بـی پـايـان

مسلمانانِ ايران، نام و ننگ را نمی‌ شناسند و از حاکميت ِ دشمنانِ ايران هم شرمسار نمی شوند. مسلمان ِ ايرانی، در ولايت فقيه، موالی است و ايران ستيزان مولای او هستند

Monday, November 13, 2006

حــلاج - این مرد کیست؟ - 1


حــلاّج

علی میرفطروس


اشاره:
چاپ پانزدهم کتاب حلاّج - پس از سال ها تأخیر و انتظار – اخیراً منتشر شده است. بعد از گذشت حدود 30 سال از نشر نخستین چاپ حلاّج (تهران، اردبیهشت 1357)، نویسنده اینک در حال نتظیم و تدوین مجموعهء یادداشت ها و تحقیقات 30 سالهء خود دربارهء این شخصیّت شگفت تاریخ ایران و اسلام می باشد. بنابراین، امید است که متن کامل حلاّج در آینده - با بیش از 500 صفحه - چاپ و منتشر گردد.
مقدمه و پیشگفتار چاپ جدید حلاّج، کم و کیف تحقیق و سیر و سلوک نویسنده با حلاّج را نشان می دهد. در انتشار اینترنتی مقدمه و پیشگفتار کتاب، تمام زیرنویس ها، منابع و مآخذ حذف گردیده اند. برای آگاهی از این منابع و مآخذ، خوانندگان علاقمند می توانند به اصل کتاب حلاّج (چاپ پانزدهم) و یا به سایت نگارنده [+] مراجعه نمایند.
مقدّمه
(برای چاپ چهاردهم )

اندیشیدن به حلاّج از دوران نو جوانی در من شکفته شد، یعنی در یکی از شب های سُنتـّی «یلدا » که حافظ خوانی های پدر، مرا با این شعر شگفتِ « حافظ » آشنا ساخت:

گفت: آن یار کزو گشت سر ِ دار بلنـــــــد
جُرمش این بود که اسرار هویدا می کرد


از همان دوران، چگونگی زندگی و عقاید حلاّج و یا چرائی قتل فجیع او – همواره – موضوع اندیشه و احساس من بوده است. پرسش این بود:
- براستی این مرد کیست که در « شبانه روز هزار رکعت نماز کردی» و « ... دلقی پوشیده داشت که بیست سال (از تن) بیرون نکرده بود. روزی به ستم از وی بیرون کردند، در او شپش یافتند، یکی از آن وزن کردند، نیم دانگ سنگ (= حدود نیم گرم) بود ... و، گِرد او، عقربی دیدندکه می گردید، قصد کُشتن کردند، گفت: دست از وی بداريـد که 12 سال است ندیم ماست ».
- این مرد کیست که روزها – دیوانه وار – در بازارهای بغداد گریه و فریاد می نمود و شب ها در گورستان ها – روی سنگ قبرها – ناله و مويـه می کرد و موی از سر می کَنـد و مرگ خويش را از خدا خواستار بود؟
- این مرد کیست که « برای زندگی، ارزشی قائل نبود و زمین برای او مزبله ای بود. سرنوشت مردم برای او مطرح نبود، چون زندگی برایش مطرح نبود (و لذا) مرگش، ضرری برای هیچ کس نداشته، (اینگونه مرگ ها) بی ارزش ترین مرگ هاست ».
با این حال:
- این مرد کیست که از طرف شریعتمداران، تکفیر شد بطوریکه بدستور علمای اسلامی، رسالات و نوشته های وی را جمع آوری کرده و سوزاندند؟
- این مرد کیست که پاسداران دیانت و خلافت، او را تعقیب، دستگیر، محاکمه و سرانجام بطرز فجیعی بقتل رساندند؟
- این مرد کیست که پس از قتل وحشیانه اش، شریعتمداران و پاسداران سیاسی آنان از خاکسترش نیز – حتی – هراس داشتند بطوریکه روز دیگر گفتند: « این فتنه بیش از آن خواهد بود که در حالِ حیات او ... پس، حلاج را بسوختند و خاکسترش را به دجله ریختند ».
- آیا عقاید و آثار او چه خطراتی متوجهء ، شریعت و شریعتمداران می ساخت؟

چگونگی سیر و سلوک باحلاج و تحقیق در زندگی او – خود – حدیث مفصّلی است از اشتیاق و عشق که پرداختن به آن، در این مختصر، میسر نیست، تنها اشاره می کنم که پس از سال ها مطالعه و پژوهش، به این نتیجة یأس آور رسیدم که کار تحقیق را رها کنم چرا که همة متون و منابع از حلاّج بگونه ای سخن می گفتند که نمونه هائی از آن را در فوق آورده ایم. با اینحال، این داوری ها و روایات – ناخودآگاه – ذهنیت جوان و جستجوگر مرا سیراب یا اقناع نمی کردند. در چنان فضائی بود که در یکی از روزهای گرم تابستان 1354 در کتابخانهء مجلس شورای ملی، به روایتی در کتاب " تجارب الاُمم " (ابوعلی مسکویه)، و " الفهرست " (ابن ندیم) و " الفرق بین الفرق " (بغدادی) برخوردم که دیدگاه تازه ای بر مطالعات و تحقیقات من گشود و مرا به ادامهء کار و تحقیق و تدقيـق در روایات تاریخی تشویق کرد، زيـرا، آن روایت ها همة داوری های صوفیانه و مجنونانهء فوق در بارهء حلاّج را اکیداً مورد تردید و سؤال قرار می دادند.
خودسانسوری نویسندگان و محققّان ایرانی و خصوصاً موانع بسیار در انتشار کُتب تاریخی و تحقیقاتی، خود بخود، راه را برای بیان بسیاری از مسائل تاریخی فرو می بست. این مسائل، خصوصاً اگر با بینش انتقادی روایت های رسمی ِ تاریخ ایران و اسلام همراه می بود، آنگاه، طرح آن مسائل تاریخی – خود – می توانست « مساله ساز » نیز باشد؛ (که سرنوشت خونین زنده یاد « احمد کسروی »، نمونهء عبرت انگیز آن است).

بدین ترتیب: در شرایط فقدان آزادی اندیشه، انتشار کتابی چون حلاّج نمی توانست بدور از سانسورها و خالی از نارسائی ها و کمبودها باشد. عدم بضاعت معنوی مؤلف در مراجعه به متون و منابع اساسی تر، نا آشنائی با تحقیقات محققان اروپائی خصوصاً با تحقیق پُرارج استاد لوئی ماسینیون و همچنین: بی توجهی در بکار گیری بعضی مفاهیم فلسفی و موضوعات تاریخی، بی تردید به غنا و انتظام محققانة این کتاب آسیب رسانیده اند، براین اساس بود که من از آغاز – در چاپ اول حلاّج – خود، آنرا « فقط مقدمه و زمینه ای در نگرش به زندگی و عقاید حلاّج » قلمداد کرده ام.
چاپ های متعدد این کتاب و اقبال عظیم خوانندگان گرانقدر، بیش از همه، ضرورت بازخوانی متون تاریخی، بازنویسی تاریخ اجتماعی، خصوصاً بازشناسی جنبش های اصیل و چهره های آزاده و اندیشمند تاریخ ایران را تاکید می کند.
اینک که بیست سال از نخستین چاپ و انتشار حلاّج می گذرد، اسناد و تحقیقات بیشتری در شناخت این چهرة شگفت تاریخ ایران فراهم آمده که شرایط دشوار موجود، متأسفانه، تنظیم و انتشار کامل تر کتاب را ازمـؤلف دریغ می دارد. در این روزهای ناپایدار و دشوار که عمر کوتاه ما چونان جويباری به دریاهای آرامش می پیوندد، اگر رخصت یا فرصتی برای بازنویسی « حلاّج » فراهم آید، مطالب و محتوای این کتاب به گونه ای دیگر خواهد بود.

تاریخ، شرح جنگ ها و عیّاشی ها و بیان شکست ها و ناکامی های سلاطین و سرداران نیست، تاریخ – بعنوان یک علم – بمعنای بررسی، کشف و تبیین روابط عِلّی ی حوادث و حرکت های اجتماعی است، و هم از این روست که

درک تاریخ، درک چشم اندازهای آینده نیز هست، چرا که آینده برآیندِ ناگزیر ِ گذشته و حال است.

اگر انتشار این کتاب کوچک، توانسته باشد در فروکشیدن حجاب ابهام و در زدودن اوهام و خرافات از چهرهء یکی از فرزانگان برجستهء تاریخ و فرهنگ ایران کمکی نماید، مؤلف به اجر و پاداش خویش دست یافته است.
چاپ جدید این کتاب، به همهء فرزانگان و فرهیختگانی تقدیم می شود که در شبانه های خاموشی و فراموشی - با بردباری، فروتنی و قناعت - در شناخت و شناساندن تاریخ و فرهنگ ایران همت بلیغ مبذول داشته اند. بنابراین، این کتاب کوچک به:
حسن پیرنیا (مشیرالدوله)، محمد علی فروغی، علامه علی اکبر دهخدا، استاد سعید نفیسی، استاد ابراهیم پورداود، استاد عباس اقبال آشتیانی، استاد محمد معین، استاد ذبیح الله صفا، استاد عبدالحسین زرین کوب، استاد احسان یار شاطر و ... تقدیم می شود.
علی میرفطروس - نوامبر 1997 - پاریس

ادامــه دارد

0 Comments:

Post a Comment

<< Home