بـی پـايـان

مسلمانانِ ايران، نام و ننگ را نمی‌ شناسند و از حاکميت ِ دشمنانِ ايران هم شرمسار نمی شوند. مسلمان ِ ايرانی، در ولايت فقيه، موالی است و ايران ستيزان مولای او هستند

Thursday, November 16, 2006

حــلاج - این مرد کیست؟ - 2

انسـان خـــدائـی



اشاره: چاپ پانزدهم کتاب حلاّج - پس از سال ها تأخیر و انتظار – اخیراً منتشر شده است. بعد از گذشت حدود 30 سال از نشر نخستین چاپ حلاّج (تهران، اردبیهشت 1357)، نویسنده اینک در حال نتظیم و تدوین مجموعهء یادداشت ها و تحقیقات 30 سالهء خود دربارهء این شخصیّت شگفت تاریخ ایران و اسلام می باشد. بنابراین، امید است که متن کامل حلاّج در آینده - با بیش از 500 صفحه - چاپ و منتشر گردد.
مقدمه و پیشگفتار چاپ جدید حلاّج، کم و کیف تحقیق و سیر و سلوک نویسنده با حلاّج را نشان می دهد. در انتشار اینترنتی مقدمه و پیشگفتار کتاب، تمام زیرنویس ها، منابع و مآخذ حذف گردیده اند. برای آگاهی از این منابع و مآخذ، خوانندگان علاقمند می توانند به اصل کتاب حلاّج (چاپ پانزدهم) و یا به سایت نگارنده [+] مراجعه نمایند.

powered by
BubbleShare
-

پیشگفتار
(برای چاپ پانزدهم )
تجزيـهء امپراطوری عظیم عثمانی، لشگرکشی و حملهء ناپلئون به مصر، قیام ضداستعماری مردم سودان، قیام مردم هندوستان... و دیگر حوادثی که از آغاز قرن نوزدهم اتفاق افتاد، همه و همه، معادله های سیاسی و موازنهء قدرت ها را در کشورهای شرقی دگرگون ساخت و باعث شد تا «شرقشناسی» از حالت کلاسیک خارج گردیده و در خدمت سیاستمداران و دولت های غربی، فواید عملی و تئوریک داشته باشد.
هنری برانسشویک (متخصص ممتاز فرانسوی در تاریخ استعماری) می گویــد:
« کار بزرگ استقلال در ممالک استعمار زده، با انتشار آثار بیشماری دربارهء تاریخ واقعی این کشورها، همراهی شده است.
ملت های جوان، آرزومندند که از خود تاریخ داشته باشند، سوای آنچه که قیم های خارجی آنها، تهیه کرده اند ... »
« فلیپ میسون » (مآمور عالی رتبهء سابق در هندوستان) نیز با توجه به این حقیقت، می نویسد:
« ... بنابراین روشن است که پیروزی بر اذهان مردمی که در مستعمرات سابق زندگی می کنند تا چه اندازه برای قدرت های غربی اهمیت حیاتی دارد.»
در تحقـّق این هدف مثلاً: « مدرسـهء زبان های شرقی » در دانشگاه لندن (یعنی یکی از معتبرترین مراکز شرقشناسی غرب) به بهانة مطالعة تاریخ ملت های آسیائی، به تعلیم کارمندان اداری و استعماری و تربیت متخصصان فرهنگی برای نفوذ در کشورهای شرقی پرداخت.
... بدین ترتیب: «شرقشناسی» در دامان استعمار، رُشد و پرورش یافت و بصورت یک ابزار سیاسی – تحقیقاتی، برای تألیف و تفسیر تاریخ ملت های شرقی بکار گرفته شد آنچنانکه:

« طفلان ما، به لهجـهء تاتاری
تاریخ پُرشکوه نیاکان را
می آمــوزند ...»

نتیجه اینکه: انسان شرقی، از نظر آگاهی خلع سلاح شد و تاریخ و فرهنگ خــود را در آئینهء تفکر و تحقیقات مستشرقین غربی شناخت و ...»
با پایان عصر استعمار و با ظهور ایران شناسان و شرق شناسان برجسته ای مانند (لوئی ماسینیون، رنـه گروسـه، ادوارد براون، آرتور کریستن سن، نیکلسون، هلموت ریتر، کلمان هوار، ويـدن گرن، مادلونگ و ...) شرقشناسی از اعتبار و اهمیت علمی فراوان برخوردار گردید بطوریکه امروزه ما شناخت بخش مهمی از تاریخ و تمدن خود را مدیون زحمات و کوشش های این شرق شناسان هستیم.
* * *
در بارهء منشاء پیدایش تصوف نظریه های مختلفی ابراز شده است: عده ای – مانند: مِرِکس، ماکدونالد، آسین پالاسیو و نیکل سون – منشاء تصوف را از بطن فلسفهء «نوافلاطونی» و زُهــد و عرفان مسیحیت بیرون کشیده اند. "فون کرمر" و "دوزی"، منشاء تصوف ایرانی را در فلسفهء «ودان تا»ی هندوان جستجو کرده اند در حالیکه "ادوارد براون"، تصوف را واکنشی آريـائی در برابر دین جامد سامیان دانسته است.
«ماسینیون» تصوف را پدیده ای میداند که در زمینهء اسلام پدیده آمده و آنرا دنبالهء سیر تکاملی گرایش های زاهدانهء نخستین سدهء رهبری اسلام، بشمار آورده است.
« پـطروشفسکی » نیز ضمن تآئید این عقیده ، می گوید: "صوفیگری بر زمینهء اسلامی و بر اثر سیر تکاملی طبیعی دین اسلام و در شرایط جامعهء فئودالی پدید آمده و معتقدات عرفانی غیر اسلامی، موجب ظهور تصوف نگشته، ولی بعدها اندک تأثیری در سیر بعدی آن داشته است".
«دکتر عبدالحسین زرین کوب» نیز تصوف را چیزی مستقل می داند که "منشاء واقعی آن اسـلام و قرآن است» هر چند که او در تحقیقات بعدی خویش از «تصوف ایران» و تأثیر آن بر عرفان اسلامی سخن گفته است".
«سعید نفیسی»، تصوف ایران را از عرفان عراق و بین النهرین و مغرب متمایز کرده و تصوّف را حکمتی بکلی آریائی دانسته و هرگونه رابطهء آنرا با افکار سامی انکار کرده است. وی همچنین، تآثیر فلسفهء نوافلاطونی و تفکر اسکندرانی، هرمسی و ... بر تصوف ایرانی را، مردود میداند. با اینحال، سعید نفیسی تأثیر فلسفهء مانوی را بر تصوّف ایران و همانندی این دو جریان فکری را تأئید کرده و اضافه می کند که فلسفه های یونانی، یهودی و مسیحی، بطور غیرمستقیم و از طریق دین «مانی» بر تصوّف ایران اثر گذاشته اند. او همچنین تآثیر فلسفهء بودائی بر تصوف ایران و روابط متقابل این دو را با هم، پذیرفته و طريـقهء تصوف ایران را، طريـقهء «ایران و هند» نامیده است.
بطوریکه می دانیم، ایرانیان باستان دارای جهان بینی و مشرب فلسفی خاصی بودند که ما آنرا بنام «فلسفهء اشراق» می شناسیم، براساس این فلسفه، «نـــور» اصل حقیقت است و جهان محسوس تحت سلطه جهان نورانی و ملکوتی قرار دارد. متفکران و فلاسفـهء ایرانی، با مبانی و اصول این فلسفه، به توضیح هستی می پرداختند.
افکار فلسفی اشراقیون ایران، در طرز تفکر بیگانگان و سیستم های فلسفی دیگر بی تأثیر نبوده است. مثلاً: فلسفهء نو افلاطونی که در تصوف و عرفان شرق تأثیر فراوان داشته است، بنوبهء خود، از فلسفة اشراق ایران بهره برده، بطوريـکه "فلوتین" (پیشوا و بنیانگذار فلسفهء نوافلاطونی) ضمن مسافرتی به ایران در زمان شاپور اول ساسانی، با فلسفهء اشراق آشنائی یافت و پس از او نیز، شاگردان و پیروانش به ایران آمده و به آموختن و مطالعهء فلسفه و عرفان ایرانی پرداخته و سپس به سرزمین خود (اسکندریه) بازگشتند. مقوله های فلسفی مانی و نوافلاطونیان (از جمله مقولهء فنـا، زُهــد، سیر و سلوک، ريـاضت) و آئین اخلاقی این دو، با هم شباهت های فراوان دارند.
تصوّف، هر چند که در آب و هوای عربی – اسلامی متولد شد، اما به علت علاقهء اعراب به زنـدگی عملی (روزمره)، در آنجا رُشد نکرد، بلکه در دامان اندیشه و تفکر ایرانی پرورش یافت و از این طريـق، با اندیشه های مانی و فلسفه های یونانی و هندی تکامل پذیرفت، بنابراین شگفت نیست که بزرگترین صوفیان و عارفان از ایران و خصوصاً از خراسان برخاسته اند.
غلبه و تفوق فرهنگ غیراسلامی مانند، وجود رقص، سماع، موسیقی، مفهوم «سروش» (هاتف)، «کوه قاف» (البرز کوه)، خرابات (خور = خورشیدآباد) و اعتقاد به «وحدت وجود» (که عده ای از فلاسفه آنرا انکار مؤدبانهء خـــــدا می دانند) حضور و حاکمیت جنبهء ایرانی و ضداسلامی تصوف را بخوبی نشان می دهند.
تصوف، ابتدا فاقد مبانی فکری مدوّن بود و این، تنها با آغاز خلافت عباسی و با انقلاب فرهنگی ایرانیان بود که مبانی نظری تصوف با بهره برداری از عرفان ایرانی، یونانی و هندی تدوین گردید و از اینجا عرفان و تصوّف بصورت یک رقیب واقعی، وبالِ گردن فلسفهء ایرانی – اسلامی گردید.
تصوّف، در روند تکاملی خود مراحل چنـدی را پیموده است و ما از نظر تاریخی – اجتماعی آنرا به سه دوره تقسیم میکنیم:

1 – تصوف توکّل: که در اواخر حکومت اُموی (قرن دوم هجری/ هشتم میلادی) آغاز می شود. برجسته ترین نمایندهء اینگونه تصوف، صوفی ایرانی الاصل، «حسن بصری» (در گذشته به سال 738 میلادی) است که گویا برای اولین بار کلمه «صوفی» را بکار برده است.
متصوفین این دوره، با اعتقاد به قـُل! کُل من عندالله = بـگــوی! همــه چیز از جانب خــداست (سورة نساء – آیة 78) شرایط موجود جامعه را «مُقدّر الهــی» می دانستند و لذا بجای درگیری با تضادها و تبعیضات موجود اجتماعی، به کیش فقرپرستی، زهد و پرهیز روی آوردند، در « خويش » فرو رفتند و به «ارتقاء روح» پرداختند و برای رستگاری خويش و خلق، به خــدا «توکل» کردند.

2 - تصوف طغیان: (که در حکومت عباسیان و «عصر زرین فرهنگ ایران» در زمان سامانیان (قرن چهارم هجری / دهـم میلادی) چهره می نماید و رفته رفته قوام می یابد. سپری شدن استبداد سیاه اُموی، نهضت فرهنگی ایرانیان در ترجمه و نشر آثار فلاسفه و متفکرین یونانی و هندی، و بالاخره، نهضت عقلی معتزله – که مبانی جزمی اسلام را متزلزل ساخت و باعث شک و انتقاد از بسیاری اصول و عقاید اسلامی گردید – همه وهمه، موجب پیدایش مرحلهء نوینی در تصوف (عرفان) گردید. این دوره – همچنین – با رشد شهرنشینی و پیدایش خانقاه هائی که عموماً باشگاه پیشه وران خرده پا بودند، مشخص می گردد. شاید بتوان گفت که تصوّف این دوران تبلور پیکار معنوی اقشار خرده پای شهری علیه باورها و اعتقادات سُنتی مذهب حاکم بود. از همین هنگام است که «خانقاه»ها بسان سنگری در مقابل «مسجد»ها قــد علم کردنــد.
وجه مشخصهء تصوف این دوره: عصیان عارفان علیه باورهای سُنتی، سرپیچی از قواعد مذهبی، شک در اصول و عقاید فقها، توجه و بازگشت نظر متصوفه از « خـــدا » به « انسان » و بالاخره ظهور "بایزید بسطامی" ، "حسین بن منصور حلاّج" ... و طغیان علیه « خــدا سالاری » و پیدایش « انسـان خـــدائـی ».
تصوف این دوران، در واقع تجلی مبارزه معنوی دو دیدگاه آريـائی و سامی ست که اولی، نمایندهء «توحید اشراقی» و دومی، نمایندهء «توحید عددی» بود. در تفکر اشراقی رسیدن به الوهیّت و نبوّت در توان همه انسان هاست، در حالیکه در تفکر عددی، تنها معدودی افراد برگزیده (پیغمبران و اولیاء الله) شایسته نبوت و رسالت و الوهیّت هستند. در جهان بینی اشراقی (آريـائی) نماز و روزه و حج و فرایض مذهبی، سد راه و مانع حصول به حقیقت اند و به رابطه مستقیم انسان با خدا تاکید می شود. به عبارت دیگر: در اشراق آريـائی، خالق و مخلوق بسان یک کل واحد، دارای پیوندی جوهری هستند و بقول شاعر:

« پیوسته است سلسلهء موج ها بهم »

لذا، بقول حافظ:
در عشق، خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتو روی حبیب هست

هـمـــه خــدائی (Pantheisme ) یا شکل پیشرفتهء آن Deisme)) نمایندهء چنین اعتقادی است.
با چنین دیدگاهی است که حلاج حتی ابلیس را نیز ستایش می کند و وی را مورد دوستی و محبت قرار می دهد.
در حالیکه در جهان بینی عددی (سامی)، خالق و مخلوق بسان دو جوهر جداگانه ظاهر می شوند. در اینجا هر قدر که خالق بزرگ و کامل و نامتناهی است، مخلوق به همان اندازه کوچک و ناقص و ضعیف و حقیر است.
«ابلیس» در جهان بینی سامی، سمبُل عصیان بر خدا و لذا نماد نفی و نفرت و نفريـن است ... بقول نیکلسون:
« سامی فقط درخت را می بیند، اما آريـائی، هم درخت را می بیند و هم جنگل را ».
بنابراین می توان با "بروان" و "اشپولر" هم عقیده شد که: عرفان ایرانی، واکنشی آريـائی در برابر دین جامد سامیان بود ... که در نمونه درخشان آن – حسین بن منصور حلاج – بطور کلی، دست رد به سینه اسلام می زد. قتل فجيـع حلاّج در ششمین روز جشن های نوروزی ایرانیان و همزمانی آن با زادروز زرتشت (26 مارس 1922) و گــرداندن سر ِ بريـده حلاّج در شهرهای مهم خراسان توسط مأموران خلیفه، آیا نشانهء نوعی تقاص یا تقابل دو دیدگاه آريـائی – ایرانی و عربی – اسلامی نیست؟

3 – تصوف تقيـّـه: که با حمله و حکومت تُرکان سلجوقی بر ایران (در قرن 11 میلادی) آغاز می شود. در این زمان، متصّوفه به تجربه دریافت که « زبان سرخ، سر سبز می دهد بر باد ».
وجه مشخصهء تصوف این دوره عبارت است از: « پرهیز » از درگیری های سیاسی و اجتماعی صوفیان، حفظ ظاهر دین و متابعت از مذهب حقـّه، انتشار «فاتحة العلوم»، «تهافت الفلاسفه» و «احیاء علوم دینی»ی امام محمد غزالی و ... سرانجام: آغاز انحطاط فکر و فلسفه در ایران و پیدایش جامعه ای بَرده و برَده پرور.
«ادامــــه دارد »

علی ميـرفطـروس
فروردين ماه 1356 - تهـران
بـازنـويسی:
آبـان 1382 - نوامبر 2003 - پاريس

حــلاج - این مرد کیست؟ - 1 [+]


0 Comments:

Post a Comment

<< Home