند (بسال 951/1544) تعدادی از استادان بنام مينياتور (مانند ميرسيدعلی) را با خود به هند برد و مورد احترام بسيار قرار داد بطوريکه بعدها 50 هنرمند هندی زير نظر ميرسيدعلی، به کار مينياتور و نقّاشی پرداختند.
عزّت و احترام سلاطين گورکانی هند به هنرمندان ايرانی باعث جلب و جذب بسياری از نقاشان ونگاره گران ايرانیِ «مکتب هرات» گرديد بطوری مير مصوّر (پسر کمال الدين بهزاد)، آقا رضا، منصور، ميرزا عبدالصمد شيرازی، ميرخليل، ميرمحمد طاهر و ديگران به هند رفتند و «مکتب مينياتور هندی» را بوجود آوردند (38).
گفتنی است که يکی از طرّاحان اصلی بنای معروف تاج محـّل، هنرمندی ايرانی بنام استاد عيسی شيرازی بود و خطوط اين بنای عظيم نيز توسط استاد امانت شيرازی نوشته شده است. کارشناسان هنری، اين بنای شگفت انگيز را يکی از کامل ترين و زيباترين معماری های جهان می دانند. طرح معماری اين بنای عظيم بيشتر مايه ايرانی دارد (39). «تخت طاووس شاه جهان» نيز توسط يکی ديگر از هنرمندان برجسته ايرانی- بنام سعيدای گيلانی- طراحی و ساخته شده است (40).
شعر و شاعری که با حمله مغول به ايران پايگاه اشرافی خويش را از دست داده بود، بتدريج از دربارها به بازارها کشيده شد. تجمـّع شاعران ابتداء در خانقاه ها و سپس در قهوه خانه ها بود. تذکره های عصر صفوی از شاعران و سرايندگان بسياری ياد می کنند که پيشه ور و يا از صاحبان حرفه و فن بودند، مثلاً تذکره نصرآبادی و سام ميرزا، شغل و حرفه برخی از شاعران را چنين ذکر کرده اند:
قنّاد، بزّاز، نجـّار، نقّاش، کحـّال، زرگر، نقّار و چوب تراش، بنّا، تاجر، چيتگر، نخ کوب و زرکش، علاقه بند (ابريشم باف)، صحـّاف، کاسه گر، کتابفروش، شال فروش، ترکش دوز، شَعرباف، پوستين دوز، رزّاز (برنج کوب)، سنگتراش، رنگرز، حلاّج (پنبه زن)، کفشدوز، نعلبند، تفنگچی، خياط، ساعت ساز، قصّاب، عطار، کوزه گر، معمار، شيشه گر، داروساز، عتيقه فروش، کاغذفروش، نانوا، منبـّت کار، قهوه چی و ... (41)
اين شاعرانِ پيشه ور يا پيشه ورانِ شاعر، پس از غوغای کسب و کار و پايان قيل و قال های روزمـّره به قهوه خانه ها می رفتند. قهوه خانه به عنوان پاتوقی برای ديدارها و ملاقات ها، باشگاهی برای سرگرمی ها، محلی برای آگاهی از اخبار روزانه و محفلی برای «انجمن های ادبی» بشمار می رفت. در عصر صفوی، ده ها قهوه خانه در اصفهان وجود داشت (42).
انتقال شعر و شاعری از «دربار» به «بازار» و در هم آميختن شاعران با زندگی مردم کوچه و بازار باعث تحول در ذهن و زبان شاعران گرديد بطوريکه شعرِ اين دوران هر چه بيشتر به زبان محاوره نزديک شد و ضرب المثل های عاميانه حضور چشم گيری در شعر شاعران يافت. در اين زمان، شاعران «قهوه خانه» را برتر و بهتر از «بزم شاهان» می دانستند بقول ميرحيدریِ شاعر:
مرا در قهوه بودن بهتر از بزم شهان باشد
که اينجا ميهمان را منّتی بر ميزبان باشد (43)
اهميـّت ادبی و هنری قهوه خانه آنچنان بود که شاهان صفوی (خصوصاً شاه عباس اول) خود- در لباس مبـّدل و معمولی- غالباً به قهوه خانه ها وارد می شدند و گاه نيز ميهمانان خارجی خود را به آنجا دعوت می کردند. (44)
نصرآبادی (تذکره نويس عصر صفوی که شرح حال و اشعار حدود 900 تن از شاعران اين عصر را جمع آوری کرده) درباره اقامت خود در يکی از قهوه خانه ها و فضای فرهنگی آن می نويسد:
« ... در قهوه خانه رحل اقامت انداختم. تبارک الله از آن جمع، جمعی باقرِ علوم نظری و يقينی، و گروهی حاوی و ترجمان اصول و فروع دينی. از تجلّی طبع شان ساحت قهوه خانه، وادی موسی و معنی در خاطرشان مقارنه خورشيد و مسيحا. بعضی به نظم اشعار، گوشِ جان را به گوشوارِ لاَلیِ آبدار، مزيـّن می ساختند، و قومی به ترتيب ُمعمـّا زلف خوبان را در پيچ و تاب می انداختند. سرعت نظم شان به مرتبه ای که تا نام بيت ُبرده بودی، معمار خاطرشان به دستياری ستونِ خامه به عمارت آن می پرداخت. از نور روی شان، شمع دل ها روشن، و از رياضِ خاطرشان، سامعه، رشک گلشن می شد. از فيض صحبت شان که کيميای سعادت است، مسِ قلبِ کمينه، همسنگ طلا گرديد و ستاره شعرای آگاهی از شبِ تيره جهل دميد.» (45)
شاردن، سيـّاح فرانسوی (به سال 1665 ميلادی) قهوه خانه های اصفهان را چنين توصيف می کند:
«قهوه خانه ها، تالارهای بزرگِ وسيع و بلند به شکل های گوناگون، بهترين پاتوق هر شهری بشمار می رفت، چون مرکز اجتماع و محل تفريح سکنه بلاد بود. (قهوه خانه ها) در آغاز روز، باز می شد و حوالی غروب بر تعداد جمعيت آن افزوده می شد ... در قهوه خانه ها، مردم به صحبت می پرداختند زيرا در اينجا بود که خبرهای تازه مطرح می شد و سياسيـّون با کمال آزادی و بدون هيچگونه نگرانی، از حکومت انتقاد می کردند و حکومت نيز از گفت و گوی مردم نمی هراسيد ... ملاّيان، درويشان و شاعران به نوبت، قطعات و داستان های منظوم و منثور در قهوه خانه ها قرائت می کردند ... اغلب اوقات اتفاق می افتاد که دو يـا سه نفر ناطق، همزمان، يـکی در اين گوشه، و ديگری در آن گـوشه، بـه سخن می پـرداخت ...». (46)

رفت و آمد جهانگردان اروپائی و هيأت های سياسی فرنگی، بر ذهن و زبان شاعران و هنرمندان اين زمان تأثير فراوان داشته بطوريکه کلماتی چون فرنگ، فرنگی، کلاه فرنگی، تفنگ، باروت، قطب نما، عينک و شراب پرتغالی، کاپيتن، گنجفه و ... در اشعار شاعران اين دوران راه يافته است. طالب آملی می گويد:
کسی کيفيّت چشم ترا چون من نمی داند
فرنگی، قدر می داند شراب پرتغالی را (47)

ذبيحی شاعر می گويد:

دارم دلی از چشمِ سياه تو، فرنـگی!
وحشی تـر از آهوی نگـاه تو، فرنـگی!
جان يابد اگر ُسجده کند در قدم تو
آن ُبت که به دير است الِه تو، فرنگی!
دارند سرِ کُشتنم از همسـری هـم
بخت مـن و وارونـه کـلاه تو، فرنـگی!
مذهب، دل و دين داده نـاز تـو ستمگــر
اين، خـاک نـشين سـرِ راه تو، فرنـگی
از قتل «ذبيحی» مکن انديشه که عيسی
خـواهد زخـدا عــذر گناه تـو، فرنگی! (48)
صائب نيز در اين باره می گويد:
آشنـائـی زنگاهـش چـه تـوقّع داريـد
نــور اسـلام نبـاشد ز فـرنگ آمــده را
٭
فرنگی طلعتی کز دين مرا بيگانه می سازد
اگر در کعبه رو می آوَرَد، ُبتخانه می سازد
٭
ساده لوحان زود برگردند از آئين خويش
آن فرنـگی، کـافرستان می کند آئينه را

***

« هست چون تاک، پر از باده، رگ و ريشه مـا
پيش خُم گـردن خود کج نکنـد شيشـة ما
عالـم از جـلوه معنـاست، خيـابـان بهشت
کـه نسيـم سحـر او بـُـوَد انــديشـه مـا
دهـن تيشـه فرهـاد بـه خون شيـرين شد
بـه چـه اميـد کـند کـار، هنـرپيشـه مـا
سـرِ مردانــه خُـم بـاد ســلامت صـائب!
محتسب کيست که بر سنگ زَنـَد شيشه ما».
(49)

ميرزا محمدعلی متخلّص به «صائب» حدود سال 1000/1591 در تبريز زاده شد (50). پدرش (ميرزا عبدالرحيم) بازرگانی محتشم و عمويش (شمس الدين ثانی معروف به «شيرين قلم») ازهنرمندان مشهور تبريز بود. خانواده صائب همراه با صدها خانوار تبريزی بدستور شاه عباس اول به اصفهان کوچيد و در يکی از محلات «عباس آباد»- که بعدها به محله «تبارزه» (تبريزی ها) معروف شد- اقامت گزيد. شاردن، عباس آباد را «زيباترين و بزرگترين بخش اصفهان» می داند و تأکيد می کند که «در هيچ بخش شهر اصفهان به اندازهً ساکنين اين محل، مردمِ متمکّن و متشخـّص وجود ندارد». (51) کمپفر Kampfer (سيـّاح و پزشک آلمانی) اشاره می کند که: عباس آباد، منطقهً مناسبی برای سکونت اروپائيان و خصوصاً ُسفرای خارجی بشمار می رفت (52). همـّت اين بازرگانان معتبر، حمايت شاه عباس اوّل و حضور بازرگانان، سيـّاحان و ُسفرای اروپائی بود که «در آبادانی و معماری اصفهان و بنای رنگين و طرح و دلنشين اين شهر، رنگ ريختند» (53).
بدين ترتيب: صائب از دوران کودکی و نوجوانی در فضائی از رنگ ها، کاشيکاری ها، معماری های مجلّل و باغ های دلگشا و در محيطی از روابط نوين اجتماعی پرورش يافت، و اينهمه به «فکر رنگين» و غنای ذهنی وی کمک بسيار کرد. مطالعه عميق شعرهای نظامی گنجوی، حافظ، بابا فغانی و خصوصاً طالب آملی و رکنای کاشانی متخلّص به «مسيح»، بر دانش ادبی و غنای شعری صائب افزود. (54)
صائب در جوانی به سير و سفر پرداخت و در شهرها و ولايات مختلف، ضمن ديدار با شاعران و جستجو در اشعار آنان، گزيده ای از شعرهای 800 تن را در مجموعه ای بنام «بياض» تدوين کرد. او- همچنين- در گزيده ای از اشعار خويش، روشی بکار برده که نشانه «فکر رنگين» و زيباشناسی شاعرانه اوست. مثلاً: اشعاری را که در وصف اندام معشوق اند بعنوان «مرآت الجمال»، ابياتی را که مربوط به شانه و ُسرمه و آينه اند: «آرايش نگار»، و شعرهای مربوط به شراب و خمريـّه را «ميخانه» نامگذاری کرده است. کليـّات ديوان صائب بيش از 100 هزار بيت است.
٭ ٭
با وجود علاقه شاه عباس به شراب و عيش و عشرت، در اواخر ماه رمضان سال 1029/1619 به تحريک و تفتين علمای مذهبی و بدستور شاه عباس، ميخانه ها و عشرتکده های اصفهان را بستند و به آزار ميخوارگان پرداختند بطوريکه: «شرابخواران را سـُربِ گداخته در گلو می ريختند و شراب فروشان را شکم می دريدند» (55). گويا صائب طی نامه ای به شاه، خواست که «آن بيداد را از ميان بردارد» تا «آبِ رفته، بجوی شيشه و پياله باز آيد» (56)، اين دو بيت صائب شايد اشاره ای به اين واقعه باشد:
محتسب از عاجزی، دستِ سبوی باده بست
بشکند دستی که دست مردم افتاده بست
عکس خود را ديد در می زاهد کوتاه بين
تهمت آلوده دامانی به جام باده بست
بهر حال بخاطر شرايط دشوار سياسی- مذهبی و مهاجرت گروهی از شاعران به هند، در سال 1034/1625 صائب از اصفهان، دلگير شد و سپس، هوای جلای وطن کرد:
چند در خاک وطن، غنچه بـُوَد بال و پرم
در سر افتاده چو خورشيـد، هـوای سَفَـرم
٭
دل رميده مـا شـکوه از وطن دارد
عقـيق مـا دل ُپـرخـونی از يمــن دارد
٭
خونِ پامال ُبوَد شبنم گلزار وطن
دهـن گـرگ ُبوَد رخنـة ديــوار وطــن
اين زمان پنجه شير است به خونريزی من
خـار خـاری که بــه دل بود ز گُلزار وطن
سبزه در زير ِسرِ سنگ، ترقـّی نکند
قـدمی پـيش نــه از سايــة ديــوار وطن
صائب ابتداء در هرات و سپس مدت درازی در کابل اقامت گزيد و مورد عنايت و استقبال ظفرخان- حکمران سلطان هند در کابل- قرار گرفت آنچنانکه پس از چندی، ظفرخان - که با تخلّص «احسن» به شاعری نيز شهرت داشت- مريد و ُمقلّد سبک يا «طرز صائب» گرديد و چنين سرود:
طرز ياران پيش « احسن» بعد از اين مقبول نيست
تـازه گــوئی هـای او را فيض طـبع صــائب است (57)
ارادت و احترام ظفرخان نسبت به صائب و دوستی صميمانه بين آن دو، باعث گرديد تا ظفرخان برای معرفی صائب به پيشگاه «شاه جهان» (پادشاه گورگانی هند) بسوی دربار هند بشتابد، امـّا طغيان «ندرمحمـّدخان ازبک» (حاکم بلخ و بدخشان) و تصميم وی به تسخير کابل، سبب شد تا بفرمان «شاه جهان»، ظفرخان ابتداء به جنگ حاکم ازبک اقدام کند.
بدين ترتيب: «صائب گلی نچيد ز شکّر لبان هند» و «در حسرت قلمرو آرام»، در گير و دار جنگ های ظفرخان و هوای نامساعدِ هند، 6 سال را در شهرهای برهانپور، دکن، اگره و کشميرگذراند و بی آنکه بتواند از بناهای شگفت انگيز و معماری های خيال آفرين هند بهره ای بَـبَرد، بتدريج از خوشبينی های اوليـّه سفر به هند (که در بعضی شعرهای او نيز نمايان است) مأيوس و از ترک وطن پشيمان شد:
غربت مپسنديد که افتيد به زندان
بيرون ز وطن پا مگذاريد که چاه است
صائب در شعرهای بسيار، ملال و ملامت خود را از سفر به هند ابراز می کند و اين کشور را «زمين سياه»، «هند جگرخوار»، «فرا ُمشکده» و «کلفت سرا» می نامد و تأکيد می کند «دل نمی سوزد درين کشور عزيزان را بهم»:
چشم طمع ندوخته حرصم به مال هنـد
پايم به گِل فرو شده از « برشکال» (58) هند
چون موج می پـَرَد دلم از بهر « زنده رود»
آبی نمی خورد دلم از « برشکال» هند
ای خاکِ ُسرمه خيز به فرياد من بـرس!
شد ُسرمه استخوان من از خاکمال هند
بوی ستـاره سوختـگی بر مشـام خورد
روزی کـه دود کـرد به مغزم خيال هند
روزی که من برون رَوَم از هند، « برشکال»
با صـدهـزار چشم بگريم بـه حال هند
٭
از شب نشين هند، دلِ من سيـاه شـد
عمرم چو شمع در قدم اشک و آه شد
پنداشتم ز هند شود بخت تيره، سبز
اين خاک هم، علاوه بخت سيــاه شد
٭
صائب از خاکِ سياه هند پوشيدم نظر
سرمه روشندلی را در صفاهان يافتم
در چنان حيرانی و حسرتی، پدر صائب به جستجوی فرزند به هند رفت و صائب پس از کسب اجازه از ميزبان دولتمند خويش، بسال 1042/1632 به ايران بازگشت.
بسر آمد شب غربت، غم دل کرد سفر
بعد از اين فصل شکرخنده صبح وطن است

سبک هندی يا سبک اصفهانی؟

با توجه به اقامت ناپايدار و ُپراضطراب صائب در شهرهای هند و فقدان آسودگی و آسايش خيال در بهره برداری از امکانات هنری آنجا، با توجه به آنچه که درباره «مکتب هرات» در دوران شاهزادگان تيموری و بنيانگذاری «مکتب مينياتور هندی» توسط شاگردان کمال الدين بهزاد و تأثير فرهنگ و هنر ايران در هند گفته ايم، و نيز با توجه به وجود «مکتب اصفهان» در نقّاشی ها، مينياتورها و معماری های خيال انگيز عصر صفوی شايسته است که سبک شاعران ايرانی اين عصر، خصوصاً صائب تبريزی را «سبک اصفهانی» و طرز شاعران غيرايرانی و عموماً هندی را «سبک هندی» بناميم.
سبک اصفهانی: به سبک شاعرانی گفته می شود که در اصفهان رشد و پرورش يافته بودند و يا تحت تأثير فضای هنری و فرهنگی اين شهر قرار داشتند. اين شاعران عموماً در ايران باليده و شهرت يافته بودند و سپس به هند کوچيدند. به عبارت ديگر: اين، شاعران ايرانی بودند که سبک اصفهانی را به هند بردند و بر شعر و شعور شاعران هند تأثير گذاشتند و نه برعکس! (59) اينکه برجسته ترين نمايندگان «سبک اصفهانی» (طالب آملی، کليم کاشانی و صائب تبريزی) به محض ورود به هند، مورد استقبال و عنايت پادشاهان هند قرار گرفتند و حتّی دو تن از آنان به «ملک الشعرائی» دربار برگزيده شدند، تأئید کننده اين واقعيـّت است که اين شاعران قبل از سفر به هند از بضاعت شعری فوق العاده ای برخوردار بودند و بقول «صائب»:
از چشم اهل هند سخن آفرين ترم
چون طوطيان حديثِ مکرّر نمی کنم
سبک هندی: به سبک شاعران هندی يا هندی تبار گفته می شود که زبان مادری شان فارسی نبوده و بهمين جهت شعرشان دارای نارسائی ها، ابهامات و ايهامات شديدی است که فهم شان را برای عموم ايرانيان دشوار می نمايد. گفتنی است که اکثر اين شاعران در دوران زوال و انحطاط زبان فارسی در هند پرورش يافته بودند و بی ترديد اين انحطاط، در ذهن و زبان شان تأثير داشته است (60). برجسته ترين نمايندگان «سبک هندی» عبارتند از: غنی کشميری، عبدالقادر بيدل دهلوی. (61)
قابل ذکر است که اصطلاح «سبک هندی» از ابداعات و اختراعات سال های اخير است و هيچ سابقه ای در متون و منابع عصر صفوی تا قاجار ندارد (62). صائب ضمن ابراز ارادت به «طالب آملی» - بعنوان يکی از نخستين پيشگامان «طرز تازه»- درباره «طرز» خود، تأکيد می کند:
تتبّع سخن کـس نـکرده ام هـرگـز
کسـی نـکرده بمن فـن شعر را تـلقين
به زور فکر بر اين طرز دست يافته ام
صـدف ز آبلــة دست يــافت ُدرّ ثمين
اين «طرز تازه» و «فکر رنگين» حاصل تن آسائی يا تقليد نيست بلکه محصول عرق ريزان روح و ثمره تلاش و تفکّر شاعراست:
معنی رنگين به آسانی نمی آيد بدست
در تلاش مطلعی، زد غوطه در خون، آفتاب
٭
با تن آسائی، سخن صائب! نمی آيد بدست
صيد معنی را کمندی جز به پيچ و تاب نيست

بنظر می رسد که «فکر رنگين» يا «طرز تازه» صائب از دوران جوانی و خصوصاً قبل از سفر به هند در وی شکوفا بوده بطوريکه به تصريح خودِ صائب:
در بهار سرخ روئی همچو جنـّت غوطه داد
فکر رنگين تو « صائب» خطة تبريز را
يا:
بجای لعل و گوهر از زمين اصفهان «صائب»
به ملک هند خواهد برد اين اشعار رنگين را
هم از اين روست که در گيرودار اقامت در «هندِ جگرخوار» وقتی طرز تازه خود را ناگوار می يابد، آرزو می کند تا گوهر شعرهايش را به منبع و معدن اصلی آن (اصفهان) بازگرداند:
چون به هندوستان گوارا نيست « صائب» طرز تو
به که بفرستی به ايران، نسخة اشعار را
٭
می بری « صائب» ز هندوستان به اصفاهان سخن
گوهر خود را زبی قدری به معدن می کنی

ويژگی ها يا مشخصات سبک اصفهانی (هندی):

ويژگی ها يا مشخصّات سبک اصفهانی (هندی) را محقّقان ديگر بدست داده اند، و ما با توجّه به نظرات استاد شفیعی کدکنی اشاره می کنيم:
1- تازگی يا خصلت غيرعادی صُـوَر خيال.
2- تازگی زبان شعری از جنبه واژه سازی يا تماس با زبان کوچه و بازار.
3- ابهام که نتيجه خصلت غيرعادی صُـوَر خيال يا ساختار دستوری يا نوسازی در زبان است.
4- تفوّق «بيت» در شعر که آن را بايد اسلوب معادله يا معادله سازی ناميد و در اصطلاح فنی شاعران کلاسيک، تمثيل نام دارد، يعنی شاعر در مصرع اوّل، چيزی می گويد و در مصرع دوّم همان چيز را با واژه و شيوه ديگر تکرار می کند.
5- بازی با ابعاد کلمه در شعر (ايهام يا تمرکز بر ابعاد کلمه)، مثلاً مفهوم «بسر آمدن» (بمعنای به پايان رسيدن) و «به سر آمدن» (يعنی به بالين کسی آمدن، مثلاً يک بيمار) در اين بيت غنی کشميری:
کس، وقت نزع بر سرم از بی کسی نبود
شـرمنده ام ز عمر که آمد به سر مرا
يا مفهوم «کوه و کمر» و «کَمَر» در اين بيت صائب:
در کوه و کمر از ره باريک، خطرهاست
زنهار! بـدنبال مـرو خوش کـمران را
و يا مفهوم «ملاحت» در بيت ديگری از «صائب»:
هرگز نبوده است ملاحت به اين کمال
عکس تو آب آينه را شور می کند
6- لذّت بردن از سبک هندی از نوعی شگفتی ناشی می شود، يعنی کارکرد شعر، ايجاد حيرت و شگفتی ست و بقول صائب:
رتبه گفتار را حيرت تلافی می کند
چاره خاموشی ست شعری را که از تحسين گذشت
7- بيان موجز و فشرده؛ همه معنی و مفهوم در يک بيت گفته می شود چنانکه گوئی، يک غزل، مجموعه ای است از «هايکو» ي فارسی. (63)
**
بطوري که گفتيم: دورانی که با سلطنت شاه عباس اول آغاز شد و«اصفهان نصف جهان» ی که با ورود بازرگانان و سيـّاحان و سياستمداران اروپائی (فرنگی) رنگ و آهنگ ديگری يافته بود، می رفت تا از گرد و غبار قرون وسطی تن بتکاند و نَفَسی تازه کند و در پيوند با رنسانس اروپا، طليعه رنسانس ايران گردد. از اين نظر، شايد بتوان دوران حکومت شاه عباس اوّل (جلوس1587- مرگ 1629) را با دوران فرانسوای اوّل (جلوس 1515- مرگ 1547) مقايسه کرد: پادشاهی که معروف ترين موزه ها، کاخ ها و باغ های فرانسه محصول همـّت و حکومت اوست. (64)
رنسانس در اروپا عصر شمشير و حرير، عصر خون و ُخنياگری، عصر تعصّبات مذهبی و سلطه حکومت های مطلقه، عصر ذوق ها و زيبائی ها و ظرافت های هنری، عصر شوريدگی های عاشقانه و شوريدن بر سنّت های ادبی و هنری، عصر ساده گويی و نزديکی زبان شعر به زبان عاميانه، عصر لذّت جويي ها و شادخواری ها، عصر زندگی و سرزندگی ِمعماری های ُمجلّل، قصرهای باشکوه و باغ های دلگشا، عصر ظهور«حسّ ملّی» و پيدايش مفهوم «وطن» و وطن دوستی، عصر نگاه انسان از «خدا» به «خود» و رواج فردگرائی (Individualisme) و انسانگرائی (Humanisme)، و سرانجام، عصر تعقيب و گريز شاعران و نويسندگانِ نوانديش در غوغای تعصّبات مذهبی و عصر رنج و شکنج و افسوس ها و افسردگی های شاعران و هنرمندان بود. (65)
دوران شاه عباس اوّل، حامل بسياری از مشخصّه های رنسانس اروپا بود. تبلور ذهنی و زبانی اين دوران را در اشعار بسياری از شاعران اين عصر- و خصوصاً در شعرها و انديشه های صائب تبريزی- می توان يافت.
رنسانس در اروپا با شوريدن بر زبان پرتکلّف و دشوار قرون وسطا ضمن غلبه بر اريستوکراسی ادبی، کوشيد تا ذهن را در برخورد با جهان و جامعه، آزاد کند چرا که تحوّلات ذهنی و انديشگی ابتداء از طريق زبان بازتاب می يابند و در اين راستا است که زبان را «آئينه جان» يا «خانه وجود» قلمداد کرده اند. امـّا عبور از ُسنّت های سنگ شده ادبی و رسيدن به شيوه ای نوين- که زبان گويای زمانه نو باشد- مستلزم اين بود که ابتداء به اقتدار زبان سنّت (عادت) پايان داده شود و با «عادت زدائی از زبان» به رهائی ذهن و تنوّع انديشه ها و احساس ها ياری نمود. اين زبان جديد در زمانه جديد معياری بود تا «ناظمان» از «شاعران» و «صنعتکاران» از «هنرمندان» متمايز گردند. به عبارت ديگر: رنسانس- در واقع- تحول در سبک های ادبی و تغيير در سليقه های هنری بود و صائب تبريزی برجسته ترين نماينده اين تحول و تغيير در عصر صفوی بشمار می رود.
شعر صائب بدرود با گذشتة پـُر تکلّف و دشوار، و درود به دوران تازه ای است. شعر او، مطلع گسست از گذشته ( ُسنّت) و طليعه پيوند با جهان جديدی است.
اگر شعر را «گره خوردگی عاطفی انديشه و خيال (تصوير) در زبانی فشرده و آهنگين» تعريف کنيم (66)،آنگاه از عناصر اساسی شعر می توان چنين ياد کرد:
1- هر شعری دارای انديشه است.
2- اين انديشه به شکل خيال (تصوير) ابراز می شود و لذا - برخلاف نثر- در شعر، خيال (Imagination) عـُنصر مقدّم، اساسی و جوهری بشمار می رود.
3- اين گره خوردگی انديشه و خيال بصورت عاطفی (احساسی) انجام می شود. بنابراين، برخورد شاعر با طبيعت واشياء، تفاوت ماهوی با برخورد مثلاً يک پزشک يا رياضيدان دارد.
4- همه اين عناصرِ اساسی در زبانی فشرده ارائه می شوند.
5- اين عناصر اساسی به صورتی آهنگين ابراز می شوند.
6- و سرانجام: مجموعه اين عناصر، چنان در هم «گره» می خورند که تفکيک هر يک، غير ممکن و يا فقدان هر يک از آنها باعث آشفتگی، ضعف يا نارسائی کلام می شود.

ادامه دارد

mirfetros.com


انديشه های صائب در شعرهای «صائب» (بخش اول)[+] (خلاصه فصل سوم از کتاب «تاریخ در ادبیات»)

پانوشت ها:

*- خلاصه فصل سوم از کتاب «تاریخ در ادبیات» که در 275 صفحه و به بهاء 12 یورو = دلار توسط کتابفروشی فروغ (در کُلن آلمان) پخش می شود: تلفن + فاکس 0049-221-2019878 - Foroughbook@arcor.deE-mail:

33- ديوان اميرخسرو دهلوی، ص 3
34- در باره موقعیت، مقام و نفوذ ایرانیان در هند (در قرن هشتم/چهاردهم) نگاه کنید به: سفرنامه، ج 2، صص 228، 236، 285، 461-464، 476، 588-589، 636-637، 653، 658.
35- نگاه کنيد به مقاله «زبان فارسی و فرهنگ ايرانی در هندوستان به روايت ابن بطوطه» در: نمودهای فرهنگی و اجتماعی در ادبيات فارسی، محمود روح الامينی، صص 93-108؛ «ایران و هندوستان پس از فتوحات محمود»، هرمن گوئتز، در: میراث ایران، خصوصاً صفحات 176-183؛ «تجلیّات زبان و فرهنگ ایران در هند و پاکستان»، حیدر شهریار نقوی، در» مجله هنر و مردم، شماره های 138-144، سال 1353.
36- ادبيات فارسی در ميان هندوان، سيد عبدالله (استاد ادبيات فارسی دانشگاه پنجاه لاهور) صص 43-44؛ از چيزهای ديگر، عبدالحسين زرين کوب، ص 119
37- برای آگاهی از نقش سلاطين، اميران و درباريان گورکانی هند در ترويج و گسترش زبان فارسی و فرهنگ ايرانی، نگاه کنيد به: صفا، ج 5 (1)، صص 443-484 و 486-491
38- درباره حضور نقاشان، خوشنویسان و معماران ایرانی در هند و تأثیرشان در هنرِ هند نگاه کنيد به: ايران جهان (از مغول تا قاجار) عبدالحسين نوائی، صص 198 و 530-534
39- نگاه کنيد به مقاله « تاج محل شاهکار معماری ايران در هندوستان»، ابوالحسن دهقان، در: چندگفتار، صص 19-32؛ تاريخ هنر اسلامی، کريستين پرايس، صص 171-172 و 186-187
40- درباره تخت طاووس و سعيدای گيلانی نگاه کنيد به مقاله ارزشمند محمد حسين مشايخ فريدنی، در: کيهان فرهنگی، شماره 3، 1367، صص 28-33.
41- درباره «شاعران پيشه ور» نگاه کنید به مقاله سید حسن امین، در: ماهنامه وحید، شماره 178، 1354، صص 513-517
42- در اين باره نگاه کنيد به: چند مقاله تاريخی و ادبی نصرالله، فلسفی، صص 275-282.
43- در اينجا، قهوه بمعنای «قهوه خانه» بکار رفته است. شاعر ديگری نيز درباره يکی از قهوه خانه های معروف آن عصر - بنام قهوه خانه «طوفان» - گفته است:
در قهوه طوفان که سرِ خوبان است
صد عاشق پاشکسته سرگردان است ( نصر آبادی، ص 239)
44- برای نمونه نگاه کنيد به: نصرآبادی، صص 357 و383؛ فلسفی، ج 2، صص 277-278.
45- نصر آبادی، ص 707-708. درباره اهميـّت تذکره نصر آبادی، نگاه کنيد به مقاله ارزشمند صدرالدين الهی، در: ايران شناسی، شماره 4، زمستان 1378 و شماره 1، بهار 1379.
46- شاردن، ج 4، ص 276، همچنين نگاه کنيد به گزارش اولئاريوس (Oléarius) منشی هيأت آلمانی در سفر به اصفهان بسال 1636 ميلادی:
Relation du voyage…, Tome 1, P 535
47- ديوان اشعار طالب آملی، ص 27.
48- نصر آبادی، ص 454
49- در استناد به اشعار صائب، از ديوان صائب تبريزی، به تصحيح محمد قهرمان (6 جلد)، تهران، 1367. و نيز از: اشغار برگزیده صائب، و گلچين صائب، به اهتمام استاد زين العابدين مؤتمن، تهران، 1320 و 1333 استفاده شده است.
50- صائب از خاک پاک تبريزست
هست سعدی گر از گُل شيراز
51- Chardin. V 4.P 170, Vol 8, PP 67, 82, 134
52- سفرنامه کمپفر، صص 190 و 244
53- تذکره مذکرالاصحاب، مليحای سمرقندی، به نقل از مقاله «يک مدرک جديد تاريخی راجع به صائب»، عبدالغنی ميرزايف، ماهنامه وحيد، سال 1346، شماره 1، صص 32-42
54- رکنای کاشانی (مسيح) از شاعران معروف دوره صفوی، از ملازمان شاه عباس اول و گویا استاد و مُعلّم «صائب» بود که به علت بی توجهی شاه عباس، بدربار اکبرشاه و شاه جهان در هند رفت و مورد استقبال و عنايت بسيار قرار گرفت. معروف است که «رکنای کاشانی» وقتی مورد بی مهری شاه عباس قرار گرفت، در مجلس شاهانه اين بيت شکوه آميز را خواند و سپس بيرون آمد و مستقيماً به هند رفت:
گر فلک يک صبحدم با من گران باشد سرش
شام بيرون می روم چو آفتاب از کشورش
اين بيت زيبا نيز از اوست:
مردم به وطن خاک رسانند ولی من
با چشم ترِ خويش رسانم به وطن، آب
درباره رکنای کاشانی نگاه کنيد به: نصر آبادی، صص 317-322؛ تذکره ميخانه، صص 493-522
55- نگاه کنيد به: فلسفی، ج 2، ص .266 .
56- صائب و سبک هندی (مجموعه مقالات) به کوشش محمد رسول درياگشت، ص 44.
57- درباره ظفرخان احسن و روابط او با صائب نگاه کنيد به مقاله محمد اسلم خان، در: فرخنده پيام (يادگارنامه استاد غلامحسين يوسفی)، صص 280-287 برای نمونه ای از اشعار او نگاه کنيد به: نصر آبادی، صص 82-83
58- برشکال: فصل باران های تند و سيل آسا در هند
59- مؤلف مآثرالامراء در مقدمه «ديوان عرفی»، سبک هندی را «طرزی از جانب مستعدّان ايران که به هند آمده اند» می داند. نگاه کنيد به: ذيل شعرای کشمير، ج 2، صص 1031-1032
60- برای آگاهی از زوال و انحطاط زبان فارسی در هند نگاه کنيد به مقاله محمد حسين مشايخ فريدنی در: مجموعه مقالات انجمن واره بررسی مسائل ايرانشناسی، خصوصاً صص 367-370؛ ديوان صائب، مقدمه اميری فيروزکوهی، صص 23-24
61- استاد زين العابدین مؤتمن (اشعار برگزيده صائب، ص 12)؛ دکتر ناصرالدين شاه حسينی (مجله دانشکده ادبيات تهران، شماره 1، 1350، صص 30-40)؛ استاد گلچين معانی (فرهنگ اشعار صائب، ج 1، مقدمه، ص 11)، استاد اميری فيروزکوهی (ديوان صائب، مقدمه، صص 18-24)، استاد ذبيح الله صفا (ج 5/1، صص 523-524 و 534)؛ استاد شفيعی کدکنی (شاعر آينه ها، ص 39؛ ادبيات فارسی ...، صص 32-36)، محقّق افغان، نجيب مايل هُرُوی (سايه به سايه، صص 62-68 و 420-422) و محقّقان ديگر به اين تقسيم بندی پرداخته اند. قابل ذکر است که نصر آبادی (صص 685-696) در فصل مربوط به «شعرای هندوستان» از 17 شاعر هندی تبار ياد کرده که تنها اشعار دو تن (غنی کشميری و عبدالقادر بيدل) از ظرفيت های شعری و هنری «سبک هندی» برخوردارند و لاغير. استاد احسان یارشاطر در مقاله درخشان خود، شعر یا سبک این عصر را «شعر صفوی» یا «سبک صفوی» نامیده اند: نگاه کنید به:
Yarshater, Ehsan: "The Indian or Safavid style, Progress or Decline?" in Persian Literatur,, PP 252, 253, 257, 260
62- برای آگاهی از ديدگاه های مختلف درباره «سبک هندی»، نگاه کنيد به: مقاله ارزشمند استاد عزيز احمد (يادنامه اديب نيشابوری، صص 154-167)، مقاله غلامرضا ستوده (نامواره دکتر محمود افشار، ج 1، صص 209-224). همچنین نگاه کنید به: Yarshater, PP 252-253
63- ادبيات فارسی ...، محمدرضا شفيعی کدکنی، صص 32-52؛ همچنين نگاه کنيد به: «ويژگی ها و منشاء پيدايش سبک مشهور به هندی ...»، قمر آريان، در: مجله دانشکده ادبيات مشهد، سال 9، شماره 2، 1352، صص 261-297؛ «دنيای صائب»، پرويز ناتل خانلری، در: صائب و سبک هندی، صص 296-317؛ صفا، ج 5 (1)، صص 521-573؛ گردباد شور جنون، شمس لنگرودی، صص 85-126. همچنين نگاه کنيد به: Yarshater, PP 261-271
64- درباره فرانسوای اوّل و دستاوردهای هنری و فرهنگی دوران او نگاه کنيد به:
Knecht, Robert. J: Un Prince de la Renaissance, Fayard, Paris, 1998; Jaquart, Jean: François, Ier, Fayard, Paris, 1981.
65- درباره رنسانس نگاه کنید به:
Croix, Alain/Quéniart, Jean: de la Renaissance à L’aube des Lumiéres, Seuil, Paris, 1997; Soutet, Olivier: La Littérature française du Moyen Age et de la Renaissance, 2 Vols, Paris, 1948.
ترجمه فارسی: ادبيات فرانسه در قرون وسطی و رنسانس، ترجمه عبدالحسین زرین کوب، انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم، 1357، خصوصاً صفحات 197-274
66- ادوار شعر فارسی از مشروطيت تا سقوط سلطنت، شفيعی کدکنی، ص 93.