دکتـر مـصــدّق - 12
دکتر محمّد مصدّق؛ آسیب شناسی یک شکست
علی میرفطروس
(بخش دوازدهُـم)
خـليـل مـلـکــی، انــديشمنــد ِ تنـهــا (2)
* خلیل ملکی و عبدالحسین نوشین، پروردهء جنبش مشروطیّت و بالیدهء تجدّد نوپای ایران بودند.
* خلیل ملکی با شهامت و جسارت استثنائی، ضمن تائید اصلاحات اجتماعی شاه، دعوت شاه را برای ملاقات و گفتگو پذیرفته بود.
* آن «روح توده ای» که خلیل ملکی از ظهورش نگران بود ، سرانجام با انقلاب اسلامی 57 ، در «روح الله خمینی» متجلّی شد.
اشـاره:
«دکتر محمد مصدّق: آسیب شناسی یک شکست»، بخشی از کتابی است که بهمین نام بزودی منتشر خواهد شد. این مقاله - در واقع- بخشی از تأمّلات نویسنده در آسیب شناسی سیاسی - فرهنگی ما از انقلاب مشروطیّت تا انقلاب اسلامی 57 می باشد.
به نظر نویسنده، دکتر محمد مصدّق، پُل انتقال یا ارتباط تجربیّات تاریخی ملّت ما از انقلاب مشروطیّت به انقلاب اسلامی است، هم از این روست که پرداختن به عقاید و عملکردهای سیاسی دکتر مصدّق می تواند به ما - برای درک علل و عواملِ تاریخی شکست ما در استقرار آزادی و جامعهء مدنی - کمک و یاری نماید.
مفهوم «آسیب شناسی» - اساساً - ناظر بر ضعف ها و نارسائی ها و اشتباهات است، از این رو، نویسنده ضمن احترام عمیق به شخصیّت های ممتاز تاریخ معاصر ایران، در تحلیل خود، از مدح و ثناهای رایج سیاسی پرهیز کرده است.
* * *
گاهی فکر می کنم که چه جان هائی! چه جان های شیفته و شیدائی در حریق حزب توده سوختند و خاکستر شدند!: مرتضی کیوان، عبدالحسین نوشین، لورِتـا، خلیل ملکی و بسیاران دیگر ... پس طبیعی است که در شرح حال و زندگی آنان بتوان سخن ِ ابوالفضل بیهقی را بیاد آورد و : «قلم را، لَختی بر وی بگريـانم». (1).
خلیل ملکی و عبدالحسین نوشین پروردهء جنبش مشروطیّت و بالیدهء تجدّد نوپای ایران بودند، از این رو، پائی در فرهنگ کُهنسال ایران و پای دیگری در عرصهء فرهنگ مدرن اروپا داشتند. مؤلّفه های دیگری نیز – البتّه - سرشت و سرنوشت مشترک خلیل ملکی و عبدالحسین نوشین را رَقَم زده بودند. از جمله: هر دو در کودکی پدر را از دست داده بودند. هر دو جزو نخستین گروه محصّلینی بودند که توسط رضاشاه به اروپا اعزام شده بودند (خلیل ملکی برای تحصیل علم به آلمان رفت و عبدالحسین نوشین برای هنر تئاتر به فرانسه). هر دو با اندیشه و آرمانی انسانی به حزب توده پیوستند و به عنوان «اصلاح طلبان» کوشیدند تا رهبری حزب توده را از فساد و وابستگی و اطاعت کورکورانه برهانند، هر دو، روابط صمیمانه ای با صادق هدایت داشتند، هر دو از نجابت و فضیلت اخلاقی خاصی برخوردار بودند، هر دو پایه گذار مکتب نويـی در ایران بودند: نوشین، پایه گذار تئاتر مدرن ایران (2) و خلیل ملکی، پایه گذار اندیشهء سیاسی ِ مستقل، ملّی و مدرن (3). هر دو، نسلی از هنرمندان و نویسندگان برجسته را پرورش دادند:
نوشین (به همراه همسرش لورِتا هایراپتیان)، هنرمندانی مانند محمد علی جعفری، عزّت الله انتظامی، نصرت کریمی، توران مهرزاد، مهین و مصطفی اسکوئی، ايرن و محمد عاصمی را پرورش داد*، و خلیل ملکی، نویسندگانی چون محمد علی همایون کاتوزیان، داریوش آشوری و هوشنگ وزیری را ...، هر دو با وجود غنای فرهنگی، در سراسر زندگی خویش در تنگدستی و فقر زیستند، و سرانجام: هر دو به گونه ای متفاوت - در حریق حزب توده سوختند: عبدالحسین نوشین؛ در غربتِ غریبِ مهاجرت (در تنهائی ِ بیمارستانی در مسکو)، و خلیل ملکی؛ در طوفان تهمت های حزب توده، در عُزلت و انزوای وطن:
« کاشفان فروتنِ شوکران
جویندگان شادی
در مِجریِ آتشفشان ها ...
در برابر تُندَر می ایستند
خانه را روشن می کنند
و می میرند.». (4)
* * *
نامهء خلیل ملکی به عبدالحسین نوشین:
این نامه چند ماه پس از انشعابِ دی ماه 1326 از حزب توده، (اوایل سال 1327) نوشته شده است.
عبدالحسین نوشین که از دوستان نزدیک صادق هدایت بود با جمعی دیگر از روشنفکرانِ حزب توده به دیدن خلیل ملکی می رفتند و به او اصرار می کردند تا به حزب توده بپیوندد و برای اصلاحِ راه و روش و رهبری آن حزب، آنان را یاری دهد. ملکی به دلیلِ رفتارهایی که از برخی رفقایش (که اکنون در دستگاه رهبری حزب توده بودند) در زندان «پنجاه و سه نفر» دیده بود، از این کار اکراه داشت. امّا بالاخره یک عامل عاطفی در ارتباط با نوشین سبب شد که پیشنهاد او و دوستانش را بپذیرد و در حزب توده به آنان بپیوندد. بقولی (5): روزی که خلیل ملکی برای دیدار نوشین به خانه اش رفته بود، دید که در آن اطاقک کوچک و محقّر چگونه لورِتا، همسر نوشین، سعی می کرد تا کودک شیرخوارشان را آرام کند. تأثیر عاطفیِ دیدن این منظره سبب شد تا ملکی دعوت نوشین و دیگران را جهت پیوستن به حزب توده بپذیرد.
در حزب توده، عبدالحسین نوشین از اعضاء مهم و فعّالِ جناحِ اصلاح طلب و از جمله دوستان نزدیک و صمیمی ملکی بود. نوشین که مانند بعضی دیگر از اصلاح طلبان، انشعاب را صلاح نمی دانست با رضایت ملکی و دیگرِ انشعابیون، درحزب توده ماند، امّا فشار رهبری حزب برای محکوم کردن انشعاب و شخصِ ملکی، نوشین را نیز ناگزیر کرد تا علیرغم میل خود، با آنان همساز شود و اعلامیّهء شدید و افتراءآمیز حزب توده علیه خلیل ملکی را امضا کند.
نامهء ملکی به نوشین، اندوه و افسردگی یک اندیشمند معتقد به اخلاق را دربارهء عملِ ناروای یک دوست عزیز و هنرمندِ برجسته عیان می کند و در عین حال، صفای باطن، ادب و عاطفهء سرشارِ خلیل ملکی را آشکار می سازد:
دوست عزیز آقای نوشین!
چند ساعت پس از نصف شب است که این سطور را برای شما می نویسم. خیلی دلم برای شما تنگ شده است، ولی ملاقات بایک نفر خائن و منحرف برای شما خیلی خوشایند نباید باشد. گاهی خیال می کنم شما را در روی صحنهء تئاتر زیارت نمایم، ولی نمی توانم خود را راضی کنم. ایراد من [به شما] نه برای این است که شما امضائی برای تقبیح عملی نموده اید که مسبّبین حقیقی آن را بیشتر از من می شناسید! برای این نیست که من نمی خواهم و نمی توانم حتی در روی صحنهء [تئاتر] شما را ببینم! بلکه تنفّر من از دیدن شما به این جهت است که در مقابل این روشِ بی شرفانه و ناجوانمردانه، سکوت اختیار نمودید. شما که جرأت تقبیح علنی من و خامه ای [و] جواهری و غیره را داشتید، ولی جرأت تقبیح این روش را که خودتان نزدیک تر از من به قبـُح آن هستید ندارید. اگر من فعلاً نمی توانم این افتخار را داشته باشم که بازی هنرمندانهء شما را روی صحنهء تئاتر ببینم، دارای این افتخار هستم که بازی هنرمندانهء شما را در صحنهء سیاست تماشا می نمایم. اگر من نمی توانم به اندازهء یک نفر از هزاران نفر تماشاچی از شما و همکاران هنرمند شما تشویقی به عمل آرم، در عوض یک پیشنهاد مفید دارم:
پس از «وُلپن» (6) شما نقشی را که امروز در صحنهء سیاسی بازی می کنید در صحنهء تئاتر بازی نمائید و شخصیّت سیاسی خودتان را به مردم مجسّم سازید؛ بی شک موفقیت بزرگی خواهید داشت. چون من «قریحهء» این نوع نویسندگی را ندارم، ممکن است این مشکل و حل آن را به عهدهء آقای [احسان] طبری، یا رفیق طبری، بگذاریم که رفاقت چهارده سالهء خود را با [انور] خامه ای مخصوصاً به حد کمال هنرمندی رسانده است.
در روی صحنــه، یک فرد اجتماعی و مبارزی را مجسّم نمائید که تا دیروز علیرغم توجّهء تمام دوستان خود و علیرغم عقل و منطق، هنر و قریحهء خود را فدای سیاست، یعنی وکیل شدن برای مجلس، نموده بود، ولی امروز - به عکس - تمام عقاید سیاسی و اجتماعی خود را به تمام معنیِ کلمه، فدای قریحه و هنر، یعنی فدای نتیجهء حاصل از هنر، یعنی «پول» نموده است، همان پـولـی که شما هنرمندانه بارها آن را در صحنهء [تئاتر] معرفی نموده اید، که با آن می توان وجدان اخلاقی ترین مردم را خرید!
با پول می توان شجاعت اخلاقی انسان را خرید، البته تصدیق خواهید فرمود که این نوع خریداری لازم نیست همیشه مستقیم باشد: غیرمستقیم هم، از لحاظ اخلاقی همان اثر و نتیجه را دارد (7).
اگر یک فردِ مبارزِ هنرمندی برای رواج بازار تجارت هنرمندانهء خود، و یا از ترس کسادی بازار خود، اجازه دهد که به نام او - و یا [بـا] سوءاستفاده ضمنی از نام و شخصیّت او - قبیح ترین مردم، شریف ترین افراد را خیانتکار و منحرف و عامل امپریالیسم و همردیف تروتسکی و غیره جلوه دهند، و او ساکت و آرام بنشیند که اسم او نیز به عنوان عضو هیئت اجرائیّه در این اتهامات به عنوان اکثریت تامّ و تمام [هیئت اجرائیه موقّت حزب توده] مورد سوءاستفاده قرار بگیرد، اسم این را چه می توان گذارد؟
آری دوست عزیزم ... نشان دادن شخصیّت یک همچو فردِ «بی شخصیّتی» در صحنهء امروز بیشتر از هر روز برای جامعهء ایران مفید و مؤثر است. من خوب متوجّهء این بی شخصیّتیِ با شخصیّت ترین افراد جامعهء روشنفکران هستم و لزوم مبارزه با این بی شخصیّتی را بخوبی درک می نمایم. شما این مبارزه را از صحنهء [تئاتر] شروع کنید، و از خودتان نیز شروع نمائید.
اگر من جرأت صراحت لهجهء گستاخانه را پیدا کرده ام، البته تعجب نخواهید نمود. شما که لااقل در روی صحنه [تئاتر، نقش] «حادثه جو» را بازی نموده اید، متوجه هستید که من امروز با حادثه ای روبرو شده ام که هر نوع صراحت لهجهء گستاخانه ای را توجیه می نماید. شما خوب متوجه هستید در این پیس [نمایشنامهء] سیاسی که امروز در نهضت توده ای ایران به قلم آقای طبری نوشته می شود، و به کارگردانی ایشان و شرکت دکتر یزدی ها و دکتر کشاورزها و قاسمی ها و عمّه مظفر فیروزها و شوهر او (8)، و متأسفانه با شرکت خودِ شما بازی می شود، نقش خیانتکار به من و خامه ای و جواهری و سایر افراد شرافتمند تحمیل شده است.
خوب متوجه هستید که در این بازی تراژیک و کمیک، نقش لنین و استالین و غیره را دکتر یزدی و دکتر کشاورز و عمّه فیروز مظفر و شوهرش بازی کرده، و نقش خیانتکاران را خامه ای و جواهری بازی می نمایند!
دوست عزیزم آقای نوشین! گویا فراموش نموده اید این انحرافات خیانتکارانه که به من نسبت داده می شود تاریخش، به عکس آنچه ادعا شده، از موقع انتشار کتاب «چه باید کرد؟» [اثر اپریم اسحق، اردیبهشت 1325] نمی باشد. خیلی زودتر از آن شروع شده. البته فراموش نکرده اید - و اگر اشتغالات کسبی باعث فراموشی شده باشد، با کمی تأمّل تصدیق خواهید نمود - که طبری و قاسمی و کیانوری و شما بودید که این فکر امروزی را که من تعقیب می نمایم، در من تزریق نمودید. گویا فراموش نکرده باشید که من پس از شناختن افراد «اپورتونیست» در گوشهء خانهء خود منزوی شده بودم (9). وقتی شما از طبری تعریف و تمجید [کردید] و مرا به تبعیت از فکر خودتان تشویق نمودید، من ضعف ها و خودخواهی های او را که در زندان دیده بودم برای شما تعریف کردم. شما خوب می دانید که فکر امروزی من عیناً همان فکر مشترکی است که من و شما و طبری و قاسمی و کیانوری آن روز تعقیب می نمودیم، و گویا تنها من و خامه ای، از آن عده، امروز نسبت به آن افکار شریف و عالی وفادار مانده ایم، و طبری و قاسمی و شوهرِ مریم [کیانوری] درست در عکس آن جهت حرکت می نمایند، و شما هم نقش «لش» [یعنی: رُل نعش] را بازی می نمائید.
اگر [هم] کسب و تجارت شما را خیلی فراموشکار نموده باشد، حتماً فراموش ننموده اید که علاوه بر اشخاص نامبرده، یک شخص ساکت و آرام نیز در اغلب جلسات ما حضور داشت، شخصی که نَطـّاق خوبی نیست ولی متفکر و قضاوت کنندهء خوبی است، و من و شما هر دو نسبت به او احترام و ارزش قائل هستیم. آری ... اگر خاطرات آن روز را فراموش کرده اید، و اگر جرأت دارید، خواهش می کنم این سطور را برای صادق هدایت بخوانید. او فراموشکاری شما را جبران خواهد نمود! (10)
من پس از نوشتن این مراسله، حس می کنم که تمام نفرت من از شما تبدیل به محبّت و صمیمیّت همیشگی گردیده و حس می کنم که در یکی از شب های هفته می توانم شما را در روی صحنهء [تئاتر] ببینم و مانند گذشته، سعی می کنم در صف اول نشسته و از نزدیک به روی شما تماشا نمایم. من بدون شرمساری و با وجدان راحت به روی شما نگاه خواهم کرد، زیرا با نوشتن این سطور، دیگر هیچ اثری از نفرت و تحقیر در فکر من باقی نمانده، و ارزش و احترام همیشگی خود را نسبت به شما بازیافته ام. من در عالم دوستی موظّف بودم به تکلیف خود عمل کنم، و افکار خود را دربارهء شما به خودِ شما بنویسم تا بتوانم استراحت نمایم.
دوست صمیمی شمـا
دربارهء اصلاحات اجتماعی شاه
خلیل ملکی بخاطر واقع بینی و خصلت اصلاح طلبی خود، بحث و مذاکره و گفتگو را بهترین شیوه برای حلّ مسائل و مشکلات سیاسی می دانست و لذا، در عصری که بسیاری از رهبران سیاسی و روشنفکران ایران، مبارزهء مسلّحانه را «تنها ره رهائی» می دانستند، ملکی تأکید می کرد: «ما تئوری مبارزه» [قهرآمیز] را بطور کورکورانه و جامد در شرایط و اوضاع و احوال خاصّ جامعهء ایران، قابل انطباق نمی دانیم. (خاطرات، ص 358) با این واقع بینی و خصلت اصلاح طلبی بود که خلیل ملکی دربارهء اصلاحات ارضی و اجتماعی شاه معتقد بود:
« هر چند که بارها نوشته ام، باز تکرار می کنم که تئوری اجتماعی شاه ایران راجع به تحوّل، مترقی است، هر چند کافی نیست. اگر مجریان و طرّاحان برنامهء تحوّل، ایمان به آن ندارند، مسئله ای است جداگانه. بخصوص ملی کردن آب، همواره یکی از هدف های ما بوده است». (نامه ها، ص 414).
دیدار ملکی باشاه
چنانکه دیدیم، خلیل ملکی معتقد بود که «رهبریِ واقع بین، در هدف و ایدئولوژی نباید سازشکار باشد، امّا در سیاست روز، «سازشکاری» برای رسیدن به قسمتی از هدف های اعلام شده نه تنها مُجاز، بلکه ضروری است...»
با چنان درک مدرن و واقع بینانه از سیاست بود که در سال 1339 خلیل ملکی دعوت شاه را برای دیدار و گفتگو پذیرفت و بسان یک متفکّر آزاده و مستقل، کوشید تا نظرات و پیشنهادات خویش را به شاه ارائه دهد:
- «... اگر اعلیحضرت انتظار دارند من هم مانند درباریان هر چه را فرمودید تأیید کنم، مسئلهء دیگریست، امّا اگر اعلیحضرت مایل هستند از واقعیات موجود اجتماعی - آن طور که هست نه آن طور که مورد پسند است - اطلاع حاصل کنند، آنچه که من عرض می کنم صحیح است»... این را انصاف می دهم که در تمام مواردی که من مقاومت کردم و توضیح دادم بالاخره [شاه] قانع شدند! دربارهء رفراندوم و دکتر صدیقی و دفاع من از ایشان، قریب یک ساعت بحث شد و متقاعد شدند که صلاحِ شخص ایشان نیز زیاد کردن شکاف ناشی از 28 مرداد نیست بلکه پُر کردن آنست. بالاخره ایشان سفارشی را به توسط من به سران جبههء ملّی دادند. او [شاه] می گفت: برای من چه فرق می کند که عَمرو یا زید باشد، من هر نوع اختیارات قانونی دارم و حال که مردم صالح ها و سنجابی ها را می خواهند، من حرفی ندارم. او [شاه] می گفت: من از آنها فقط دو اطمینان می خواهم. اولاً وضع خود را رسماً نسبت به احترام به قانون اساسی (که منظور ایشان احترام به مقام سلطنت بود) اعلام کنند؛ ثانیاً وضع خود را نسبت به حزب توده مشخص سازند. بعد گفت: البته مطلب سومی هم هست که اختلافی در آن است. او تأکید کرد در صورتی که این دو مطلب روشن بشود برای من صالح ها یا دیگران فرق ندارند».
خلیل ملکی سپس از موضعِ رهبران جبههء ملّی می نویسد که یادآورِ موضع گیری های این رهبران در آستانهء انقلاب 57 است:
«من این مطلب را به آقایان [جبههء ملّی] اطلاع دادم، ولی در آن روزها بازارِ منفی بافی مطلق رواج داشت و رهبران نهضت، مانند موارد گذشته، حتی عوام فریب هم نبودند بلکه فریفتهء تمام و کمال عوام بودند. متأسفانه سران جبههء ملّی، در عمل، نشان دادند که مردانی نیستند که در جریان های سیاسی آگاهانه دخالت کنند و با تدبیر و موقع شناسی از فرصت ها استفاده کنند. آنها نشان دادند که هدفشان مجبوب القلوب بودنِ صرف است نه اقدام و خدمت اجتماعی که محبوبیت تاریخی بیاورد. آنان در سنگر راحتِ منفی بافی موضع گرفتند.
در آن زمان که هیأت حاکمه سخت متزلزل بود و همه گونه امتیاز را به نفع نهضت ملّی می شد گرفت، اعلام کردن دو کلمه دربارهء قانون اساسی و حزب توده می توانست وضع نهضت را از جنبهء داخلی و خارجی مشخّص و روشن سازد. ولی رهبران این دو موضوع را مسکوت گذاردند تا آن که سرانجام خود تبدیل به مدافع قانون اساسی و سلطنت مشروطه گشتند و به مناسبت تهمت هائی که از طرف سازمان امنیّت به آنان زده می شد مجبور شدند بارها بر علیه حزب توده و رادیوهای وابسته به شوروی اعلامیه بدهند. حال آنکه اگر از اول وضع را روشن کرده بودند مجبور به چنین دنباله روی هائی نمی شدند. بهر صورت اگر درست عمل شده بود، ممکن بود جبههء ملّی به جای دکتر امینی روی کار بیاید ولی چنین نشد. در دورهء حکومت دکتر امینی نیز فرصت نوع دیگری وجود داشت و میان هیأت حاکمه شکاف افتاده بود و به آسانی می شد پس از امینی حکومت ملّی تشکیل داد، اما رهبران جبهه با اشتباه کاری های حیرت انگیز این فرصت را نیز از دست دادند ... » (نامه ها، صص 77، 79).
دربارهء شورش 15 خرداد 1342
16 نوامبر 1963 = 25 آبان 1342
«... تلقّی و ارزیابی من از اوضاع اجتماعی و سیاسی ایران تا حدودی با مال شما فرق دارد و حتّی در مواردی با [ارزیابی] رفقای تهران نیز فرق پیدا کرده، یعنی آنها، حادثهء پانزدهم خرداد [1342] را نوعی تفسیر می کند که به نظر من، تصوّر واهی است» (نامه ها، ص 139)
13 دسامبر 1963 = 22 آذر 1342
«... پس از 15 خرداد [1342] هیچ تازه ای مهم، پیش نیامده. تفسیر اوضاع 15 خرداد به نظر من، همان است که من کرده بودم. رفقای تهران نیز کم کم دارند به همان نتیجه می رسند» (ص 152)
در نامهء انتقادی به «جامعهء سوسیالیست های ایران در اروپا» (آوریل 1963= فروردین 1342)
«... این که نوشته اید: در ایران جنبش های انقلابی را به مناسبت حُسن روابط [ایران و شوروی] در هم خواهند کوبید، باید به عرضتـان برسانم که در نتیجهء ندانم کاری های جبههء ملّی [دوّم] و دنباله روی ما و شما از آنها، متأسفانه جنبش انقلابی ای در ایران باقی نمانده است تا کوبیده شود. در ایران، فعلاً یک جنبش واقعی ارتجاعی وجود دارد که به اصلاحات نیم بند کنونی نیز عقیده ندارد و فئودال ها و برخی از روحانیون واپس گرا، آن [جنبش] را بوجود آورده اند و می خواهند رژیم شاه را وادار به تجدید نظر دربارهء اصلاحات نیم بند (که چیزی بیشتر از ریشخند است) کنند (11) و متأسفانه جبههء ملّی [دوّم] نیز از این جنبش ارتجاعی جانبداری می کند، در حالی که مانند گذشته، این جبههء ملّی نخواهد بود که از این همکاری بهره برداری کند، بلکه ارتجاعیّون خواهند بود که با آلت کردن جبههء ملّی [دوّم] از اوضاع بهره برداری خواهند کرد. (نامه ها، ص 116)
***
مهم ترین ویژگی «جامعهء توده وار» (Société de Masse)، فقدان طبقات و تشکّل طبقاتی است. برخلاف جامعهء مدنی (Société civile)، در «جامعهء توده وار»، شکست ها و ناکامی ها و اشتباهات خانمانسوز روشنفکران و رهبران سیاسی، جائی مندرج یا متمرکز نیست. «کارنامه» ای نیست تا ارائه و ارزیابی گردد، لذا آگاهی های سیاسی- اجتماعی جامعه، سیّال یا غیرمتمرکز است. در واقع، «جامعهء توده وار» فاقد حافظهء تاریخی است. (میرفطروس، برخی منظره ها ...، ص 164)
در چنین شرایطی است که روشنفکران و رهبران سیاسی نیز - در پیوند با «توده ها» - زمینه سازِ قدرتِ خودکامگان و حکومت های جبّار می شوند. در واقع، پوپولیسم، فاشیسم و توتالیتاریسم محصول مشترک «توده ها» و روشنفکران است.
خلیل ملکی همواره از «روح توده ای»، از وجود یک «تودهء بی شکل» نگران بود و آن را زمینه سازِ حکومت های جبّار می دانست:
«... در توده های بدون تشکّل (شکل؟)، یک «روح توده ای» به وجود می آید که قضاوت ها و اَعمال آن «روح توده ای» با قضاوت و اعمال فرد فرد آنها متفاوت و احیاناً متناقض است. افراد باهوش و با قضاوت صحیح، در حین توده ای گردیدن، شخصیّت خود را از دست داده و در توده، منحّل شده و هرگونه شخصیت و قضاوت صحیحِ خود را از دست می دهند. در عصر حاضر، قدرت های توتالیتر بطور مصنوعی این «روح توده ای» را به وجود آورده و آن را در خدمت هدف ها و تبلیغات خود قرار داده اند ... هرکس، وقتی در توده، منحّل شود، یک احمق از آنها ساخته می شود...» (نامه ها، صص 120 و 354).
انقلاب اسلامی سال 57 نشان داد که آن «روح توده ای» که خلیل ملکی همواره نگرانش بود و ظهورش را هشدار می داد در «روح اللهِ» (خمینی) متجلّی شد و شگفتا که - باز - رهبران جبههء ملّی، زمینه سازانِ قدرت و حکومت این «روحِ خدا» بودند و ...
ادامــــــــه دارد
[+]mirfetros.com
* * *
زیرنویس ها:
1- تاریخ بیهقی، به تصحیح علی اکبر فیّاص، ص 795.
2- در این باره نگاه کنید به: مقالهء مختصر امّا جامع هوشنگ اتحّاد: پژوهشگران معاصر ایران (صادق هدایت)، صص 608-623 . دربارهء لورتا هایراپتیان (همسر نوشین) و نقش خلاّق او در تئاتر نوین ایران، متأسفانه، تحقیق مستقّلی در دست نیست. لورتا در سال 1290 خورشیدی در تهران چشم به جهان گشود. او اولین زنی است که با وجود محدودیّت های اجتماعی آن زمان بطور حرفه ای پا به صحنهء تئاتر گذاشت. او – به همراه عبدالحسین نوشین – در نمایشنامه های مشهوری مانند: توپاز (مارسل پانیول)، وُلپن (جانسون)، پرندهء آبی (مترلینگ)، اتللّو (شکسپیر) رُزماری (برکلی)، در اعماق (گورکی)، اوژنی گرانده (بـالـزاک) و ... شرکت داشت.
در 13 مهرماه 1313 (در زمان رضاشاه) به هنگام برگزاری کنگرهء «هزارهء فردوسی»، سه تابلو (بر اساس داستان های «رودابه و زال»، «رستم و قباد» و «رستم و تهمینه») به کارگردانی نوشین و بازی هنرمندانهء لورتـا به صحنه رفت که مورد توجّه و تشویق خاورشناسان قرار گرفت بطوریکه موفّق به دریافتِ مدال مخصوص جشنواره شدند.
اهمیّت حضور و نقش خلاّق لورتـا در عرصهء هنر تئاتر ایران چنان بود که احمد شاملو - به سال 1329- شعر معروف «تئاتر» را به لورتـا تقدیم کرد. لورتـا پس از بازگشت از مهاجرت جانکاه ِ شوروی به ایران، در چنـد فیلم مهّم، نقش آفرین بود که عبارت بودند از: شب اعدام (داود ملاّپور)، معرکه (روبیک زادوریان)، باشرف ها (قدرت الله بزرگی) و اسرار گنج درّة جنّی (ابراهیم گلستان).
لورتـا به زبان های ارمنی، روسی و فرانسه تسلّط داشت و با زبان آلمانی نیز آشنا بود. بعد از انقلاب اسلامی، او - بلافاصله - به اتریش مهاجرت کرد و سرانجـام در هشتم فروردین 1377 در کنار تنها یادگار عبدالحسین نوشین (کاوه) در شهر ويـن چشم از جهان فروبست. (با استفاده از: دانشنامـهء ايرانيـان ارمنی، به کوشش ژانت. د. لازاريان، صص 431 – 432 و مقالات کوتاه هوشنگ اتّحاد و سُهیل آصفی)
* دکتر محمد عاصمی، همکار و همراه نوشين و لورتا، در گفتگوی بلندی با نگارنده، خاطرات جالبی از فضل و فضيلت های اين دو هنرمند برجسته اظهـار داشته که بزودی منتشر خواهد شد.
3- در این باره نگاه کنید به مقدّمهء مفصّل محمد علی همایون کاتوزیان: خاطرات سیاسی خلیل ملکی، چاپ دوم، تهران، 1368.
4- احمد شاملو، مجموعه اشعار، ج 2، صص 1072-1073
5- نامه های خلیل ملکی، مقدمهء امیر پیشداد و محمدعلی همایون کاتوزیان، ص 20.
6- Volpone، قهرمان نمایشنامه ای به همین نام از نویسندهء انگلیسی، بن جانسون (B Johnson) با خصلتی روباه گونه و فریبکار.
7- گویا در آن زمان، حزب توده به نوشین و همسر هنرمندش لورتا وعده داده بود تا این دو را برای شرکت در مراسمی به چکسلواکی بفرستد. از این گذشته، تبلیغات حزب توده در رونق کار تئاتر سعدی (وابسته به نوشین) بسیار مفید و مؤثّر بود.
8- اشاره به مریم فیروز و همسرش (نورالدین کیانوری) است.
9- اشاره به اینکه خلیل ملکی در زندان با بسیاری از ضعف ها و فرصت طلبی های رهبران حزب توده آشنا شده بود و لذا پس از آزادی، از آنان کناره گرفته و منزوی شده بود.
10- صادق هدایت هرگز به عضویت حزب توده در نیامد، اما در چند سال اول تشکیل آن حزب، به جناح اصلاح طلب آن متمایل بود، و به همین دلیل بسیاری از جلسات این جناح در اطاقی که او در خانهء پدری اش داشت، در حضور خود او (به عنوان ناظر) تشکیل می شد، به این دلیل است که ملکی او را به شهادت می گیرد. (نامه ها ... مقدّمه، ص 25).
11- اشارهء ملکی به این واقعیت است که در آن زمان، عموم رهبران و روشنفکران ایران، اصلاحات اجتماعی شاه را به ریشخند و مسخره گرفته بودند. مثلاً، وقتی عکس افتتاح سدّ عظیم «دِزّ» (در خوزستان) در نشریات خارجی چاپ شد، بحث بسیاری از رهبران سیاسی در خارج از کشور، این بود که: «این عکس، مونتاژ است و ساختن چنین سدّ عظیمی در ایران، دروغ تبلیغاتی رژیم شاه است!». (علی میرفطروس، گفتگوها، ص 71).
!+!+!+!+!
قتل "پیغام آور" به جای پاسخ دادن به پیغام!
تهمورس کیانی
نگاهی به جدال آقای مهرآسا با علی میر فطروس
* آقای علی میر فطروس، نویسنده و محقق ایرانی مقیم ایالات متحده(؟)، در یک رشته مقالات درباره کودتای بیست و هشتم مرداد ماه و نهضت ملی شدن نفت، با بررسی نقش دکتر محمد مصدق، رهبر فقید نهضت ملی ایران، و کاستی های رهبری محمد مصدق در سایت "گویا نیوز" نظر خود را بیان می کند. آقای میر فطروس با به چالش کشیدن نظر رایج و مورد قبول اغلب مورخان اخیر، مدعی می شود که اصولا در بیست و هشتم مرداد ماه کودتایی - به آن معنی مرسوم و مشهور کودتا - صورت نگرفته است بلکه کاستی های رهبری محمد مصدق و نابسامانی اوضاع اجتماعی - که بنا به گفته ایشان به سبب تندروی و لجاجت و بی تدبیری رهبری جنبش ایجاد شده بود - خود بخود موجبات سقوط دولت محمد مصدق را فراهم کرده بود. نظری که آقای میر فطروس مطرح کرده است، تا حد زیادی نو است و بنابراین می توان از آن به عنوان "تز" ایشان درباره کودتای بیست و هشتم مرداد ماه نام برد. او، البته، تمام کوشش خود را به کار گرفته تا بی تعصب و بدون نادیده انگاشتن محاسن محمد مصدق و بدون هیچگونه توهینی به او یا هر کس دیگر - و البته بدون توصیف های شخصی و مدح و ثناهای رایج در فرهنگ ما درباره چهره های تاریخی و محبوب - با گردآوری اسناد و مدارک به اثبات تز خود بپردازد. اهمیت این کار او نیز بر هر کس، از یک محقق گرفته تا دانشجویی که در جستجوی شناخت بهتر و بیشتر از جنبش ملی شدن نفت می باشد، آشکار است.
ادامـــه متن کامل [+] در سايت «اخبـار روز» -
Labels: Dr. Ali Mirfetros, Dr. Mosadegh, Iran, Khalil Maleki