بـی پـايـان

مسلمانانِ ايران، نام و ننگ را نمی‌ شناسند و از حاکميت ِ دشمنانِ ايران هم شرمسار نمی شوند. مسلمان ِ ايرانی، در ولايت فقيه، موالی است و ايران ستيزان مولای او هستند

Friday, April 17, 2009

در ثنـای یک خــردگـرا

در رثای یک دوست و در ثنای یک قهرمان





کاروان روشنگران ایرانی یکی دیگر از همراهان خود را از دست داد.

رضا فاضلی رفت، و چه زود. سپاس که همرزمان او هنوز هستند، زنده اند و زنده هم خواهند ماند، تا راهش را ادامه دهند و نام او را در اوراق زرین عصر روشنایی ایران جاودان سازند. البته که چنین افتخار بزرگی شایسته اوست و خود او نیز بیش از این آرزویی نداشت.
لیکن آنچه ما را در رفتن او غمگین کرد، این بود که او دوست نمی داشت در بستر بیماری بمیرد. آرزو می کرد مثل یک قهرمان در صحنه نبرد به خنجر کین آنهایی که به نبردشان برخاسته بود، جان بسپارد. زیرا می خواست الگویی برای جانفشانی در راه حاکمیت خرد بر مردم میهن خود باشد، بویژه برای کسانی که خود او آنها را به خردورزی فرا خوانده بود. افسوس که به این آرزوی خود نرسید.
رضا فاضلی بابک وار به میدان نبرد آمد، اما در پیکار با اهریمنان جان نسپرد، بلکه یک بیماری دردناک قهرمان دلاور وطن ما را از میدان بدر برد. او با رفتن نا به هنگامش دوستان خود را به سوگ نشاند. دوستانی که مانند خود او، مرگ بابک واری را برایش انتظار می کشیدند.
او یکی از پیکارگران شجاعی بود که همچون یعقوب لیث به ولی فقیه (خلیفه وقت( می گفت: میان من و تو در این نبرد تاریخی و سرنوشت ساز ایران، شمشیر(خرد) داور خواهد بود. افسوس که بیماری جانکاهش، مانند يعقوب، به او مهلت ادامه ستیز با اهریمنان را نداد.
با این همه بجای سوگواری در مرگ او، شایسته است که در رثای او پیمان ببندیم و راه او و دیگرانی که برای بیداری و آگاهی مردم ایران می کوشند، دنبال کنیم. بکوشیم تا مانند او خرد را پاس داریم و بگسترانیم و با خرد به جنگ اهریمنان برویم. زیرا دیگران نیز چنین کردند و پیروز شدند.
اینک در اندوه از دست دادن رضا فاضلی، ما دوستدارانش با ستایش تلاش های او و ارج نهادن بخدماتش به فرهنگ ایران، با او عهد و پیمان می بندیم که تا پیروزی خرد بر جهل، نور بر تاریکی و کوتاه کردن دست اهریمنان از سرزمین اهورایی خود، دست از تلاش بر نداریم.
و به یاد داشته باشیم که رضا فاضلی، گر چه از میان ما رفته، ولی نمرده است، زیرا آثار خدمات او هرگز از میان نخواهد رفت. بذرهایی که او و دیگر خردورزان ایرانی در عرصه فرهنگ ایران پراکنده اند، هماکنون تبدیل به نهال هایی شده اند که با تنومند شدن آنها، به زودی همه ما
شاهد به میدان آمدن دهها و صدها رضا فاضلی در میان خود خواهیم بود.


فرزانگانی که مانند او با تاریک اندیشان حاکم بر ایران پیکار خواهند کرد و بنیاد حکومت قرون وسطایی آنان را بر خواهند انداخت.

پاریس هفدهم آپـريـل 2009
هوشنگ معین زاده

Labels: , , ,

Thursday, April 16, 2009

تک تیــرانـدازی گمنـام

سنگـری که خالی شــد




در این روزها رزمنده ای سر سخت از جمع مبارزان علیه فاشیسم عمامه دار حاکم بر ایران امروز به دیار خاموشان پیوست. مرگ او همانند مرگ هر آدمیزاده ای اجتناب ناپذیر بود، ولی در شرایط حساس کنونی، این بار سنگری استوار بود که خالی می شد.
رضا فاضلی در طول سالها از درون این سنگر، با حربه غریو خروشان برنامه تلویزیونی خود، در سر زمین مادری خویش و در سراسر نقاط دیگر جهان که ایرانیان در آنجا زندگی می کنند به مبارزه بی امان خود ادامه داده بود. نه در مقام یک سردار جنگی یا یک بلند پایه سیاسی، بلکه در مقام تک تیراندازی گمنام، از نوع مردانی چون ستارخان و باقرخان، که انقلاب سرکوب شده مشروطیت ایران را در لحظاتی که شکست خورده تلقی می شد با آشتی ناپذیری خود نجات دادند و ورق سرنوشت را به کلی برگرداندند.
زندگی شخصی رضا فاضلی، پس از مرگ جنایتکارانه و غم انگیز فرزندش زندگی دردمندانه ای بود، ولی این دردمندی هرگز او را به نومیدی نکشانید. مرگ او نیز مرگ سرباز گمنامی بود که تا آخرین نفس در جبهه جنگیده بود.
به خاطر این رزمنده آشتی ناپذیر علیه واپسگرایان یک نظام قرون وسطایی که کوشای بر قراری خلافت شیعه در کشور ظلمت زده و اشغال شده خویش است، درود بفرستیم و با ادامه راه او روانش را شاد کنیم.

پاریس هفدهم آپريل 2009
شجاع الدین شفا

Labels: , ,

Tuesday, April 14, 2009

رضـا فـاضـلــی

او و آموزه هايش زنــده خواهنـــد مانــد




آنقـدر خوب و عزيزی که به هنگام وداع
حيفـم آيـد که تـرا دست خــدا بسپـارم



يـاد، خـاطـره و آموزه های خـردگـرای پـاک نهـاد «رضـا فـاضلی»، گــرامی بـاد.

* * * * *


فاضلی، ايران پرستی دلشکسته که آسوده شد و آرامش يافت!
فاضلی هم در غرب و خاک بيگانه مدفون شد. او همه را به انديشيدن فرا می خواند. پس چه خوب است که بجای نوحه سرايی برای آن ايرانی ميهن پرست و دلاور، به اين بيانديشيد که چه کسی آن مرد فرزند باخته و جگرسوخته را سرخورده و نااميد و از همه چيز بيزار کرد؟

درود به روان انوشه ی او که حتا خيلی بيش از سهم خود به ميهن و مردمش خدمت کرد، ليکن ای ننگ تاريخ بر آنی باد که می بيند ايران در حال از دست رفتن است و بجای احساس مسئوليت و به ميدان آمدن برای نجات ايران، بجای بيرون کشيدن نواميس جگرگوشگان ما از زير اعراب وحشی، شب و روز خود را با ايران فروشان می گذراند!

15 آپـريـل 2009
اميــر سپهـــر


Labels: , ,

Wednesday, April 08, 2009

چنیـن گفـت هــدایت



نـگاهــی بــه «بـوف کــور»

مسعــود لقمـان

58اُمین سال خودکشی زنده‌یاد «صادق هدایت»، داستان‌نویس، مترجم و روشنگـر بزرگ ایرانی
یاد باد!


«صـادق هــدايت»، پـاريس، 1307


به «علی میرفطروس» که برای هم نسلان من، چونان چراغِ
«هدایت»
است

* « بوف کور » شناسنامه ی هویت ایرانی است، نسخه ای کامل از ادبیات نمادین و کنایه ای.

* « بوف » در فرهنگ زرتشتی « بهمن مرغ » نامیده می شود و مرغی است اهورائی، شب بیدار، منزوی و منفرد.


*رمز زیبایی بوف کور، ایهام، ابهام و چند معنایی آن می باشد. راوی برای دیدن دنیای خود باید بوف شود تا با چشم های جغدوارش در تاریکی درونش سیر کند و نادیدنی هایی را که با چشم های انسانی نمی توان دید، ببیند.

نوشته های هدایت، به مانند آینه ای در برابر ما، بازتاب همه ی زیبایی ها و زشتی ها، نیکی ها و پَلشتی های انسان ایرانی است. نوشته های او، ایرانیان را به خودشان شناساند، همان کاری که هزار سال پیش از او، فردوسی با شاهنامه اش در مورد داستان های ملی و زبان پارسی کرد.


«صـادق هــدايت»، تهــران، 1309


هدایت با دستی در تاریخ و فرهنگ ایران زمین و پایی در تمدن و اندیشه های دوران روشنگریِ باختر زمین، چنان کاخ باشکوهی پی ریخته که می توان با آن، تاریکی ها را شناخت و به دیو نادانی و خرافات یورش برد.


«صـادق هــدايت»، اصفهـان، 1311


اکنون با نگاهی به حال و روزِ امروز می بینیم که همه ی نگرانی های او، اکنون شکل واقعیت به خود گرفته اند. « کاروان اسلام » با « حاجی آقا » ها و رجاله های " خنزپنزری، که از دندان های کرم خورده شان آیات عربی بیرون می آید " کابوس وحشتناک خواب و بیداری ما گردیده اند و " مثل خوره روحمان را می خورند و می تراشند " و با « افسانه ی آفرینش » شان چنان « نیرنگستان » ی ساخته اند که آوایی جز « وغ وغ ساهاب » در آن نمی آید و ما « زنده بگور » انِ « شهرستان های ایرانشهر » با « ولنگاری »، حتا توان یافتن « آب حیات » را در خود نمی بینیم.

آری! او بیم داد از آن چه بر سرمان آمد ...


«صـادق هــدايت»، تاشکنــد، 1322 - 1324


بوف کور سرگذشتِ شوم و شوربختی مردم ایران است. بوف کور، سرگذشت توده ای است که هزاران سال زیسته، هزاران سال اندیشیده و هزاران سال پیر گشته و نتیجه ی این اندیشه و کوشش او برای زیستن، در بوف کور " چکانده " شده است.


فروردین هر سال، یادآور خودکشی دردناکِ "صادق هدایت" است.
صادق هـدايت، پاريس - 19 فــرورديـن 1330


ایرانی که به دختر اثیری ماننده و پیامش خردورزی و شادزیستنِ این جهانی بود، در گذرِ هزاران سال به علت یورش انیران، به لکاته ای پَلشت که پیام آورِ مرگ و نیستی است تبدیل شده است.
[+]ادامــه در «روزنـامک»



در بوف کور می بینیم همه ی شخصیت ها به علت آموزه های مذهب حاکم، دست سنگین تقدیر را برتر از اراده خود می دانند و خوبی را نه برای خوبی بلکه برای پاداش می ورزند.

مسعــود لقمــان - رورنــامـک [+]




Labels: , , ,

Wednesday, April 01, 2009

من مست و تو ديوانه


من مست و تو ديوانه ما را که برد خانه؟!


غزلی شیوا ودلربا از مولانا با نوائی شنيــدنی از آرشان



من مست و تو ديوانه ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پيمانه
در شهر يکی کس را هشيار نمی بينم
هر يک بتر از ديگر شوريده و ديوانه
هر گوشه يکی مستی دستی زده بر دستی
وان ساقی سرمستی با ساغر شاهانه
ای لولی بربط زن تو مست تری يا من
ای پيش تو چو مستی افسون من افسانه
از خانه برون رفتم مستيم به پيش آمد
در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه
چون کشتی بی لنگر کژ ميشد و مژ ميشد
وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه
گفتم که رفيقی کن با من که منت خويشم
گفتا که بنشناسم من خويش ز بيگانه
گفتم: ز کجايی تو؟ تسخر زد و گفت ای جان
نيميم ز ترکستان نيميم ز فرغانه
نيميم ز آب و گل نيميم ز جان و دل
نيميم لب دريا نيمی همه دردانه
من بی دل و دستارم در خانه خمارم من
يک سينه سخن دارم هين شرح دهم يا نه
تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می
زين وقف به هوشياران مسپار يکی دانه


Labels: