بـی پـايـان

مسلمانانِ ايران، نام و ننگ را نمی‌ شناسند و از حاکميت ِ دشمنانِ ايران هم شرمسار نمی شوند. مسلمان ِ ايرانی، در ولايت فقيه، موالی است و ايران ستيزان مولای او هستند

Thursday, September 14, 2006

خدا همانا انسان است


زمینه ی سخنرانی
استاد هومر آبرامیان
در همایش نقد و بررسی
« بشارت»



خــدا



بسیاری از دانش پژوهان ، دوره ی روشنگری و ستیز با خرافات دینی را همزمان با آغاز دوره ی نوزایی فرهنگی در اروپا به شمار می آورند، به باور من چنین پنداری نادیده گرفتن ارزش کار آزادگانیست که در درازای تاریخ به ستیز با کیش بانان دینهای دروغین بر خاسته اند.
زرتشت بزرگ یکی از همین خرافه ستیزان بود که نزدیک به چهار هزار سال پیش بر سر کوی ها و کرپن ها و اوسیج ها و دیگر کیش بانان دینهای میترایی خروش بر میکشد که :

ای کژ اندیشان ،
همه ی شما و همه آنهایی که
با خیره سری شما را می ستایند،
دارای سرشتی زشت و نادرست و خود ستا
هستید،
و این کردار فریبکارانه است
که شما را در هفت کشور،
به بدی زبانزد کرده است.
بدینسان شما،
اندیشه ی مردم را
چنان پریشان و آشفته کرده اید،
که بد ترین کارها را انجام می دهند،
به دوستی با کژاندیشان رو می کنند،
از اندیشه ی نیک دوری می جویند،
و از خرد خداوندی و راستی و پاکی می گریزند.


البته همزمان با نوزایی فرهنگی در اروپا ستیز با اندیشه های واپسگرایانه شتاب بیشتری بخود گرفت و نامها ی بزرگی مانند ولتر و نیچه ، و در کشور خودمان میرزا آقا خان کرمانی و احمد کسروی وبس بسیاران دیگر هر یک درجای خود و در زمان خود درخشیدند، تا می رسیم به امروز که شمار بزرگی از زنان و مردان خرد ورز در سراسر جهان به زبانها و چهره های گوناگون با خرافه پردازان دینی می ستیزند و بس بسیارانشان مانند زنده یاد کوروش آریامنش جان خود را نیز بر سر این پیکار می گذارند. دراین میان اما، کار استاد هوشنگ معین زاده از یک ویژگی بسیار دلچسبی برخوردار است . من در اینجا به چیرگی شگفت انگیز این مرد بزرگ در زمینه ی شناخت بیخ و بن دینهای ابراهیمی و آشنایی فراخ دامن ایشان با فرهنگ و ادب ایران زمین و دبستانهای گوناگون فلسفی جهان اشاره نمی کنم بیشک یاران دیگر در این زمینه سخن خواهند گفت، آن ویژگی دلچسب که کار معین زاده را در پایه ای بالاتر از کار دیگران جا می دهد شیوه داستان پردازی او از یکسو و نواندیشی و نو آوری او از سوی دیگر است. در«بشارت»این هر دو به اوج میرسند بگونه ای که خواننده نمی تواند کتاب را بر زمین بگذارد.
در بشارت، برای نخستین بار در تاریخ اندیشه، با یک نو آوری شادی بخش روبرو می شویم ، و آن اینکه بجای واپس زدن خدا ، او را با مهربانی از جایگاه ناسزاواری که کیش بانان دینهای دروغین به آنجا دورانده بودند اش، یعنی از فراز آسمانها ، به جایگاه شایسته ی او که زمین است بازگردانده می شود تا بی هیج میانجی فرادست همه ی مردمان جا بگیرد.
ولی معین زاده به این نو آوری بسنده نمی کند ، بلکه ایده ی تازه تری می آورد که از آنهم دلیرانه تر است، وآن این است که« شیطان»را از بند بد نامی که در هزاره های تاریخ گرفتارش بود رهایی می بخشد و بر پایگاه والایی که شایسته ی او است می نشاند.
بی شک شیطان نخستین قهرمان تراژدی و بزرگترین دوستدار مردمان است برای دریافت راستینگی این سخن باید به بابهای دوم و سوم سفر پیدایش نگاهی داشته باشیم.
یهوه به آدم می گوید: « ... از همه ی درختان باغ بی ممانعت بخور اما از درخت معرفت نیک و بد زنهار مخوری که هر آینه خواهی مرد!!!...» .
به روشنی پیدا است که یهوه که همان پدر آسمانی و الله است، هم نشینی با یک آدم دانش آموخته و پرورش یافته را بر نمی تابد... ولی شیطان که دلباخته ی خرد و اندیشه ی نیک است در پیکر ماری خود را به حوا که«دانش پذیر تر از آدم بود!!»میرساند واز او میپرسد :
« ... آیا حقیقتا خدا گفته است که از همه ی درختان باغ نخورید؟؟...» .
پرسش شیطان بگونه ای است که بخودی خود شک را در دل شنونده می کارد ، شیطان خوب می داند که شک سر آغاز آگاهی است . کسی که چیزی را با تمامی دل می باورد هرگز در آن چون و چرا نمی کند و ای بسا که ابدالدهر در جهل مرکب می ماند ، ولی کسی که در چیزی که شنیده و یا دیده و یا خود اندیشیده است شک می کند، می کوشد همه ی کرانه های آنرا به ژرفی بنگرد و شایست را از ناشایست و راست را از نا راست باز بشناسد.
حوا که تخم شک در دلش کاشته شده است در پاسخ شیطان می گوید :
«ما از میوه ی همه ی درختان باغ می خوریم تنها از میوه ی درخت دانش است که یهوه گفته است نخورید زیرا که هر آینه خواهید مرد.» .
شیطان که از بن جان دوستدار مردم است، به حوا می گوید: نترس!! نازنینم!! نخواهید مرد!! یهوه می داند در روزیکه از آن بخورید چشمان شما بروی راستیها باز خواهند شد و مانند خود او شناسای نیک و بد خواهید گردید ، اگر می خواهی شادمانی را در کنار خود داشته باشی از میوه ی آن درخت بخور و به آدم نیز بده تا بخورد شاید او هم اندکی آدم بشود !! زن پیشنهاد شیطان را که دوستدار مردمان است به کار می بندد و با خوردن میوه ای از درخت دانش شناسای نیک و بد می شود و شایست و ناشایست را از هم باز می شناسد... ادامه ی داستان را هم همه می دانیم... الله دانش ستیز و دشمن شادی، این هر سه را از خود می راند و هریک را به سختی، و بگونه ای تنبیه می کند ؛ در این میان بیشترین ستم بر شیطان می رود، نه بر آدم و حوا ، شیطان می دانست او که با نشان دادن راه بهزیوی و شادزیوی به مردمان، خودش دچار تیره روزگاری خواهد گردید ، با اینهمه مهرش به مردمان آنچنان جوشنده بود که نتوانست تباهی آنان را ببیند و دم بر نیاورد، پس نفرین جاودانه را بر خود خرید وآدم و حوا را از چنگال بی دانشی رهای بخشید.
داستان شیطان همانندی بسیار با داستان پرومته در افسانه های یونانی دارد. در این افسانه گاو بزرگی برای زئوس کشته می شود ، پرومته که دوستدار مردمان بود پیکر این گاو را به دو نیم می کند ، گوشت و دیگر بخشهای سودمندش را در زیر پوست جانور پنهان می سازد و استخوانها و دیگر بخش های نا سودمند را با چربی گاو می پوشاند و از زئوش می خواهد که یکی از این دو بخش را برای خود بردارد و بخش دیگر را به مردمان واگذارد، زئوس که گمراه گشته است بهره ی نا سودمند را بر میگزیند و پس از آگاهی از چند و چون این فریب،کینه ی شدیدی از پرومته و از مردم بدل می گیرد و آتش را از دسترس آنان دور می کند.
در این جا پرومته یکبار دیگر بیاری مردمان می شتابد و اندکی از تخم آتش را از گردونه ی خورشید می رباید و آن را در پیکر گیاهی پنهان می کند و به زمین می آورد و فرادست مردمان می گذارد.
زئوس از اینکه چنین گوهری بدست مردمان افتاده است دچار خشمی الهی!! می شود و همه ی دیگر الاهان را برای تنبیه پرومته و مردم روی زمین به همازوری فرا می خواند.
الاهان با همکاری یکدیگر باشنده ای بنام« پاندور»را می آفرینند تا مایه ی رنج جاودانه ی مردمان را فراهم آورد، و خود پرومته به سخت ترین کیفرها تنبیه می شود بدین ترتیب که در کوهی در سرزمین قفقاز به زنجیری بسته می شود و یک شاهین تیز چنگ همه روزه جگرش را پاره می کند و می خورد و آن جگر باز به چهر نخستین بر می گردد ، این کار همچنان ادامه پیدا می کند تا اینکه روزی آن شاهین تیز پرواز بدست هراکلس یکی از پسران زئوس که از آنجا گذر میکرد کشته می شود ، بدین ترتیب پرومته از آن رنج جاودانه می رهد .
در اینجا یک همانندی شگفت انگیزی میان هراکلس پسر زئوس و هوشنگ معین زاده فرزند شایسته ی ایرانزمین دیده می شود ، هراکلس با پرتاب تیری آن شاهین جگر خوار و تیز پرواز کوهساران قفقاز را می کشد... و هوشنگ معین زاده با نوشتن « بشارت » و با خامه ی نرم و توانای خود بند های بد نامی را از دست و پای شیطان می گشاید و او را در جای شایسته و سزاوار خود می نشاند، و چهره ی همیشه شاداب و مهربان و دوست داشتنی شیطان را به ما نشان می دهد، تا از این پس گناه فرومایگیهای خود را بگردن او نیندازیم و نفرینش نکنیم و او را دشمن خود نشماریم ، بلکه این راستی را بباوریم که بدون همکاری شیطان، آدم هنوز هم در باغ عدن بی هیچ بو خاصیتی، همراه با دیگر فرشتگان ، بی آنکه بداند چرا!! شبانه روز الله را باد میزد و صلوات می فرستاد !!.
من پیش از اینکه سخن خود را به پایان ببرم دو نکته را شایان یاد آوری می دانم ، نخست اینکه « شیطان»را نباید با« اهریمن »این همان بشماریم . اهریمن نیروی گرایش بسوی فرومایگیها و پستی ها است که همزاد ما و در درون خود ما است ، از این رو ما اگر بخواهیم، می توانیم بدون یارمندی الله و رسولانش براین نیرو که روان فرماینده یا « نفس اماره ی » ما است چیره گردیم، نه به فرشته نیاز داریم نه به الله، و نه به رسولانش .
دو اینکه « الله» و « یهوه صبایوت » و« پدر آسمانی » هم « خدا » نیستند اینها را نباید با خدا اینهمان شمرد ، شور بختانه تر زبانان یا مترجمین نامه های دینی هر کجا به واژه ها ی «الله» و « یهوه صبایوت» و « پدر آسمانی »رسیدند از روی ناآگاهی واژه ی پهلوی« خدا » را بجای آنها گذاشتند بدین ترتیب بزرگترین آسیب را بر پیکر فرهنگ ایران زدند ، من در این جا به این نکته نخواهم پرداخت تا از زمینه ی کتاب« بشارت » دور نشویم ، شاید در جای دیگری به جستار بپردازم و « خدا » را از چنگال الهان ابراهیمی رهایی بخشم!!!.
آنچه که امروز باید گفت این است که جای« بشارت »در تاریخ ادب ایرانزمین خالی بود و هوشنگ معین زاده با توانایی شگفت انگیز خود این جای خالی را به زیباترین چهره پر کرد . نه تنها دفتر ادب ایرانزمین ، بلکه با دلیری می توانم بگویم که در تاریخ ادب جهانی هم جای چنین شاهکاری خالی بود و معین زاده دین بزرگی بگردن دانش پژوهان جهان دارد . بشود ترزبانان و کسانی که توانایی بسنده در برگردان اینگونه نامه ها دارند ؛ بشارت را به همه ی زبانها ی زنده ی جهان برگردانند

moinzadeh.com[+]

تلاشی تازه در شناساندن فرهنگ و ادبیات ایران / همایش نقد و بررسی « بشارت» [+]

خدا همانا انسان است. میرزاآقا عسگری(مانی)[+]

بررسی کتاب «بشارت» از هوشنگ معین زاده: «خدا به زادگاهش باز می گردد». (صـدا)شنیدنی است[+]

0 Comments:

Post a Comment

<< Home