بـی پـايـان

مسلمانانِ ايران، نام و ننگ را نمی‌ شناسند و از حاکميت ِ دشمنانِ ايران هم شرمسار نمی شوند. مسلمان ِ ايرانی، در ولايت فقيه، موالی است و ايران ستيزان مولای او هستند

Wednesday, April 01, 2009

من مست و تو ديوانه


من مست و تو ديوانه ما را که برد خانه؟!


غزلی شیوا ودلربا از مولانا با نوائی شنيــدنی از آرشان



من مست و تو ديوانه ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پيمانه
در شهر يکی کس را هشيار نمی بينم
هر يک بتر از ديگر شوريده و ديوانه
هر گوشه يکی مستی دستی زده بر دستی
وان ساقی سرمستی با ساغر شاهانه
ای لولی بربط زن تو مست تری يا من
ای پيش تو چو مستی افسون من افسانه
از خانه برون رفتم مستيم به پيش آمد
در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه
چون کشتی بی لنگر کژ ميشد و مژ ميشد
وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه
گفتم که رفيقی کن با من که منت خويشم
گفتا که بنشناسم من خويش ز بيگانه
گفتم: ز کجايی تو؟ تسخر زد و گفت ای جان
نيميم ز ترکستان نيميم ز فرغانه
نيميم ز آب و گل نيميم ز جان و دل
نيميم لب دريا نيمی همه دردانه
من بی دل و دستارم در خانه خمارم من
يک سينه سخن دارم هين شرح دهم يا نه
تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می
زين وقف به هوشياران مسپار يکی دانه


Labels:

3 Comments:

Blogger SHMRDR said...

تو چو" يعني چي؟"
اين غزل ممکنه زيبا باشه يا يه چيزي اونور زيبا ولي شيوا قطعا نيست نه؟

February 04, 2011  
Blogger qolipur said...

بقیه اونو چرا ننوشتی؟ شمس الحق تبریزی بر فتنه چه پرهیزی!

March 19, 2012  
Anonymous Anonymous said...

ایم بیت سوم جا افتاده :
جانا به خرابات آ تا لذت جان بینی
جان را چه خوشی باشد بی صحبت جانانه

October 05, 2012  

Post a Comment

<< Home