*دوران رنسانس، دوران لذّت طلبـی های طبیعی، عصـر ِ شــادی ها و شادخواری هـــا و میــل به کامجوئی هــای توبــه ناپذیراست و شــعر صــائب تبــریــزی، نمــونــهء روشــنی است از ایــن کــامجوئــی هـــا و لذّت طلبی ها.
*در اروپــا، پیــدایش «دولت هــای مـلّی»، عامل ظهور «ملیّت» و قوام «آگاهی ملّی» گــردید، امّا در ایـران، برعکس، این مفاهیم از دیرباز در فرهنگ و تاریخ و ادبیات ما وجود داشته است. اشعار و اندیشه هــای شاعـران عصر صفوی، نمونه هــای درخشــانی از ابراز «حس ملّی»، «وطن دوستی» و «آگاهی ملّی» بشمار می روند.
*صائب، یـکی از منتقــدان شجاع و بــی پروای زاهدان و فقیهان بوده و نسبت به حضور و حاکمیّت خانمانسوز آنان، هشدار می داد.
جنبهء ديگر ذهنيـّتِ عرفی (غيرشرعی) صائب اينست که بر خلاف بيشتر شاعران گذشته، صائب از استناد به آيات قرآنی يا اشاره به احاديث و اسطوره های اسلامی خودداری کرده است. با قاطعيت می توان گفت که اکثر شعرهای صائب بدور از باورهای رايج مذهبی، فارغ از قيد و
بندهای شرعی و بيانگر نوعی آزادانديشی و مدارا است.
مرا از صافیِ مشرب ز خود دانند هر قومی
که هر ظرفی به رنگ خود برآرد آب روشن را
صائب يکی از منتقدان شجاع و بی پروای «زاهدان خشک مغز» و «فقيهان بی شعور» بود و نسبت به حضور و حاکميـّتِ خانمانسوز آنان، ُهشدار می داد:
بر حذر باش که اين دست و دهن آبکشان
خــانمانسوز تــر از سـيل بلا می باشند
٭
پشّه با شب زنده داری خون مردم می خورد
زينهار! از زاهـدِ شب زنده دار انديشه کن!
٭
تا از اين بعد چه از پرده برآيــد، کــامروز
دُورِ ِ پــرواری عـمّامه و قــُطر شکم است
٭
مبحث عشق است ای زاهد! خموشی پيشه کن
عرض علمِ موشکافی ها، به عرض ريش نيست
٭
گـر به عمّامه کسی کـوس فـضيلت مـی زد
گــنبد مسجـد شه از همه فاضل تر بود
٭
مخور « صائب» فريب ُزهد از عمـّامـهء زاهـد
که در گنبد ز بی مغزی صدا بسيار می پيچد
٭
می ئی که اهل شعورند داغ تشنهء آن
چـرا کـسی بــه فقيهان بی شعور دهـد؟
٭
جز حرف پوچ، قسمت زاهد زعشق چيست؟
کـف بـاشد از محيـط، نصيب کنــاره ها
٭
نصيحت تـو بجــائی نمی رسـد زاهــد!
تـو و تـلاوت قـرآن، من و دُعای (75) قَدَح
٭
اگــر خــدای جهان را سميع می دانـی
مکـن بــلند بــرای خـدا تــلاوت را
٭
سرسبز باد تـاک که زُهـّاد خشـک را
سيلی زنـان ز ســاية خـود دور می کند
٭
از زهدِ خشک، سرکشی نفس شد زياد
آتش، بلـند از خـس و خاشاک می شود
٭
از زاهـدِ بـی مغز مجـو معرفت حـق
کـف از دل دريـا چـه خبر داشته باشـد؟
٭
عکس خود را ديد در می زاهدِ کوتاه بين
تهمت آلـوده دامـانی بـه جـام باده بست
٭
از زاهدِ شيـّاد مجو مغز که اين پوچ
ريش ست و همين جـُبـّه و دستار و دگر هيچ
٭
سخن بـه شيخ مگوئيد از شـراب کهن
بخاک تيره مريزيد آبروی شراب
٭
بر خاک تشنه جرعه فشانی عبادت است
ما باده را به گوشهء محراب می کشيم
٭
فريب گريهء زاهد مخور ز ساده دلی
که دام در دلِ دانه است سـُبحه داران را
٭
واعظ! نه ترا پاية گفتار بلند است
آواز تو از گــنبدِ دستـار بلـند است
در کعبه ز اسرار حقيقت خبری نيست
ايـن زمزمه از خـانة خَمـّار بلند است
٭ ٭ ٭
تغيير نگاه انسان از «خدا» به «خود» و حذف يا اسقاط بسياری از قيد و بندهای دينی، خودبخود، راه را بر «فردگرائی» (individualisme) و نوعی زندگی عرفی و طبيعی می گشود. از اين رو، دوران رنسانس، دوران لذّت طلبی های طبيعی، عصر شادی ها و شادخواری ها و ميل به کامجوئی های جنسی و لذّت جوئی های جسمی است.
«اروتيسم» (Érotisme) يا بقول استاد جلال خالقی مطلق
«تن کامگی» هر چند که در شعر فارسی سابقه ای دراز دارد (76)، امـّا در هنر نقاشی و شعر عصر صفوی دارای نمود و نماد بيشتری است. ما از ويژگی های نقاشی عصر صفوی سخن گفته ايم (77)، ولی در عرصة شعر، پاره ای از شعرهای «صائب» نمونه های روشنی از «تن کامگی» و ميل به کامجوئی ها و لذّت طلبی های طبيعی در اين دوران است:
گر بدانی که چه مـُشتاق به آغوش توام
نامهء شوق مرا بندِ قبا خواهی کرد
٭
يک بار بی خبر به شبستان من در آ!
چون بوی گُل، نهفته به اين انجمن در آ
تا چند در لباس توان کرد عرض ِ حال؟
يک ره به خلوتم به تهء پيرهن درآ
مانند شمع، جامهء فانوس ِ شرم را
بيرونِ در گذار و به اين انجمن درآ
دست و دلم ز ديدنت از کار رفته است
بندِ قبا گشوده به آغوش من درآ!
٭
گل اندامی که می دادم به خونِ ديده آبش را
چسان بينم که گيرد ديگری آخر گلابش را؟
در آغوش نسيم ِ صبحدم بی پرده چون بينم
گُل ِ روئی که من واکرده ام بند نقابش را
٭
شب که آن موی ميان تنگ در آغوشم بود
داشتم از غم ايـّام کناری که مپرس!
٭
ماه در ابر تـُنُک جولان ديگر می کند
سروِ ِ سيمين را قبای ته نما زيبنده است
* * *
رنسانس در اروپا- همچنين - باعث پيدايش دولت های ملی و موجب قوام مفهوم «ملّت»، «آگاهی ملی» و «وطن» گرديد (78). اين مفاهيم- امـّا- از ديرباز در تاريخ و فرهنگ ايران حضور داشته و در پيدايش جنبش های اجتماعی در ايران نقش فراوان داشته اند. در واقع درکِ عميقی از «حسّ ملّی» و تمايز بين «ايران» و «انيران» و وجود نوعی «خودآگاهی تاريخی» از ديرباز، در تاريخ و ادبيات ما- از جمله در جنبش «شعوبيـّه» و در شعر شاعران قرن سوم تا پنجم/ نهم تا يازدهم و خصوصاً در شاهنامهء فردوسی- نمايان است، بطوريکه در شاهنامة فردوسی، حدود 720 بار نام «ايران» و 350 بار «ايرانی» و «ايرانيان» تکرار شده است (79). به عبارت ديگر: اگر در اروپا پيدايش «دولت های ملّی» عامل ظهور و قوام «مليـّت» و «آگاهی ملّی» گرديده، در ايران- امـّا- اين «حس ملّی» و وجود نوعی «خودآگاهی تاريخی» بود که جدا از چهارچوب حکومت ها (دولت ها) باعث دوام و بقای «ايران» و «ايرانيـّت» شده است. اين «حس ملّی» - اساساً - در بستر زبان، ادبيات و تاريخ ما باليده و از گذشته به آينده تداوم يافته است. (80)
اشعار و انديشه های شاعران عصر صفوی نمونه های درخشانی از ابراز حسّ ملّی و وطن دوستی در قرن 11/17 بشمار می روند (81). مثلاً: «ميرجملهء شهرستانی» که در زمان شاه عباس به هند مهاجرت کرده بود و در دربار سلطان جهانگير وشاه جهان، مقامی ممتاز داشت:
«بنا بر
تعصّب، هر گاه حرفی در باب ايران در مجلس می گذشت
جواب های درشت می گفت. مشهور است که وقتی پادشاه (هند) می فرمود: «هرگاه ايران را بگيرم، اصفهان را به اقطاع تو می دهم»، او در جواب گفته که:
«مگر ما را قزلباش به عنوان اسيری به ايران َببرَد». (82)
نام ايران، مفهوم وطن، حسّ وطندوستی، حسرت دوری از ميهن و اشتياق بازگشت به آن، بطور غريبی در بسياری از شعرهای صائب نيز ديده می شوند:
شکستگی نرسد خامة تو را «صائب»!
که سرخ کرد ز گفتار، روی ِ ايران را
٭
داشتم شِکوه ز ايران، به تلافی گردون
در فرامشکدة هند رها کرد مرا
٭
جان غربت زده را زود به پابوس وطن
می رساند نَفَس برق سواری که مراست
٭
گرد غم فرش است دائم در غم آباد وطن
در غريبی نيست مکروهی بجز ياد وطن
٭
ای بسا نعمت که يادش به ز ادارکش ُبوَد
از وطن می ساختم ای کاش با ياد وطن
مرهمش خاکستر شام غريبان ست و بس
هر که را بر دل بـُوَد زخمی ز بيداد وطن
گر غبار دل نمی گرديد سدّ راه اشک
می رسانيدم به آب از گريه بنياد وطن
اين زمان «صائب» دل از ياد غريبی خوش کنم
من که دل خوش کردمی پيوسته از ياد وطن
٭
مَکش ز ياد وطن آه، کاين همان وطن است
که از لباس به يوسف نداد پيراهنی
٭
از گريه، خاکِ دام چمن می کنيم ما
در غربتيم و سير وطن می کنيم ما
٭
قفس کم نيست از گُلزار، اگر باشد فراموشی
مرا دلگير از غربت، همين ياد وطن دارد
٭
بسر آمد شب غربت، غم دل کرد سفر
بعد از اين فصل شکر خندة صبح وطن است
٭
صبح وطن به شير برون آوَرَد مگر
زهری که ما ز تلخی غربت کشيده ايم
٭
مرغی به آشيانهء خود خار اگر َبرَد
صد نالهء غريب ز شوق وطن کشم
٭
«صائب» از هند مجو عزّت اصفاهان را
فيض صبح وطن از شام غريبان مطلب!
٭
در غريبی دلم از ياد وطن خالی نيست
غنچه هر جا بـُود از فکر چـمن خالی نيست (83)
٭ ٭ ٭
آنچه که بر صفات اخلاقی و روحيهء انسانگرای صائب بايد افزود اينست که او با وجود مقام و منزلت ُممتاز خود در دربار صفوی (به عنوان ملک الشعرای شاه عباس دوم) هيچگاه از ابراز حق و توصيهء سلاطين به عدالت و انصاف خودداری نمی کرد. اين عدالتخواهی و نکوهشِ خودکامگان و ظالمان زمانه درعصری چنان دشوار و ناپايدار، به شعر صائب گاه خصلتی «سياسی» می دهد:
شاهی که بر رعيـّت خود می کند سَتَم
مستی ُبوَد که می کند از رانِ خود کباب
٭
دولـت سنـگدلان را نَبـُوَد استقـرار
سيل از کوه به تعجيل روان می گردد
٭
سنگين نمی شد اين همه خواب ستمگران
می شد گر از شکستن دل ها صدا بلند
٭
از ضعيفان می شود روشن چراغ سرکشان
بال آتش از خس و خاشاک می آيد برون
٭
اظهار عجز پيش ستم پيشه ابلهی ست
اشک کباب، باعث طغيان آتش است
٭
ظالم به ظلم خويش گرفتار می شود
از پيچ و تاب نيست رهائی کمند را
٭
بر ضعيفان ظلم کردن، ظلم بر خود کردن است
شعله هم بی بال و پر شد تا خس و خاشاک سوخت
٭
عدالت کن که در عدل آنچه يک ساعت بدست آيد
ميـّسر نيست در هفتاد سال، اهلِ عبادت را
٭
َترک خودکامی جهان را شکـّرستان کردن است
تلخکامی جز نصيب مردم خودکام نيست
٭
دولـت ز دستگيـری مـردم بپـا بـُوَد
فانوس اين چراغ ز دست دعا بود
«صائب» ُبوَد ز سـايه سـريع الـزّوال تر
پـروازِ دولتی کـه بـه بال هما بود
٭ ٭ ٭
شاه عباس اول با آنکه خود، در بيرون از
«حرمسرا» رشد و پرورش يافته بود و از اين رو، شناخت بهتری از جامعه و جهان داشت، امـّا در اواخر حکومت خويش، بخاطر ترس و سوءظن از توطئه های احتمالی، ضمن کشتن فرزند رشيد و لايق خود (صفی ميرزا) و کور کردن دو فرزند ديگرش، و نيز با از بين بردن سرداران شايسته و دولتمردان کاردان، عملاً راه تداوم تجدّد نوپای ايران را فروبست و مقدّمات زوال و انحطاط حکومت صفوی را فراهم ساخت.
دوران حکومت جانشينان شاه عباس، يعنی: شاه صفی، شاه عباس دوّم و خصوصاً شاه سليمان (پدر شاه سلطان حسين صفوی) دوران تازه ای از هرج و مرج های گسترده، آشوب های سياسی و آشفتگی های اجتماعی بود. توطئه های خونين و هولناک و آشوب های سياسی، بار ديگر باعث سيطرهء
ترس و وحشت، فقدان امنيـّت اجتماعی و رواج تباهی اخلاقی در جامعة ايران شد و بقول «صائب».
چنان ناسازگاری عام شد در روزگار ما
که طفل از شير مادر استخوان اندر گلو دارد
٭
ز دشمن روی می کردند پنهان پيش از اين مردم
شوند اکنون ز وحشت، دوستان از دوستان پنهان
٭
صيد از حَرَم برون چو نهد پای، کُشتنی است
زنهار! زيرِ خرقه نگهدار شيشه را«صائب» - بعنوان وجدان بيدار و نگران جامعه - سراسرِ اين دوران خرافه و خشونت و خون را
زيسته بود و آخرين شعرهايش، بازتاب همين نگرانی ها، افسوس ها، سرگشتگی ها و شکايت هاست:
روشندلی نماند در اين باغ و بوستان
با خود مگر چو آب روان گفتگو کنم
٭
عقـل و فطنت بـه ُجـوی نستـانـند
ُدور، ُدورِ ِ شـــکم و دستــار اســت
٭
تا از اين بعد چه از پرده برآيد، کامروز
ُدورِ ِ پرواریِ عمـّامه و ُقطر شکم استدر سال 1087/1678 وقتی که خورشید زندگی صائب تبریزی در افق خونین اصفهان غروب می کرد، گوئی او در پردهء زمان می دید که بزودی با روی کار آمدن شاه سلطان حسین صفوی معروف به «مُلا حسین» (1105/1694) و سلطهء دوبارهء شریعتمداران و
«خرصالحان»، جامعهء ایران دچار «سیل بلا» ئی خواهد شد که با نابود کردن نهادها و نمادهای تجدّد نوپای ایران، باعث
«انقطاع تاریخی – فرهنگی» دیگری در حیات اجتماعی ایران خواهد بود:
برحذر باش که این
دست و دهن آبکشانخانمانسوزتر از سیل بلا می باشند
بنابراین: در سال 1134/1721 وقتی محمود افغان سنّی مذهب بر اثر ظلم و ستم مأموران حکومتی با سپاهی اندک امّا جسور و بی باک از حوالی قندهار (افغانستان) به پشت دروازه های اصفهان رسید، سپاه منسجمی برای دفاع از شهر وجود نداشت و شاه و درباریان فاسد وی، با تلقین ِ
«خرصالحان بی کیاست»، رفع «فتنه» را به
«لشگر ِ دُعا» واگذار کرده بودند زیرا که:
«آن زُهـّاد بی معرفت و خرصالحان بی کیاست (بر اساس) دیباچهء بعضی از مؤلفان آخوند ملامحمد باقر شیخ الاسلام، شهیر به مجلسی ... به دلایل و براهین ِ آیات قرآنی، حکم های صریح نموده که سلسلهء جلیلهء ملوک صفویه نسلاً به نسل، بی شک به ظهور جناب قائم مقام آل محمد خواهد رسید.
از این احکام (شاه و درباریان) قوی دل شدند و تکیه بر این قول نمودند و سررشتة مملکتداری از دست رها نمودند و ...» (84)
پاريس: ژوئيه 2000
بازنويسی: اکتبر 2005
mirfetros.comانــديشــه های صـائب -
[1+] /
[2+] /
[3+] پانوشت ها:*خلاصه ای از فصل سوم کتاب «تاریخ در ادبیات» که اخیراً در 274 صفحه چاپ و منتشر شده است.
75 - ُدعا: درخواست و طلب
76 - نگاه کنيد به مقالهء درخشان «تن کامه سرائی در ادب فارسی»، جلال خالقی مطلق در: ایرانشناسی، سال 8، شمارة 1، صص 15- 54 همچنین نگاه کنید به مقالهء ارزشمند صدرالدین الهی، در: ايرانشناسی، سال 12، شمارهء 1، صص 94-95
77 - نگاه کنيد به صفحه 90 کتاب حاضر. برای يک بحث ارزشمند دربارهء لذت طلبی و کامجوئی در عصر صفوی نگاه کنيد به تحقیق درخشان "رودی ماتی" در:
Matthee, Rudi: The Pursuit of Pleasure, Drugs and Stimulants in Iranian History, Chapter 1.
78 - برای آگاهی از چگونگی پيدايش و تطّور مفهوم «ملّت» در اروپا نگاه کنيد به:
Fougeyrollas, Pierre: La Nation, Essor et déclin des Sociétés modernes, Paris, 1987
79 - برای آگاهی از نام ايران در نخستين اشعار فارسی ( قرن 3-5/9-11)، نگاه کنيد به مقالة ضياالدين سجّادی، در: ناموارهء دکتر محمود افشار، ج 2، صص 748-759، همچنين نگاه کنيد به منابع صفحهء 32 کتاب حاضر
80 - در اين باره نگاه کنيد به بحث نگارنده در: ديدگاه ها، 1370، صص 28-30؛ ايرانشناسی، شمارهء 1، بهار 1379، ص 124؛ فصلنامه کاوه، شمارهء 94، تابستان 1380، صص 52-61؛ برخی منظره ها و مناظره های فکری در ايران امروز، صص 71-76؛ همچنين نگاه کنيد به بحث ارزشمند سيد جواد طباطبائی: ديپاچه ای بر نظريهء انحطاط ايران، ص 152-164 و 279-283.
81 - کتاب «کاروان هند» تأليف استاد احمد گلچين معانی (در 2 جلد) منبع بسيار ارزشمندی برای درک و دريافت اين «حسّ ملّی» و «وطن دوستی» در عصر صفوی بشمار می رود. برای آگاهی از اهمیـّت ادبی، تاريخی و سياسی اين کتاب نگاه کنيد به مقالهء ارزشمند نجيب مايل هروی، در: سايه به سايه، صص 410-434.
82 - نصر آبادی، ص 82
83 - همچنين نگاه کنيد به صفحه 107 کتاب حاضر
84 - رستم التواريخ، رستم الحکماء، ص 98 و 143-145، همچنين نگاه کنيد به: انقراض سلسلهء صفويه، لارنس لُکهارت، صص 43-44 و 166-196؛ سقوط اصفهان به روايت کروسينسکی، بازنويسی جواد طباطبائی، تهران، 1381؛ «تسخير شهر اصفهان» مجتبی مينوی، در: تاريخ و فرهنگ، خصوصاً صفحات 286-300.