بـی پـايـان

مسلمانانِ ايران، نام و ننگ را نمی‌ شناسند و از حاکميت ِ دشمنانِ ايران هم شرمسار نمی شوند. مسلمان ِ ايرانی، در ولايت فقيه، موالی است و ايران ستيزان مولای او هستند

Thursday, July 26, 2007

دکتـر مـصــدّق - 12


دکتر محمّد مصدّق؛ آسیب شناسی یک شکست

علی میرفطروس

(بخش دوازدهُـم)


خـليـل مـلـکــی، انــديشمنــد ِ تنـهــا (2)





* خلیل ملکی و عبدالحسین نوشین، پروردهء جنبش مشروطیّت و بالیدهء تجدّد نوپای ایران بودند.
* خلیل ملکی با شهامت و جسارت استثنائی، ضمن تائید اصلاحات اجتماعی شاه، دعوت شاه را برای ملاقات و گفتگو پذیرفته بود.
* آن «روح توده ای» که خلیل ملکی از ظهورش نگران بود ، سرانجام با انقلاب اسلامی 57 ، در «روح الله خمینی» متجلّی شد.

اشـاره:

«دکتر محمد مصدّق: آسیب شناسی یک شکست»، بخشی از کتابی است که بهمین نام بزودی منتشر خواهد شد. این مقاله - در واقع- بخشی از تأمّلات نویسنده در آسیب شناسی سیاسی - فرهنگی ما از انقلاب مشروطیّت تا انقلاب اسلامی 57 می باشد.
به نظر نویسنده، دکتر محمد مصدّق، پُل انتقال یا ارتباط تجربیّات تاریخی ملّت ما از انقلاب مشروطیّت به انقلاب اسلامی است، هم از این روست که پرداختن به عقاید و عملکردهای سیاسی دکتر مصدّق می تواند به ما - برای درک علل و عواملِ تاریخی شکست ما در استقرار آزادی و جامعهء مدنی - کمک و یاری نماید.
مفهوم «آسیب شناسی» - اساساً - ناظر بر ضعف ها و نارسائی ها و اشتباهات است، از این رو، نویسنده ضمن احترام عمیق به شخصیّت های ممتاز تاریخ معاصر ایران، در تحلیل خود، از مدح و ثناهای رایج سیاسی پرهیز کرده است.

* * *

Noshin-Loreta

از راست بـه چپ: هـدايت، حسن خـاشع، نوشين و لـورتـا



گاهی فکر می کنم که چه جان هائی! چه جان های شیفته و شیدائی در حریق حزب توده سوختند و خاکستر شدند!: مرتضی کیوان، عبدالحسین نوشین، لورِتـا، خلیل ملکی و بسیاران دیگر ... پس طبیعی است که در شرح حال و زندگی آنان بتوان سخن ِ ابوالفضل بیهقی را بیاد آورد و : «قلم را، لَختی بر وی بگريـانم». (1).
خلیل ملکی و عبدالحسین نوشین پروردهء جنبش مشروطیّت و بالیدهء تجدّد نوپای ایران بودند، از این رو، پائی در فرهنگ کُهنسال ایران و پای دیگری در عرصهء فرهنگ مدرن اروپا داشتند. مؤلّفه های دیگری نیز – البتّه - سرشت و سرنوشت مشترک خلیل ملکی و عبدالحسین نوشین را رَقَم زده بودند. از جمله: هر دو در کودکی پدر را از دست داده بودند. هر دو جزو نخستین گروه محصّلینی بودند که توسط رضاشاه به اروپا اعزام شده بودند (خلیل ملکی برای تحصیل علم به آلمان رفت و عبدالحسین نوشین برای هنر تئاتر به فرانسه). هر دو با اندیشه و آرمانی انسانی به حزب توده پیوستند و به عنوان «اصلاح طلبان» کوشیدند تا رهبری حزب توده را از فساد و وابستگی و اطاعت کورکورانه برهانند، هر دو، روابط صمیمانه ای با صادق هدایت داشتند، هر دو از نجابت و فضیلت اخلاقی خاصی برخوردار بودند، هر دو پایه گذار مکتب نويـی در ایران بودند: نوشین، پایه گذار تئاتر مدرن ایران (2) و خلیل ملکی، پایه گذار اندیشهء سیاسی ِ مستقل، ملّی و مدرن (3). هر دو، نسلی از هنرمندان و نویسندگان برجسته را پرورش دادند:
نوشین (به همراه همسرش لورِتا هایراپتیان)، هنرمندانی مانند محمد علی جعفری، عزّت الله انتظامی، نصرت کریمی، توران مهرزاد، مهین و مصطفی اسکوئی، ايرن و محمد عاصمی را پرورش داد*، و خلیل ملکی، نویسندگانی چون محمد علی همایون کاتوزیان، داریوش آشوری و هوشنگ وزیری را ...، هر دو با وجود غنای فرهنگی، در سراسر زندگی خویش در تنگدستی و فقر زیستند، و سرانجام: هر دو به گونه ای متفاوت - در حریق حزب توده سوختند: عبدالحسین نوشین؛ در غربتِ غریبِ مهاجرت (در تنهائی ِ بیمارستانی در مسکو)، و خلیل ملکی؛ در طوفان تهمت های حزب توده، در عُزلت و انزوای وطن:

« کاشفان فروتنِ شوکران
جویندگان شادی
در مِجریِ آتشفشان ها ...
در برابر تُندَر می ایستند
خانه را روشن می کنند
و می میرند.». (4)

* * *

نامهء خلیل ملکی به عبدالحسین نوشین:

این نامه چند ماه پس از انشعابِ دی ماه 1326 از حزب توده، (اوایل سال 1327) نوشته شده است.
عبدالحسین نوشین که از دوستان نزدیک صادق هدایت بود با جمعی دیگر از روشنفکرانِ حزب توده به دیدن خلیل ملکی می رفتند و به او اصرار می کردند تا به حزب توده بپیوندد و برای اصلاحِ راه و روش و رهبری آن حزب، آنان را یاری دهد. ملکی به دلیلِ رفتارهایی که از برخی رفقایش (که اکنون در دستگاه رهبری حزب توده بودند) در زندان «پنجاه و سه نفر» دیده بود، از این کار اکراه داشت. امّا بالاخره یک عامل عاطفی در ارتباط با نوشین سبب شد که پیشنهاد او و دوستانش را بپذیرد و در حزب توده به آنان بپیوندد. بقولی (5): روزی که خلیل ملکی برای دیدار نوشین به خانه اش رفته بود، دید که در آن اطاقک کوچک و محقّر چگونه لورِتا، همسر نوشین، سعی می کرد تا کودک شیرخوارشان را آرام کند. تأثیر عاطفیِ دیدن این منظره سبب شد تا ملکی دعوت نوشین و دیگران را جهت پیوستن به حزب توده بپذیرد.
در حزب توده، عبدالحسین نوشین از اعضاء مهم و فعّالِ جناحِ اصلاح طلب و از جمله دوستان نزدیک و صمیمی ملکی بود. نوشین که مانند بعضی دیگر از اصلاح طلبان، انشعاب را صلاح نمی دانست با رضایت ملکی و دیگرِ انشعابیون، درحزب توده ماند، امّا فشار رهبری حزب برای محکوم کردن انشعاب و شخصِ ملکی، نوشین را نیز ناگزیر کرد تا علیرغم میل خود، با آنان همساز شود و اعلامیّهء شدید و افتراءآمیز حزب توده علیه خلیل ملکی را امضا کند.

Loreta-Hedayat

نامهء ملکی به نوشین، اندوه و افسردگی یک اندیشمند معتقد به اخلاق را دربارهء عملِ ناروای یک دوست عزیز و هنرمندِ برجسته عیان می کند و در عین حال، صفای باطن، ادب و عاطفهء سرشارِ خلیل ملکی را آشکار می سازد:

دوست عزیز آقای نوشین!

چند ساعت پس از نصف شب است که این سطور را برای شما می نویسم. خیلی دلم برای شما تنگ شده است، ولی ملاقات بایک نفر خائن و منحرف برای شما خیلی خوشایند نباید باشد. گاهی خیال می کنم شما را در روی صحنهء تئاتر زیارت نمایم، ولی نمی توانم خود را راضی کنم. ایراد من [به شما] نه برای این است که شما امضائی برای تقبیح عملی نموده اید که مسبّبین حقیقی آن را بیشتر از من می شناسید! برای این نیست که من نمی خواهم و نمی توانم حتی در روی صحنهء [تئاتر] شما را ببینم! بلکه تنفّر من از دیدن شما به این جهت است که در مقابل این روشِ بی شرفانه و ناجوانمردانه، سکوت اختیار نمودید. شما که جرأت تقبیح علنی من و خامه ای [و] جواهری و غیره را داشتید، ولی جرأت تقبیح این روش را که خودتان نزدیک تر از من به قبـُح آن هستید ندارید. اگر من فعلاً نمی توانم این افتخار را داشته باشم که بازی هنرمندانهء شما را روی صحنهء تئاتر ببینم، دارای این افتخار هستم که بازی هنرمندانهء شما را در صحنهء سیاست تماشا می نمایم. اگر من نمی توانم به اندازهء یک نفر از هزاران نفر تماشاچی از شما و همکاران هنرمند شما تشویقی به عمل آرم، در عوض یک پیشنهاد مفید دارم:
پس از «وُلپن» (6) شما نقشی را که امروز در صحنهء سیاسی بازی می کنید در صحنهء تئاتر بازی نمائید و شخصیّت سیاسی خودتان را به مردم مجسّم سازید؛ بی شک موفقیت بزرگی خواهید داشت. چون من «قریحهء» این نوع نویسندگی را ندارم، ممکن است این مشکل و حل آن را به عهدهء آقای [احسان] طبری، یا رفیق طبری، بگذاریم که رفاقت چهارده سالهء خود را با [انور] خامه ای مخصوصاً به حد کمال هنرمندی رسانده است.
در روی صحنــه، یک فرد اجتماعی و مبارزی را مجسّم نمائید که تا دیروز علیرغم توجّهء تمام دوستان خود و علیرغم عقل و منطق، هنر و قریحهء خود را فدای سیاست، یعنی وکیل شدن برای مجلس، نموده بود، ولی امروز - به عکس - تمام عقاید سیاسی و اجتماعی خود را به تمام معنیِ کلمه، فدای قریحه و هنر، یعنی فدای نتیجهء حاصل از هنر، یعنی «پول» نموده است، همان پـولـی که شما هنرمندانه بارها آن را در صحنهء [تئاتر] معرفی نموده اید، که با آن می توان وجدان اخلاقی ترین مردم را خرید!
با پول می توان شجاعت اخلاقی انسان را خرید، البته تصدیق خواهید فرمود که این نوع خریداری لازم نیست همیشه مستقیم باشد: غیرمستقیم هم، از لحاظ اخلاقی همان اثر و نتیجه را دارد (7).
اگر یک فردِ مبارزِ هنرمندی برای رواج بازار تجارت هنرمندانهء خود، و یا از ترس کسادی بازار خود، اجازه دهد که به نام او - و یا [بـا] سوءاستفاده ضمنی از نام و شخصیّت او - قبیح ترین مردم، شریف ترین افراد را خیانتکار و منحرف و عامل امپریالیسم و همردیف تروتسکی و غیره جلوه دهند، و او ساکت و آرام بنشیند که اسم او نیز به عنوان عضو هیئت اجرائیّه در این اتهامات به عنوان اکثریت تامّ و تمام [هیئت اجرائیه موقّت حزب توده] مورد سوءاستفاده قرار بگیرد، اسم این را چه می توان گذارد؟
آری دوست عزیزم ... نشان دادن شخصیّت یک همچو فردِ «بی شخصیّتی» در صحنهء امروز بیشتر از هر روز برای جامعهء ایران مفید و مؤثر است. من خوب متوجّهء این بی شخصیّتیِ با شخصیّت ترین افراد جامعهء روشنفکران هستم و لزوم مبارزه با این بی شخصیّتی را بخوبی درک می نمایم. شما این مبارزه را از صحنهء [تئاتر] شروع کنید، و از خودتان نیز شروع نمائید.
اگر من جرأت صراحت لهجهء گستاخانه را پیدا کرده ام، البته تعجب نخواهید نمود. شما که لااقل در روی صحنه [تئاتر، نقش] «حادثه جو» را بازی نموده اید، متوجه هستید که من امروز با حادثه ای روبرو شده ام که هر نوع صراحت لهجهء گستاخانه ای را توجیه می نماید. شما خوب متوجه هستید در این پیس [نمایشنامهء] سیاسی که امروز در نهضت توده ای ایران به قلم آقای طبری نوشته می شود، و به کارگردانی ایشان و شرکت دکتر یزدی ها و دکتر کشاورزها و قاسمی ها و عمّه مظفر فیروزها و شوهر او (8)، و متأسفانه با شرکت خودِ شما بازی می شود، نقش خیانتکار به من و خامه ای و جواهری و سایر افراد شرافتمند تحمیل شده است.
خوب متوجه هستید که در این بازی تراژیک و کمیک، نقش لنین و استالین و غیره را دکتر یزدی و دکتر کشاورز و عمّه فیروز مظفر و شوهرش بازی کرده، و نقش خیانتکاران را خامه ای و جواهری بازی می نمایند!
دوست عزیزم آقای نوشین! گویا فراموش نموده اید این انحرافات خیانتکارانه که به من نسبت داده می شود تاریخش، به عکس آنچه ادعا شده، از موقع انتشار کتاب «چه باید کرد؟» [اثر اپریم اسحق، اردیبهشت 1325] نمی باشد. خیلی زودتر از آن شروع شده. البته فراموش نکرده اید - و اگر اشتغالات کسبی باعث فراموشی شده باشد، با کمی تأمّل تصدیق خواهید نمود - که طبری و قاسمی و کیانوری و شما بودید که این فکر امروزی را که من تعقیب می نمایم، در من تزریق نمودید. گویا فراموش نکرده باشید که من پس از شناختن افراد «اپورتونیست» در گوشهء خانهء خود منزوی شده بودم (9). وقتی شما از طبری تعریف و تمجید [کردید] و مرا به تبعیت از فکر خودتان تشویق نمودید، من ضعف ها و خودخواهی های او را که در زندان دیده بودم برای شما تعریف کردم. شما خوب می دانید که فکر امروزی من عیناً همان فکر مشترکی است که من و شما و طبری و قاسمی و کیانوری آن روز تعقیب می نمودیم، و گویا تنها من و خامه ای، از آن عده، امروز نسبت به آن افکار شریف و عالی وفادار مانده ایم، و طبری و قاسمی و شوهرِ مریم [کیانوری] درست در عکس آن جهت حرکت می نمایند، و شما هم نقش «لش» [یعنی: رُل نعش] را بازی می نمائید.
اگر [هم] کسب و تجارت شما را خیلی فراموشکار نموده باشد، حتماً فراموش ننموده اید که علاوه بر اشخاص نامبرده، یک شخص ساکت و آرام نیز در اغلب جلسات ما حضور داشت، شخصی که نَطـّاق خوبی نیست ولی متفکر و قضاوت کنندهء خوبی است، و من و شما هر دو نسبت به او احترام و ارزش قائل هستیم. آری ... اگر خاطرات آن روز را فراموش کرده اید، و اگر جرأت دارید، خواهش می کنم این سطور را برای صادق هدایت بخوانید. او فراموشکاری شما را جبران خواهد نمود! (10)
من پس از نوشتن این مراسله، حس می کنم که تمام نفرت من از شما تبدیل به محبّت و صمیمیّت همیشگی گردیده و حس می کنم که در یکی از شب های هفته می توانم شما را در روی صحنهء [تئاتر] ببینم و مانند گذشته، سعی می کنم در صف اول نشسته و از نزدیک به روی شما تماشا نمایم. من بدون شرمساری و با وجدان راحت به روی شما نگاه خواهم کرد، زیرا با نوشتن این سطور، دیگر هیچ اثری از نفرت و تحقیر در فکر من باقی نمانده، و ارزش و احترام همیشگی خود را نسبت به شما بازیافته ام. من در عالم دوستی موظّف بودم به تکلیف خود عمل کنم، و افکار خود را دربارهء شما به خودِ شما بنویسم تا بتوانم استراحت نمایم.
دوست صمیمی شمـا


دربارهء اصلاحات اجتماعی شاه

خلیل ملکی بخاطر واقع بینی و خصلت اصلاح طلبی خود، بحث و مذاکره و گفتگو را بهترین شیوه برای حلّ مسائل و مشکلات سیاسی می دانست و لذا، در عصری که بسیاری از رهبران سیاسی و روشنفکران ایران، مبارزهء مسلّحانه را «تنها ره رهائی» می دانستند، ملکی تأکید می کرد: «ما تئوری مبارزه» [قهرآمیز] را بطور کورکورانه و جامد در شرایط و اوضاع و احوال خاصّ جامعهء ایران، قابل انطباق نمی دانیم. (خاطرات، ص 358) با این واقع بینی و خصلت اصلاح طلبی بود که خلیل ملکی دربارهء اصلاحات ارضی و اجتماعی شاه معتقد بود:
« هر چند که بارها نوشته ام، باز تکرار می کنم که تئوری اجتماعی شاه ایران راجع به تحوّل، مترقی است، هر چند کافی نیست. اگر مجریان و طرّاحان برنامهء تحوّل، ایمان به آن ندارند، مسئله ای است جداگانه. بخصوص ملی کردن آب، همواره یکی از هدف های ما بوده است». (نامه ها، ص 414).

دیدار ملکی باشاه


چنانکه دیدیم، خلیل ملکی معتقد بود که «رهبریِ واقع بین، در هدف و ایدئولوژی نباید سازشکار باشد، امّا در سیاست روز، «سازشکاری» برای رسیدن به قسمتی از هدف های اعلام شده نه تنها مُجاز، بلکه ضروری است...»
Khalil Maleki
با چنان درک مدرن و واقع بینانه از سیاست بود که در سال 1339 خلیل ملکی دعوت شاه را برای دیدار و گفتگو پذیرفت و بسان یک متفکّر آزاده و مستقل، کوشید تا نظرات و پیشنهادات خویش را به شاه ارائه دهد:
- «... اگر اعلیحضرت انتظار دارند من هم مانند درباریان هر چه را فرمودید تأیید کنم، مسئلهء دیگریست، امّا اگر اعلیحضرت مایل هستند از واقعیات موجود اجتماعی - آن طور که هست نه آن طور که مورد پسند است - اطلاع حاصل کنند، آنچه که من عرض می کنم صحیح است»... این را انصاف می دهم که در تمام مواردی که من مقاومت کردم و توضیح دادم بالاخره [شاه] قانع شدند! دربارهء رفراندوم و دکتر صدیقی و دفاع من از ایشان، قریب یک ساعت بحث شد و متقاعد شدند که صلاحِ شخص ایشان نیز زیاد کردن شکاف ناشی از 28 مرداد نیست بلکه پُر کردن آنست. بالاخره ایشان سفارشی را به توسط من به سران جبههء ملّی دادند. او [شاه] می گفت: برای من چه فرق می کند که عَمرو یا زید باشد، من هر نوع اختیارات قانونی دارم و حال که مردم صالح ها و سنجابی ها را می خواهند، من حرفی ندارم. او [شاه] می گفت: من از آنها فقط دو اطمینان می خواهم. اولاً وضع خود را رسماً نسبت به احترام به قانون اساسی (که منظور ایشان احترام به مقام سلطنت بود) اعلام کنند؛ ثانیاً وضع خود را نسبت به حزب توده مشخص سازند. بعد گفت: البته مطلب سومی هم هست که اختلافی در آن است. او تأکید کرد در صورتی که این دو مطلب روشن بشود برای من صالح ها یا دیگران فرق ندارند».
خلیل ملکی سپس از موضعِ رهبران جبههء ملّی می نویسد که یادآورِ موضع گیری های این رهبران در آستانهء انقلاب 57 است:
«من این مطلب را به آقایان [جبههء ملّی] اطلاع دادم، ولی در آن روزها بازارِ منفی بافی مطلق رواج داشت و رهبران نهضت، مانند موارد گذشته، حتی عوام فریب هم نبودند بلکه فریفتهء تمام و کمال عوام بودند. متأسفانه سران جبههء ملّی، در عمل، نشان دادند که مردانی نیستند که در جریان های سیاسی آگاهانه دخالت کنند و با تدبیر و موقع شناسی از فرصت ها استفاده کنند. آنها نشان دادند که هدفشان مجبوب القلوب بودنِ صرف است نه اقدام و خدمت اجتماعی که محبوبیت تاریخی بیاورد. آنان در سنگر راحتِ منفی بافی موضع گرفتند.
در آن زمان که هیأت حاکمه سخت متزلزل بود و همه گونه امتیاز را به نفع نهضت ملّی می شد گرفت، اعلام کردن دو کلمه دربارهء قانون اساسی و حزب توده می توانست وضع نهضت را از جنبهء داخلی و خارجی مشخّص و روشن سازد. ولی رهبران این دو موضوع را مسکوت گذاردند تا آن که سرانجام خود تبدیل به مدافع قانون اساسی و سلطنت مشروطه گشتند و به مناسبت تهمت هائی که از طرف سازمان امنیّت به آنان زده می شد مجبور شدند بارها بر علیه حزب توده و رادیوهای وابسته به شوروی اعلامیه بدهند. حال آنکه اگر از اول وضع را روشن کرده بودند مجبور به چنین دنباله روی هائی نمی شدند. بهر صورت اگر درست عمل شده بود، ممکن بود جبههء ملّی به جای دکتر امینی روی کار بیاید ولی چنین نشد. در دورهء حکومت دکتر امینی نیز فرصت نوع دیگری وجود داشت و میان هیأت حاکمه شکاف افتاده بود و به آسانی می شد پس از امینی حکومت ملّی تشکیل داد، اما رهبران جبهه با اشتباه کاری های حیرت انگیز این فرصت را نیز از دست دادند ... » (نامه ها، صص 77، 79).

دربارهء شورش 15 خرداد 1342

16 نوامبر 1963 = 25 آبان 1342
«... تلقّی و ارزیابی من از اوضاع اجتماعی و سیاسی ایران تا حدودی با مال شما فرق دارد و حتّی در مواردی با [ارزیابی] رفقای تهران نیز فرق پیدا کرده، یعنی آنها، حادثهء پانزدهم خرداد [1342] را نوعی تفسیر می کند که به نظر من، تصوّر واهی است» (نامه ها، ص 139)

13 دسامبر 1963 = 22 آذر 1342
«... پس از 15 خرداد [1342] هیچ تازه ای مهم، پیش نیامده. تفسیر اوضاع 15 خرداد به نظر من، همان است که من کرده بودم. رفقای تهران نیز کم کم دارند به همان نتیجه می رسند» (ص 152)

در نامهء انتقادی به «جامعهء سوسیالیست های ایران در اروپا» (آوریل 1963= فروردین 1342)
«... این که نوشته اید: در ایران جنبش های انقلابی را به مناسبت حُسن روابط [ایران و شوروی] در هم خواهند کوبید، باید به عرضتـان برسانم که در نتیجهء ندانم کاری های جبههء ملّی [دوّم] و دنباله روی ما و شما از آنها، متأسفانه جنبش انقلابی ای در ایران باقی نمانده است تا کوبیده شود. در ایران، فعلاً یک جنبش واقعی ارتجاعی وجود دارد که به اصلاحات نیم بند کنونی نیز عقیده ندارد و فئودال ها و برخی از روحانیون واپس گرا، آن [جنبش] را بوجود آورده اند و می خواهند رژیم شاه را وادار به تجدید نظر دربارهء اصلاحات نیم بند (که چیزی بیشتر از ریشخند است) کنند (11) و متأسفانه جبههء ملّی [دوّم] نیز از این جنبش ارتجاعی جانبداری می کند، در حالی که مانند گذشته، این جبههء ملّی نخواهد بود که از این همکاری بهره برداری کند، بلکه ارتجاعیّون خواهند بود که با آلت کردن جبههء ملّی [دوّم] از اوضاع بهره برداری خواهند کرد. (نامه ها، ص 116)
***
مهم ترین ویژگی «جامعهء توده وار» (Société de Masse)، فقدان طبقات و تشکّل طبقاتی است. برخلاف جامعهء مدنی (Société civile)، در «جامعهء توده وار»، شکست ها و ناکامی ها و اشتباهات خانمانسوز روشنفکران و رهبران سیاسی، جائی مندرج یا متمرکز نیست. «کارنامه» ای نیست تا ارائه و ارزیابی گردد، لذا آگاهی های سیاسی- اجتماعی جامعه، سیّال یا غیرمتمرکز است. در واقع، «جامعهء توده وار» فاقد حافظهء تاریخی است. (میرفطروس، برخی منظره ها ...، ص 164)
در چنین شرایطی است که روشنفکران و رهبران سیاسی نیز - در پیوند با «توده ها» - زمینه سازِ قدرتِ خودکامگان و حکومت های جبّار می شوند. در واقع، پوپولیسم، فاشیسم و توتالیتاریسم محصول مشترک «توده ها» و روشنفکران است.
خلیل ملکی همواره از «روح توده ای»، از وجود یک «تودهء بی شکل» نگران بود و آن را زمینه سازِ حکومت های جبّار می دانست:
«... در توده های بدون تشکّل (شکل؟)، یک «روح توده ای» به وجود می آید که قضاوت ها و اَعمال آن «روح توده ای» با قضاوت و اعمال فرد فرد آنها متفاوت و احیاناً متناقض است. افراد باهوش و با قضاوت صحیح، در حین توده ای گردیدن، شخصیّت خود را از دست داده و در توده، منحّل شده و هرگونه شخصیت و قضاوت صحیحِ خود را از دست می دهند. در عصر حاضر، قدرت های توتالیتر بطور مصنوعی این «روح توده ای» را به وجود آورده و آن را در خدمت هدف ها و تبلیغات خود قرار داده اند ... هرکس، وقتی در توده، منحّل شود، یک احمق از آنها ساخته می شود...» (نامه ها، صص 120 و 354).
انقلاب اسلامی سال 57 نشان داد که آن «روح توده ای» که خلیل ملکی همواره نگرانش بود و ظهورش را هشدار می داد در «روح اللهِ» (خمینی) متجلّی شد و شگفتا که - باز - رهبران جبههء ملّی، زمینه سازانِ قدرت و حکومت این «روحِ خدا» بودند و ...

ادامــــــــه دارد

[+]mirfetros.com

* * *
زیرنویس ها:
1- تاریخ بیهقی، به تصحیح علی اکبر فیّاص، ص 795.
2- در این باره نگاه کنید به: مقالهء مختصر امّا جامع هوشنگ اتحّاد: پژوهشگران معاصر ایران (صادق هدایت)، صص 608-623 . دربارهء لورتا هایراپتیان (همسر نوشین) و نقش خلاّق او در تئاتر نوین ایران، متأسفانه، تحقیق مستقّلی در دست نیست. لورتا در سال 1290 خورشیدی در تهران چشم به جهان گشود. او اولین زنی است که با وجود محدودیّت های اجتماعی آن زمان بطور حرفه ای پا به صحنهء تئاتر گذاشت. او – به همراه عبدالحسین نوشین – در نمایشنامه های مشهوری مانند: توپاز (مارسل پانیول)، وُلپن (جانسون)، پرندهء آبی (مترلینگ)، اتللّو (شکسپیر) رُزماری (برکلی)، در اعماق (گورکی)، اوژنی گرانده (بـالـزاک) و ... شرکت داشت.
در 13 مهرماه 1313 (در زمان رضاشاه) به هنگام برگزاری کنگرهء «هزارهء فردوسی»، سه تابلو (بر اساس داستان های «رودابه و زال»، «رستم و قباد» و «رستم و تهمینه») به کارگردانی نوشین و بازی هنرمندانهء لورتـا به صحنه رفت که مورد توجّه و تشویق خاورشناسان قرار گرفت بطوریکه موفّق به دریافتِ مدال مخصوص جشنواره شدند.
اهمیّت حضور و نقش خلاّق لورتـا در عرصهء هنر تئاتر ایران چنان بود که احمد شاملو - به سال 1329- شعر معروف «تئاتر» را به لورتـا تقدیم کرد. لورتـا پس از بازگشت از مهاجرت جانکاه ِ شوروی به ایران، در چنـد فیلم مهّم، نقش آفرین بود که عبارت بودند از: شب اعدام (داود ملاّپور)، معرکه (روبیک زادوریان)، باشرف ها (قدرت الله بزرگی) و اسرار گنج درّة جنّی (ابراهیم گلستان).
لورتـا به زبان های ارمنی، روسی و فرانسه تسلّط داشت و با زبان آلمانی نیز آشنا بود. بعد از انقلاب اسلامی، او - بلافاصله - به اتریش مهاجرت کرد و سرانجـام در هشتم فروردین 1377 در کنار تنها یادگار عبدالحسین نوشین (کاوه) در شهر ويـن چشم از جهان فروبست. (با استفاده از: دانشنامـهء ايرانيـان ارمنی، به کوشش ژانت. د. لازاريان، صص 431 – 432 و مقالات کوتاه هوشنگ اتّحاد و سُهیل آصفی)
* دکتر محمد عاصمی، همکار و همراه نوشين و لورتا، در گفتگوی بلندی با نگارنده، خاطرات جالبی از فضل و فضيلت های اين دو هنرمند برجسته اظهـار داشته که بزودی منتشر خواهد شد.
3- در این باره نگاه کنید به مقدّمهء مفصّل محمد علی همایون کاتوزیان: خاطرات سیاسی خلیل ملکی، چاپ دوم، تهران، 1368.
4- احمد شاملو، مجموعه اشعار، ج 2، صص 1072-1073
5- نامه های خلیل ملکی، مقدمهء امیر پیشداد و محمدعلی همایون کاتوزیان، ص 20.
6- Volpone، قهرمان نمایشنامه ای به همین نام از نویسندهء انگلیسی، بن جانسون (B Johnson) با خصلتی روباه گونه و فریبکار.
7- گویا در آن زمان، حزب توده به نوشین و همسر هنرمندش لورتا وعده داده بود تا این دو را برای شرکت در مراسمی به چکسلواکی بفرستد. از این گذشته، تبلیغات حزب توده در رونق کار تئاتر سعدی (وابسته به نوشین) بسیار مفید و مؤثّر بود.
8- اشاره به مریم فیروز و همسرش (نورالدین کیانوری) است.
9- اشاره به اینکه خلیل ملکی در زندان با بسیاری از ضعف ها و فرصت طلبی های رهبران حزب توده آشنا شده بود و لذا پس از آزادی، از آنان کناره گرفته و منزوی شده بود.
10- صادق هدایت هرگز به عضویت حزب توده در نیامد، اما در چند سال اول تشکیل آن حزب، به جناح اصلاح طلب آن متمایل بود، و به همین دلیل بسیاری از جلسات این جناح در اطاقی که او در خانهء پدری اش داشت، در حضور خود او (به عنوان ناظر) تشکیل می شد، به این دلیل است که ملکی او را به شهادت می گیرد. (نامه ها ... مقدّمه، ص 25).
11- اشارهء ملکی به این واقعیت است که در آن زمان، عموم رهبران و روشنفکران ایران، اصلاحات اجتماعی شاه را به ریشخند و مسخره گرفته بودند. مثلاً، وقتی عکس افتتاح سدّ عظیم «دِزّ» (در خوزستان) در نشریات خارجی چاپ شد، بحث بسیاری از رهبران سیاسی در خارج از کشور، این بود که: «این عکس، مونتاژ است و ساختن چنین سدّ عظیمی در ایران، دروغ تبلیغاتی رژیم شاه است!». (علی میرفطروس، گفتگوها، ص 71).



!+!+!+!+!



قتل "پیغام آور" به جای پاسخ دادن به پیغام!
تهمورس کیانی

نگاهی به جدال آقای مهرآسا با علی میر فطروس

* آقای علی میر فطروس، نویسنده و محقق ایرانی مقیم ایالات متحده(؟)، در یک رشته مقالات درباره کودتای بیست و هشتم مرداد ماه و نهضت ملی شدن نفت، با بررسی نقش دکتر محمد مصدق، رهبر فقید نهضت ملی ایران، و کاستی های رهبری محمد مصدق در سایت "گویا نیوز" نظر خود را بیان می کند. آقای میر فطروس با به چالش کشیدن نظر رایج و مورد قبول اغلب مورخان اخیر، مدعی می شود که اصولا در بیست و هشتم مرداد ماه کودتایی - به آن معنی مرسوم و مشهور کودتا - صورت نگرفته است بلکه کاستی های رهبری محمد مصدق و نابسامانی اوضاع اجتماعی - که بنا به گفته ایشان به سبب تندروی و لجاجت و بی تدبیری رهبری جنبش ایجاد شده بود - خود بخود موجبات سقوط دولت محمد مصدق را فراهم کرده بود. نظری که آقای میر فطروس مطرح کرده است، تا حد زیادی نو است و بنابراین می توان از آن به عنوان "تز" ایشان درباره کودتای بیست و هشتم مرداد ماه نام برد. او، البته، تمام کوشش خود را به کار گرفته تا بی تعصب و بدون نادیده انگاشتن محاسن محمد مصدق و بدون هیچگونه توهینی به او یا هر کس دیگر - و البته بدون توصیف های شخصی و مدح و ثناهای رایج در فرهنگ ما درباره چهره های تاریخی و محبوب - با گردآوری اسناد و مدارک به اثبات تز خود بپردازد. اهمیت این کار او نیز بر هر کس، از یک محقق گرفته تا دانشجویی که در جستجوی شناخت بهتر و بیشتر از جنبش ملی شدن نفت می باشد، آشکار است.

ادامـــه متن کامل [+] در سايت «اخبـار روز» -


Labels: , , ,

Monday, July 23, 2007

روشنفـکـــرِ آوانگارد


اخلاق حرفه ای روزنامه نگاری


پژوهش های روشنگرانه ی دکتر علی میرفطروس در برافروختن چراغی برای شناختِ بهتر تاریخ معاصر ایران از فراسوی تنگ نظری های ایدئولوژیکی و سیاسی، جانی و جهانی نو پدید آورده است. داستایوسکی می گوید: "قدمی تازه برداشتن، کلامی تازه گفتن، این است آنچه مردم از آن می هراسند."


Mirtetros


میرفطروس با مخاطب قرار دادن الیت ها و نخبه گان جامعه ی ایران، نقش یک پیشرو و آوانگارد را در فضای روشنفکری ایران بازی می کند، چرا که آنچه او چند ده سال پیش با به جان خریدن بدترین دشنام ها درباره ی تاریخ معاصر ایران گفت و "هراس" در دل ها انداخت، اکنون ورد زبانِ روشنفکران چپ و راست ایران شده است.

[+]ادامــهء در روزنـامک

Labels: ,

Thursday, July 12, 2007

دکتـر مـصــدّق - 11


دکتر محمّد مصدّق؛ آسیب شناسی یک شکست

علی میرفطروس

(بخش يـازدهُـم)


خـلیـل مـلــکـی؛ انــدیشمنــد ِ تنهــا



Khalil Maleki


1348 - 1280





* خلیل ملکی بزرگترین متفکّری است که در «حمّام فین ِ سیاست ایران»، توسط دلاّکان حزب توده، رگ زده شد.

* خلیل ملکی با نجابت و فضیلتی استثنائی، هیچگاه، نه خود را «به رُخ» کشید و نه کوشید تا به «وجاهت ملّی» نائل آید.

* خلیل ملکی: از مصدّق بُت نسازیـد!

اشاره:

«دکتر محمد مصدّق: آسیب شناسی یک شکست»
، بخشی از کتابی است که بهمین نام بزودی منتشر خواهد شد. این مقاله - در واقع- بخشی از تأمّلات نویسنده در آسیب شناسی سیاسی - فرهنگی ما از انقلاب مشروطیّت تا انقلاب اسلامی 57 می باشد.
به نظر نویسنده، دکتر محمد مصدّق، پُل انتقال یا ارتباط تجربیّات تاریخی ملّت ما از انقلاب مشروطیت به انقلاب اسلامی است، هم از این روست که پرداختن به عقاید و عملکردهای سیاسی دکتر مصدّق می تواند به ما - برای درک علل و عواملِ تاریخی شکست ما در استقرار آزادی و جامعهء مدنی - کمک و یاری نماید.
مفهوم «آسیب شناسی» - اساساً - ناظر بر ضعف ها و نارسائی ها و اشتباهات است، از این رو، نویسنده ضمن احترام عمیق به شخصیّت های ممتاز تاریخ معاصر ایران، در تحلیل خود، از مدح و ثناهای رایج سیاسی پرهیز کرده است.

* * *

سخن خلیل ملکی و پیش بینی داهیانهء وی دربارهء جهنّمی که پیش روی دکتر مصدّق بود، تأمّل بیشتری را نسبت به شخصیّت و عقاید وی طلب می کند، خصوصاً اینکه با همهء تحولات سیاسی سال های اخیر و فروپاشی دیوارهای تعصّب و تنگ نظری، هنوز نیز کسانی هستند که در پناه نام مصدّق، استقلال اندیشه و نظر را «گناه کبیره» می دانند و با ذهـن و زبان ِ حـزب توده، هنوز نیز در فضای سال های 30 نَفـَس می کشند! بنابراین: مسئلهء دیروز خلیل ملکی، مسئلهء امـروز ما نیز هست.
خلیل ملکی پس از انشعاب از حزب توده (1326) و تأسیس حزب زحمتکشان با همکاری دکتر مظفر بقائی (1330) و سپس تشکیل «نیروی سوم» (1331) بسانِ شریف ترین، آگاه ترین و صدیق ترین یارِ وفادار مصدّق تا آخرین لحظات در کنار وی باقی ماند. در واقع اوّلین مقالات اصلی دربارهء ملّی شدن صنعت نفت ایران به قلم خلیل ملکی در روزنامهء «شاهد» منتشر شده بود، امّا او - با نجابت و فضیلتی استثنائی، هیچگاه، نه خود را «به رُخ» کشید و نه کوشید تا به «وجاهت ملّی» نائل آید.
انشعاب از حزب توده، باعث گردید تا در هجوم زرّادخانهء عظیم تبلیغاتی حزب (با ده ها روزنامه و نشریه، رادیو پیک ایران، رادیو مسکو و ...) اندیشه های خلیل ملکی برای نسل های گذشته و حال، ناشناخته بماند و بقول ملکی:
«زجر و شکنجــهء روحی که همرزمان سابق من [یعنی توده ای ها] بر من تحمیل کرده اند، خیلی کُشنده تر از شکنجـه های جسمانی ست که (در زندان) به من داده اند و یا می توانند بدهند» (نامه ها، ص 508-509)» ... «من شخصاً – همواره - عادت کرده ام که از بروتوس ها (Brutus) * از پشت خنجر بخورم» (ص 126).
این کینه و نفرت رفقای حزب توده نسبت به ملکی چنان بود که به روایت دکتر مهرداد بهار: رفقای حزبی اش نقشـهء قتل ملکی را در زندان فلک الافلاک کشیده بودند. (ص 69) در تجربهء این رنج ها و شکنج ها بود که خلیل ملکی زیر لب زمزمه می کرد:

- «ز بس که مردمکِ دیده، دیده مردم ِ بد
کنون به مردمکِ دیــده سوءظن دارم»

به جرأت می توان گفت که خلیل ملکی بزرگترین متفکّری است که در «حمّام فین سیاست ایران» توسط دلاّکان حزب توده رگ زده شد. بنابراین: اشاره ای کوتاه به شخصیّت و اندیشه های خلیل ملکی، هم ادای دینی است به این اندیشمندِ تنها، و هم فرصتی است برای یادآوریِ برخی عقاید او به نسلی که با فاصله از رویدادهای تاریخی، اینک دوستدار شناخت منصفانهء تاریخ معاصر ایران است. (1)

* * *
مهم ترین ویژگی های خلیل ملکی عبارت بودند از: استقلال اندیشه، عقلانیّت، ایراندوستی، اعتدال، واقع بینی، اصلاح طلبی، ادب سیاسی، فرهنگِ بحث وگفتگو، شجاعت و شرافت اخلاقی، و این ها، در «جامعهء توده وار» ( Société de Masse) - که توده ها قدرت اندیشیدن ندارند و «رهبر» یا «حزب پیشتاز» به جای آنان فکر می کند و عصبیّت و هیجان و عاطفه و احساسات، عقل و اندیشهء سالم را مضروب می کند و «سیاست» را - عموماً- با «سیّاسی» (حیله و نیرنگ) یکی می دانند- بسیار خطرناک و ناخوشایند بود. هم از این روست که خلیل ملکی در طول زندگی سیاسی خویش نه به «کام» رسید و نه به «نان»
زیرا که بقول همراه و همرزم اولیّهء او، نادر نادرپور:

«ما، نـان به نرخ ِ خونِ جگر خوردیم
زیــرا کــه نــرخ ِ روز، ندانستیم»

چنانکه در جای دیگری نیز گفته ام (2): من در تاریخ معاصر ایران فقط 2 یا 3 شخصیّت سیاسی را می شناسم که فضل فرهنگی را با فضیلت اخلاقی، با هم داشتند، اوّل: محمد علی فروغی و بعد: دکتر غلامحسین صدیقی و خلیل ملکی با این تفاوت که بقولی: «پیروزی ملکـی پس از مرگش بود». (3)
جریانی که به همّت خلیل ملکی از حزب توده انشعاب کرد - اساساً - یک جریان فرهنگی بود که اعضاء شناخته شدهء آن عبارت بودند از: فریدون تولّلی، رسول پرویزی، جلال آل احمد، محمد علی خنجی، حسین ملک، ناصر وثوقی، هوشنگ ساعدلو، ابراهیم گلستان، نادر نادرپور، احمد آرام، که صادق هدایت نیز – گاه - در مباحثات آنان حضور داشت، این جریان فرهنگی، ابتداء با انتشار هفته نامهء «نیروی سوم» و سپس با نشر ماهنامهء «علم و زندگی» و بعد: «اندیشهء نو» (به سردبیری ناصر وثوقی) به تبلیغ و ترویج دیدگاه های خویش پرداخت، هر چند که در طول زمان، تنها خلیل ملکی بود که در عرصهء فعالیت های سیاسی- تئوریک باقی ماند. می توان گفت که «نیروی سوم» از نظر تئوریک، مهم ترین حزب و تنها مکتب فکری مستقل چپ در برابر حزب تودهء وابسته به شوروی بود.
در کنار کار سیاسی، دغدغهء اساسی خلیل ملکی- مانند محمدعلی فروغی- فرهنگسازی و مهندسی اجتماعی بود، هم از این روست که خلیل ملکی را – ابتداء - باید فرهنگساز و نظریّه پرداز نامید تا یک سیاستمدار. خلیل ملکی به سه زبان فـرانســه، آلمانی و انگلیسی تسلّط کامل داشت. او دارای حدود 15 ترجمه و تألیف بود که از آن جمله می توان از ترجمه های زیر نام برد:
نقش شخصیّت در تاریخ ( پلَخانُف)، قهرمان تاریخ (سیدنی هوک)، انقلاب ناتمام (ایزاک دویچر)، فرهنگ اصطلاحات اجتماعی (توماس سوره)، کتاب سیاه گرسنگی (حوزه دو کاسترو).
از مهم ترین ویژگی های خلیل ملکی، صراحت کلام و عقلانیّت سیاسی او بود. ملکی- به قول خود- «ملاحظات خود را بدون پرده پوشی و با صراحتِ خاصّ ِ «ترک های آذربایجانی» اعلام می کرد» (نامه ها، ص 230). او دربارهء عقلانیّت سیاسی- با طنزی که گویا ناظر بر دکتر محمد مصدّق است- می گوید:
«من برای سیاستمدار، همواره عقل سالم بشری - نه راضی کردن همه و نه فریفته بودن نسبت به عوام - را ملاک و معیار دانسته ام». (نامه ها، ص 336)
این سخن ملکی، یادآورِ سخن «کارل پوپر» است که در روایت از سقراط می گوید: «سیاستمدار یا دولتمند باید خِردمند باشد. منظور اینست که سیاستمدار باید به نادانی اش آگاه باشد زیرا مسئولیت سنگینی بر عهده دارد. این مسئولیّت باید او را به درکِ قاصر بودن فهم وی و بنابراین: به فروتنی رهنمون شود».
آن عقلانیّت سیاسی و صراحت گفتار و رفتار، باعث می شد تا خلیل ملکی- بدور از تقیّــه ها و مصلحت جوئی ها و عوامفریبی های رایجِ روشنفکران و رهبران سیاسی آن دوران، خطر کند و از مسائلی سخن بگوید که بقول نیما: «آب در خوابگــهء مورچگان ریخته بود». با چنان عقلانیت سیاسی و دلیری رفتار بود که او حتّی به ملاقات شاه رفت و ...

برخی عقاید و عملکردهای سیاسی خلیل ملکی را مرور می کنیم:

دربارهء امپریالیسم آمریکا
در نامهء 29 دسامبر 1963 :

«... آنچه در کنگرهء [جامعهء سوسیالیست های ایران در اروپا] تصویب شده و از مقاله ای در شمارهء اوّل سوسیالیسمِ ماهانه انتخاب شده که «امپریالیسم آمریکا، دشمن شمارهء یک ملّت هاست» به نظر من شعار پوچ، تهی و خالی از معناست. همین «دشمن شمارهء یک ملّت ها» در ایران با زور و فشار سعی کرد که جبههء ملّی [دوّم] را جانشین رژیم شاه کند و آنچه در قدرت داشت به شاه فشار آوُرد. اگر جبههء ملّی [دوّم] موفّق نشد، تقصیر آن «دشمن شمارهء یک» نبود، آزادی های نسبی اخیر ایران و تغییر و تحولات در املاک بزرگ [اصلاحات ارضی] همه در تحت فشار «دشمن شمارهء یک» است. آنها [امپریالیست ها] مدت ها از شاه مأیوس شدند، در به در می گشتند تا نیروی جانشینی پیدا کنند. تفرقه و تشتّت، مانع این بود که آلترناتیو پیدا شود و جانشینن رژیم گردد. اگر منظور [از امپریالیسم] انحصارات نفت و غیر باشد، البته، موضوع دیگری است. آن هم راهش، فحش دادن نیست.
(نامه ها، ص 163-164)

دربارهء روشنفکران و جلال آل احمد

«اخیراً جلال آل احمد کتابی نوشته که پیش از چاپ، من آن را خواندم. او هم عین این اشتباه را [کرده] که «فکرِ» روشنفکر باید «روشن» باشد، علاوه بر آن، آل احمد تصوّر کرده است که اگر روشنفکر خود را در خدمت فئودال یا بورژوازی و یا استعمار و خلاصه در خدمت هیأت حاکمه قرار داد [دیگر] روشنفکر نیست. باید توجه داشت که قشر روشنفکر طبقهء خاصی نیست، روشنفکران – یعنی انتلکتوئل ها - در خدمت طبقات مختلف اند. در تمام قرن نوزدهم، بخش بزرگی از روشنفکران و هنرمندان در خدمت بورژوازی بوده اند و هنوز هم هستند ... موضوع روشنفکر بودن مربوط به چگونگی فکر او - که مترّقی یا غیر مترّقی باشد - نیست. روشنفکر کسی است که با نیروی فکر، کار می کند نه بازو ... من به جلال توضیح دادم که روشنفکران رویهمرفته حالت روان شناسی خاص و مشترک دارند امّا ایدئولوژی مشترک ندارند. او [آل احمد] در توضیح [تعریف] روشنفکر دچار مشکلات عجیبی شده بود ... » (نامه ها، صص 308-309)
« ... غرب زدگی آل احمد یک سوءتفاهم عجیبی راه انداخته که گویا غرب، یکپارچه است و جنبهء طبقاتی ندارد و هر چه در غرب می گذرد بیماری مربوط به سرمایه داری و امپریالیسم است و از هر آنچه غربی است باید احتراز داشت»
(نامه ها، ص 450)
«آل احمد که از مَرَدَه (مُریدانِ) خاصّ ِ خمینی شده بود، امسال به مکّه مشرّف شد، این مسافرت در حقیقت [برای او] شفابخش بوده» (نامه ها، صص 214-215). آل احمد در این سفر در نامه ای به آیت الله خمینی – به سال 1343- خود را «فقیـرِ گوش بزنگ و بفرمان و فرمانبـردار» نامیده بود.
(علی میرفطروس، ملاحظاتی در تاریخ ایران، ص 106).

از دکتر مصدّق، بُت نسازید!

در نامهء 18 اردیبهشت 1346 خطاب به دکتر امیر پیشداد (یکی از رهبران جامعهء سوسیالیست های ایرانی در اروپا):
« انتقادی که دارم مربوط به این است که از دکتر مصدّق بُتی ساخته می شود و اشتباهات اساسی او را به احزاب نسبت می دهید که گویا - بمناسبت ضعف ایدئولوژیک احزاب طرفدار جبههء ملّی بوده که مصدّق موفّق نشده است. البتّه موضوع، مفصّل است و در این جا نمی توان [آن را به تفصیل] طرح کرد. بطور خلاصه و در حقیقت [این نامه] اعلام عقیده و تذکّر بعضی از واقعیـّات [است]:
1- دکتر مصدّق به احزاب عقیده نداشت و حتّی خود را مافوق جبههء ملّی و احزاب اعلام کرده بود و موقع انتخابات [دورهء هفدهم مجلس شورای ملّی] موجب شد، که جبههء ملّی بکلّی تعطیل گردید، و پس از آن، من اصطلاح «نهضت ملّی» را جانشین «جبههء ملّی» - که دیگر نبود - کردم. در مجلس [هفدهم] نیز دیگر فراکسیون جبههء ملّی نبود، بلکه فراکسیون نهضت ملّی بود. با وجود تذکّرات مستمرّ و دائمی من، [مصدّق] به حزب و حزب بزرگ عقیده نداشت. فقط بعد از [حوادث] 9 اسفند توانستم او را متقاعد کنم، امّا متأسفانه به مناسبات دیگر، کار از کار گذشته بود.
2- صحیح است که حزب استالینی توده، کارشکنی می کرد، امّا صحیح تر، اصطلاحی است که عامّهء مردم آن را اختراع کردند: «تودهء نفتی» - یعنی ترکیب سیاست انگلیس و حزب توده -کارشکنی می کرد، و این ضعف ایدئولوژیک ما نبود که موجب شکست شد، ضعف ایدئولوژیک دکتر مصدّق و تمام رهبران نهضت ملّی بود که از کارشکنی های حزب توده - نفتی سر درنیاوردند و آلت دست انگلیس ها گردیدند و ما را - که از کارشکنی های حزب توده پرده برمی داشتیم - اغلب تخطئه کردند.
3- 28 مرداد [32] اجتناب پذیر بود. عدم آگاهی رهبری [مصدّق] موجب شکست شد. این موضوعی نیست که پس از گذشت زمان گفته باشیم. در آن زمان هم، شرایط و عوامل شکست را برشمردیم و هم عوامل پیروزی را پیشنهاد کردیم. اسناد و مدارک و شواهد، زیاد هست که حزب زحمتکشان (نیروی سوّم) عوامل پیروزی را برشمرده و پیشنهاد کرده، هم در روزنامه [نیروی سوّم] و هم بیشتر بطور شفاهی به خودِ دکتر مصدّق اعلام کردیم. امّا ضعف ایدئولوژیک او و عدم آشنایی او بر سیاست جهانی روز، موجب شکست گردید.
(نامه ها، ص 414-415).


Mosadegh goverment
اعضـاء آخـريـن کابينـهء دولت مصــدق


دربارهء جبههء ملی

«... جبههء ملّی [دوّم] به فرضِ رسیدن به قدرت، چه کار خواهد کرد؟ یکی از اعضاء شورای مرکزی جبههء ملّی [دوّم] به من گفت: این هیأت حاکمه، احمق است، اگر حکومت را خودشان به دست ما بسپارند، در مدت دو روز، اختلاف و نفاق را به جائی می رسانیم که ناچار از بین می رویم» «رهبران جبههء ملّی [دوّم] حتّی در سطح قرن نوزدهم نیز نیستند». (نامه ها، ص 122 و 125)

* * *
ادامـــه دارد

[+]mirfetros.com

زیر نویس ها:
* بروتوس سياستمدار رومی و از نـزديکـان قيصـر (ژول سزار) که در توطئهء قتل او شرکت کرد و از پشت به او خنجر زد، وقتی قيصر او را در ميان قاتلان خود ديد از دفاع دست برداشت و فرياد کرد: "تو هم، پسرم؟!"
1- این بخش، خلاصه ای از عقاید خلیل ملکی است که – عموماً - از نامه های وی استخراج شده است، در متن کتاب (دکترمحمّد مصدّق؛ آسیب شناسی یک شکست) با مراجعه به مقالات و خاطرات سیاسی خلیل ملکی، از عقاید و اندیشه های وی، بیشتر سخن گفته ایم.
2- برخی منظره ها ....، ص 57
3- نامه های خلیل ملکی، به کوشش امیر پیشداد و محمدعلی همایون کاتوزیان، ص 2.

Labels: , , ,

Thursday, July 05, 2007

دکتـر مـصــدّق - 10


دکتر محمّد مصدّق؛ آسیب شناسی یک شکست


علی میرفطروس
(بخش دهُـم)



*مهمترين تأثير تظاهرات نهم اسفند، قطع کامل رابطهء دکتر مصدق با شاه بود.

*با آغاز حکومت مصدق، کمکهای مالی آمريکا به ايران از 500 هزار دلار به 23 ميليون دلار افزايش يافت.

*خليل ملکی: «آقای دکتر مصدق! اين راهی که شما می رويد به جهنم است، ولی ما تا جهنم هم به دنبال شما خواهيم آمد».

اشـاره:
«دکتر محمد مصدّق: آسیب شناسی یک شکست»
، بخشی از کتابی است که بهمین نام بزودی منتشر خواهد شد. این مقاله - در واقع - بخشی از تأمّلات نویسنده در آسیب شناسی سیاسی - فرهنگی ما از انقلاب مشروطیّت تا انقلاب اسلامی 57 می باشد.
به نظر نویسنده، دکتر محمد مصدّق، پُل انتقال یا ارتباط تجربیّات تاریخی ملّت ما از انقلاب مشروطیت به انقلاب اسلامی است، هم از این روست که پرداختن به عقاید و عملکردهای سیاسی دکتر مصدّق می تواند به ما - برای درک علل و عواملِ تاریخی شکست ما در استقرار آزادی و جامعهء مدنی - کمک و یاری نماید.
مفهوم «آسیب شناسی» - اساساً - ناظر بر ضعف ها و نارسائی ها و اشتباهات است، از این رو، نویسنده ضمن احترام عمیق به شخصیّت های ممتاز تاریخ معاصر ایران، در تحلیل خود، از مدح و ثناهای رایج سیاسی پرهیز کرده است.

* * *
تظاهرات نهم اسفند 31، ردّ آخرین پیشنهادات مناسب آمریکا و انگلیس - بعنوان ردّ «تحقّق ممکنات» - و قطع کمک های مالی آمریکا به دولت مصدّق و در نتیجه: بحران مالی، وجود تورّم، بیکاری و رشد نارضایتی های عمومی، نه تنها به موقعیّت و اعتبار دکتر مصدّق آسیب رساند، بلکه باعث سرخوردگی های مردم و صف بندی های علنی نیروها و شخصیّت های مهم سیاسی علیه مصدّق گردید: اینک دکتر مصدّق و یارانش (حسین فاطمی، علی شایگان، سنجابی، مهندس زیرک زاده، مهندس احمد رضوی و ...) در یکطرف، و آیت الله کاشانی، دکتر بقائی، حسین مکّی، حائری زاده، قوام السلطنه، سرلشگر زاهدی و دیگران در طرف دیگر، آخرین حرکت ها را در شطرنج سیاست ایران برای «مات» کردن یکدیگر آغاز کرده بودند، و شاه که ضمن مخالفت با کودتا به هندرسون گفته بود که: «گذشت زمان، مصدق را بی اعتبار خواهد ساخت ...... و برکنار کردن مصدق از راه قانونی در آيندهء نه چندان دور عملی خواهد شد» (گزارش 14 مه 1953 = 24 ارديبهشت 1332) اینک با اطمینان به احساسات شاهدوستی مردم، اعتمادِ به نفس خود را باز می یافت.
Mosadegh
با ردّ آخرین پیشنهادات آمریکا و انگلیس توسط مصدّق، مهمترین تکیه گاه مالی و سیاسی دکتر مصدّق در سطح بین المللی (یعنی دولت آمریکا) نیز فروریخت و اگر بدانیم که از آغاز حکومت مصدّق، کمک های مالی آمریکا به ایران از 500 هزار دلار به 23 میلیون دلار افزايش يافت، باید پذیرفت که در طول حکومت دو سال و نيمهِ دکتر مصدّق، اگر کمک های مالی آمریکا نمی بود چه بسا که دولت مصدّق در برابر نارضایتی های مردم، مدّت ها پیش از 28 مرداد 32 سقوط کرده بود. بنابراین: در اوايل خرداد 1332 با ردّ آخرین تقاضای کمک مالی فوری دکتر مصدّق توسط آیزنهاور، مصدّق، هم در جبههء داخلی و هم در جبههء خارجی، تنها و منزوی ماند.
ربودن و قتل ناخواستهء سرتیپ افشارطوس - رئیس شهربانی دکتر مصدّق و هوادار پرشور ِ وی - در اول اردیبهشت 1332- ضمن اینکه فضای سیاسی و پارلمانی ایران را - بار دیگر- به خشونت و عصبیّت آغشته ساخت، باعث ترس و تشویش بسیاری از افسران و ارتشیان گردید (1)
اینک کسانی که در قتل هژیر و رزم آرا، شادمانی و پایکوبی کرده بودند، در زنجیرهء عصبیّت های تازه، در برابر یکدیگر صف آرائی می کردند.
هر چند که ساختار سُنّتی ارتش - اساساً - در حمایت از شاه و شاهدوستی شکل گرفته بود، امّا باید دانست که با قبضه کردن وزارت جنگ و فرماندهی وزارت دفاع توسط مصدّق (بعد از 30 تیر 1331) نیروهای ارتشی - خصوصاً سران و فرماندهان ارتش - در آستانهء 28 مرداد 32 به سه بخش تقسیم شده بودند:
1- طرفداران شاه 2- طرفداران مصدّق 3- بی طرف ها
فخرالدین عظیمی - بدرستی- تأکید کرده که: «برای اولین بار در تاریخ ایران و به رغم موانع متعدّد، یک دولت غیرنظامی موفق شده بود چنان کنترلی بر ارتش اِعمال نماید که نه تنها زاهدی بلکه شاه نیز نمی توانست بر حمایت آشکار ارتش تکیه کند» (مصدّق، کودتا، ص 106).
چنین شرایطی - البته - بهترین زمینه برای رشد و گسترش سازمان نظامی حزب توده بود بطوریکه در آستانهء 28 مرداد 32، شاخهء نظامی حزب توده حدود 600 عضو رسمی و صدها افسر ِ هوادار داشت. بابک امير خسروی (عضو کميتهء مرکزی حزب توده) در نقد خاطرات کيانوری در اين باره می نويسد:
«تقسيم بندی افسران حزب توده به رسته هائی چون هوائی، توپخانه، سوار، پياده، ژاندارمری، شهربانی، دانشجوی افسری و ... بيانگر آنست که حزب توده در همهء ارکان و زوايای ارتش – حتی گارد جاويدان شاهی – رخنه کرده بود ... با اطمينان می توان گفت که در تاريخ جنبش های سياسی در جهان، هرگز هيچ حزب و سازمان سياسی سراغ نداريم که توانسته باشد آن همه افسر را در يک حزب غير قانونی با ايدئولوژی کمونيستی گرد آورده باشد» (2)
مهم ترین تأثیر تظاهرات نهم اسفند، قطع کامل رابطهء دکتر مصدّق با شاه و دربار بود بطوریکه به تصریح دکتر مصدّق:
«از نُه اسفند به بعد، به دربار نرفتم و چند مرتبه هم که آقای ابوالقاسم امینی (کفیل وزارت دربار) مذاکره نمود تا شرفیاب شوم یا اعلیحضرت همایون شاهنشاهی به خانهء دکتر غلامحسین (پسرم) که بین خانهء من و کاخ اختصاصی واقع شده بود، تشریف بیاورند، موافقت ننمودم» (خاطرات، ص 267).
مصدّق، حتّی بر خلاف سنّت همه ساله، از حضور در سلام نوروزی 1332 نیز به عذر کسالت، خودداری کرد (موّحد، ج 2، ص 719-721).

چنانکه گزارشات هندرسون نشان می دهند، با توجّه به تظاهرات 9 اسفند و جرأت و جسارت مخالفان شاه، هنوز شاه بدنبال برکناری مصدّق از طریق پارلمان بود، بسیاری از سیاستمداران نیز امیدوار بودند که دکتر مصدّق - که در طول حیات سیاسی خویش، آنهمـه در راه ارزش های مبارزهء پارلمانی سخن گفته بود، اینک به قواعد بازی دموکراسی ، گردن نهد و از طریق پارلمانی که زیر نظر دولت او تشکیل شده بود و خودِ مصدّق، 80% نمایندگان آن را «نمایندگان حقیقی مردم» نامیده بود، با کسب رأی اعتماد یا عدم اعتماد، به آشفتگی ها و بحران های موجود خاتمه دهد، امّا اختلاف تازهء مصدق با شاه - دربارهء تفسیر موادی از قانون اساسی (ناظر بر فرماندهی کلّ قوا و اعلان جنگ و عقد صلح) – به بحران سياسی موجود، بُعد تازه ای داد. مصدّق می خواست تا بار دیگر به فرماندهان ارتش تفهیم کند که در انجام وظایف خود، باید نه به شاه، بلکه باید به دولت او گوش کنند (موّحد، ج 2، صص 735-737)



هندرسون از قول شـاه (گزارش 14 مارس 1953= 23 اسفند 1332) تأکيد می کنــد:
« ... روز به روز روشن تر می شود که دکتر مصدّق توان ِ رهـائی از ورطه ای که کشور را به آن کشانيده است نـدارد. مصدّق با همهء انتقادهائی که در گذشته از دیکتاتوری کرده بود، اینک ناگزیر است که به روش دیکتاتورمآبانه متوّسل شود»
همانطور که گفته ایم: در همین زمان دولت آمریکا بهترین دوست ایران و کشور آمریکا، مهد آزادی و قبله گاه دموکراسی برای ملیّون ایران بشمار می رفت و از این رو: اکثر رهبران سیاسی ایران (از دکتر مصدّق و دکتر فاطمی تا دکتر بقائی و علاء و زاهدی و مکّی و ...) با سفارت آمریکا رابطه ای نزدیک داشتند و گاه حتّی مذاکرات خصوصی خویش را با سفیر آمریکا در میان می گذاشتند.
در واقع آمریکا – بعنوان یک کشور جوان و آزادیخواه- تا سال 1950، پشتیبان و حامی کشورهائی بود که برای رهائی خود از چنگ استعمار انگلیس مبارزه می کردند، بهمین جهت در جریان قرارداد 1919 ایران و انگلیس (معروف به قرارداد وثوق الدوله) آمریکا علیه دولت انگلیس، در کنار آزادیخواهان و ملیّون ایران قرار گرفت. با آنکه این قرارداد ننگین توسط احمدشاه قاجار تأئید و امضاء شد و شخصِ شاه از مزایا و مقرّری های ماهانهء دولت انگلیس برخوردار گردید، امّا دکتر مصدّق بخاطر علاقهء خود به خاندان قاجار، ضمن ستایش از احمدشاه – بعنوان «آن پادشاه جوانبخت» و «شاه ایران پرست» - معتقد بود که: سلطان احمد با آنکه می دانست مخالفت با قرارداد 1919 موجبات خلع او را از سلطنت فراهم می سازد، با اینحال «تن به اسارت نداد و از سلطنت گذشت و موجبات خلع خود از سلطنت را فراهم آورد» (کی استوان، ج 1، ص 30) (3).
با چنان گذشته ای از روابط آمریکا و ایران، در طول اختلافات نفتی بین ایران و انگلیس، عموم سیاستمداران دولت آمریکا در کنار خواست های مردم ایران بودند و مک گی ( وزیر امور خارجهء آمریکا ) بقول دکتر مصدّق: «مانند یک برادر صمیمی» در 80 ساعت مذاکره با مصدّق، کوشید تا نسبت به استیفای حقوق حقّهء ایران اقدام کند، امّا با ردّ آخرین پیشنهادات آمریکا و انگلیس – که عموم کارشناسان نفتی و سیاسی، آنرا «معقول، مناسب، ممکن و منصفانه» دانستند، دولت آمریکا به این نتیجه رسید:
«تا زمانی که مصدّق در قدرت است، هیچ امیدی برای حلّ مسئلهء نفت وجود ندارد» (هندرسون، گزارش 10 مارس 1953 = 21 اسفند 1331).
در چنان موقعيتی، دکتر مصدّق در ورطهء شرایط دشوار اقتصادی، سیاسی و رشد نارضايتی های عمومی و خصوصاً با حضور روزافزون حزب توده، جامعه را از بحرانی به بحرانی دیگر پرتاب نمود، در حالیکه دولت های آمریکا و انگلیس در یک وحدت نظر مشترک، طرح برکناری دولت مصدّق را تدارک می دیدند.
اینک باید سخن درخشان پوپر را - بار دیگر- بیاد آورد:

«وظیفهء یک سیاستمدار صدیق، خوشبخت کردن جامعه یا تقلیل بدبختی هایش می باشد و در آنجا که سیاستمدار از تحقّق این وظایف باز می مانَد، با صداقت و شهامت اخلاقی باید از کار کناره گیرد تا از سوق دادن جامعه به آشوب و انقلاب جلوگیری گردد.»

چنانکه گفتيم: در شرایطی که مصدّق، سیاست «همه چیز یا هیچ چیز» را در پیش گرفته بود، شاه توسط حسین علاء (وزیر دربار) به مصدّق پیغام داد که: «با توجه به حسّاسیّت انگلیسی ها و بن بست مذاکرات، بهتر است از کار کناره گیرد و هر کس را که او (مصدّق) صلاح بداند (مانند الهیار صالح یا حسين مکّی) به نخست وزیری انتخاب کند تا مذاکرات نفت از حالت بن بست، خارج گردد و جامعهء ایران نيز از حالت التهاب و آشفتگی بیرون آید و ...» امّا مصدّق، ضمن ردّ این پیشنهاد، جواب داد:
- «حالا می خواهید برای من، نخست وزیر هم تعیین کنید؟
(میرفطروس، برخی منظره ها ... ، ص 149)



« خليـل ملکــی » انـديشمنــد تنـهــا


Kalil Maleki

خلیل ملکی - اندیشمندترین، صدیق ترین و شریف ترین یار ِ وفادار دکتر مصدّق – یازده ماه قبل از وقایع 25-28 مرداد 32، با تحلیل و پیش بینی شگفتی از تحولات آینده، یادآور شده بود:
« رهبری زمانی واقع بین است که اوّلاً تابع احساسات نباشد، نيـروهای فعّال و ذخیرهء خود را بتواند خوب حساب و برآورد کند و نیروهای رقیب یا دشمن را نیز آنطوری که هست، حساب کند و هیچ اقدام بی موردی که نتیجه اش حتماً شکست است، به عمل نیاورد.
ثانیاً: رهبری ِ واقع بین باید تقاضاها و خواسته های خود را نیز نه مطابق آخرین و بالاترین آمال و آرزوها، بلکه متناسب با نیروی خویش و نیروی دشمن در دستور روز قرار دهد ... رهبری ِ واقع بین در هدف و ایدئولوژی نباید سازشکار باشد، امّا در سیاستِ روز، «سازشکاری» برای رسیدن به قسمتی از هدف های اعلام شده نه تنها مجاز، بلکه ضروری است ... بدور انداختن شعار ِ «یا همه چیز یا هیچ چیز» ضروری است. (زيـرا) دنيای مـا، دنيای نسبی است، باید در مراحل چند به هدف نزدیک شویم ... به امید ایده آل مطلق ِ «همه چیز یا هیچ چیز»، همه چیز را از دست دادن اگر هم ارزش اخلاقی داشته باشد، ارزش سیاسی و اجتماعی ندارد». (4)

دکتر مصدّق در برابر این انتقاد، به خلیل ملکی پاسخ داد:
« اگر وضعیّت به گونه ای است که ملکـی بیان می کنـد، او هم اکنون آماده است از جای خود برخیزد و از سمتِ خویش کنار رَوَد و سُکّان دولت را بدست ملکی و یاران او بسپارد» ...
با توجّه به ارائهء همين پیشنهاد از طرف شاه، روشن است که سخن مصدّق به خلیل ملکی تعارفی بیش نبود و به همين جهت، ملکی در روز 31 تیر ماه 1332 – حدود یک ماه پیش از وقایع 25-28 مرداد 1332- در جلسه ای در خانهء مصدّق، با شهامت و صمیمانه به مصدّق گفت:
- «آقای مصدّق! این راهی که شما می روید به جهّنم است، ولی ما تا جهّنم هم بدنبال شما خواهیم آمد!».(5)
ادامه دارد

[+]mirfetros.com

زیر نویس ها:
1- بنا به گفتهء داربی شر (رئیس شعبهء اطلاعاتی انگلیس در تهران)، تمایل به قتل افشارطوس وجود نداشت، امّا، دشنام ها و عبارات توهین آمیز سرتیپ افشارطوس بــه شاه، یکی از افسران را مجبور کرد تا به وی شلیک کند. (فخرالدین عظیمی، مصدّق و کودتا، صص 103 و 324)
2 – نگاه کنيد به: بابک امير خسروی، صص 707 – 721؛ مازيار بهروز، صص 124 – 125. برای بحث ارزشمندی در بارهء سازمان افسران حزب توده، نگاه کنيد به: محمد حسين خسروپناه، تاريخچهء ظهور و سقوط سازمان افسران حزب تودهء ايران، در: نگاه نـو، شمارهء 33، صص 25 – 72.
3 - دربارهء قرارداد 1919 و موضع احمدشاه، نگاه کنید به کتاب ارزشمند محمد جواد شیخ الاسلامی: سیمای احمدشاه قاجار، 2 جلد، خصوصاً صفحات 23-28، 30-31، 207-214 و 219-227 و ... ؛ متینی، پیوست شمارهء 2، صص 408-422.
4 - ماهنامهء علم و زندگی، شمارهء 7، شهریور 1331، چاپ شده در: خليل ملکی، نهضت ملی ايران و عدالت اجتماعی (مجموعهء مقالات) به کوشش عبدالله برهان، صص 150 – 152.
5 – خاطرات سياسی خليل ملکی، با مقدمهء محمد علی کاتوزيان، ص 104.


Labels: