بـی پـايـان

مسلمانانِ ايران، نام و ننگ را نمی‌ شناسند و از حاکميت ِ دشمنانِ ايران هم شرمسار نمی شوند. مسلمان ِ ايرانی، در ولايت فقيه، موالی است و ايران ستيزان مولای او هستند

Friday, June 26, 2009

تداوم زورگوئی و استبداد


آغاز روند فروپاشی دستگاه روحانیت


فرهاد عرفانی – مزدک




حیات تقریباً هزارسالۀ دستگاه روحانیت در ایران، بگونه ای جدی، در معرض تهدید قرار گرفته است. برای درک وضعیت فعلی، ذکر نکاتی از حضور دیرپای این قشر در تاریخ گذشته، ضروری بنظر می رسد:

از آغاز تهاجم اعراب مسلمان به ایران، تا نزدیک به پنج قرن، روند سلطه و پیشبرد امور عقیدتی مربوط به اسلام، مستقیم و غیر مستقیم، در اختیار خلیفه و نمایندگان وی در ایران بود. پس از برچیده شدن سلطۀ خلفا، امر پیشبرد تبلیغ و ترویج اسلام در ایران، بعهدۀ افرادی قرار داده شد که به مرور زمان، بعنوان یک جامعه و یک قشر مشخص، با ویژگی ها و وظائف خاص و تحت عنوان روحانی ( آخوند یا ملا )، شکل گرفته و مطرح شدند. اگر بخواهیم در یک جمله این روند را توضیح دهیم، می توانیم بگوئیم که: سلطۀ عقیدتی و اخلاقی جامعۀ روحانیت در هزار سال گذشته، در واقع، تداوم سلطۀ اعراب، در همۀ این قرون تا کنون بوده است.

به معنی دیگر، اگرچه اعراب با شکست سیاسی، سلطۀ خود را بر ایران از دست دادند، اما با جایگزینی جامعۀ روحانیت و ارائه شرح وظائف این جامعه، که در اموری غیر سیاسی، و عمدتأ حقوقی و اخلاقی و معرفتی خلاصه می شد، و بطور سنتی و بصورت مستقیم از دخالت در سیاست و حکومت پرهیز می کرد، در واقع توانستند به تسلط خود بر حیات اجتماعی مردم ایران ادامه داده، و تا اعماق جامعه، نمادهای فرهنگی و عقیدتی خود را بسط و نفوذ دهند. رمز حیات دستگاه روحانیت در جامعۀ ایران را نیز باید در همین نکتۀ بارز، یعنی عدم دخالت مستقیم در امر قدرت و حکومت و سیاست، و اکتفا کردن به حیات و سلطۀ فرهنگی دانست.

اگر دقت شود، در تمامی قرون گذشته، و تا پیش از تشکیل جمهوری اسلامی، هرگز روحانیت، مدعی حکومت نشده بود، با اینکه همواره نزدیکترین رابطه را با حکومت های وقت داشته، و به یک معنی، بعنوان زائدۀ حکومتی، به تقویت سلطۀ حکام، یاری می رساند.

روحانیون، بعنوان راهنما، مشاور، وزیر، معلم، حکیم و... همواره در کنار حکومت ها بوده اند و تقریبأ در همۀ هزار سال گذشته، یکی از ارکان اصلی حکومتی، و سیادت عقیدتی و کسب مشروعیت آن، بحساب می آمده اند. آنها با بعهده گرفتن نقش اجتماعی و حقوقی نیز، توانسته بودند در همۀ حوزه های حیات اجتماعی وارد شده، و از تنظیم و عقد قرارداد گرفته، تا رساندن تابوت به قبرستان، کسب اعتبار و مشروعیت کنند! نفوذ این جماعت تا آنجا پیش رفته بود که قدرتمندترین فرد مملکت، یعنی پادشاه نیز، به جهت ازدواج یا اعلان جنگ، به آنها روی می آورد!...

نقش روحانیت در تداوم سلطۀ اعراب، ترک ها و مغول ها و در قرون جدید؛ استعمار انگلیس بر ایران، بر هیچ مورخی پوشیده نیست. این دستگاه، همواره در جهت تحمیق توده ها و تداوم زورگوئی و استبداد، نقشی محوری داشته است.
در هزار سال گذشته، شاید تنها بتوان دوره های حکومت نادرشاه و رضا شاه را از این امر، مستثنی کرد. بارزترین و یکی از آخرین نمونه های نقش منفی این دستگاه را، در طی جنگ های ایران و روس می توان دید که تحریکات آیت الله مجاهد، عامل سر سپرده استعمار انگلیس و رئیس حوزۀ نجف و از بنیانگذاران حوزۀ علمیه قم، چگونه منجر به تجزیه یک سوم از خاک میهنمان ایران، شد. اما با همۀ آنچه ذکر آن رفت، روحانیت توانسته بود در طی قرون، نفوذ معنوی گسترده ای در بین توده ها بدست آورد و این نبود جز آنکه بصورت آشکار، مدعی حکومت و دخالت در سیاست نبود و تنها خود را مبشر اخلاقیات و معنویات معرفی می کرد. لیکن با کسب قدرت در بهمن پنجاه و هفت، روحانیت برای اولین بار، مسئولیت مستقیم نهاد قدرت را بعهده گرفت و جایگاه تاریخی خود را بعنوان یار و یاور حکومت ها ترک گفت.

خمینی که خود در ابتدا بر اساس همان سنت مذکور، گفته بود: « ما سیاست را به سیاستمداران واگذار می کنیم و به همان حوزه و کلاس و درس باز می گردیم »، با مزه کردن طعم قدرت، نظریه ولایت فقیه را از انبان رویاهای جوانی اش بیرون کشید و بر میز قمار سیاست جامعه کوبید. او، بدون اینکه شاید خود متوجه باشد، با اینکار، سند نابودی نه تنها دستگاه روحانیت، بلکه حتی اسلام در ایران را امضاء کرد! چرا که اگر تا کنون، حکومتها می آمدند و می رفتند، اما روحانیت بر جای می ماند، اکنون که می رفت تا روحانیت، خود، بر مسند قدرت نشیند، همانند هر حکومتی، خویش را در معرض سقوط و نابودی قرار می داد.

شکل دهی حکومت بر اساس اصل ولایت فقیه، و تمرکز قدرت سیاسی – نظامی در دستهای یک روحانی، عملأ، به معنی شکل دهی یک استبداد مطلق از سوئی، و از سوی دیگر، در گیر ساختن جامعۀ روحانیت در نظام اقتصادی سرمایه داری، و ایجاد قشری مافیائی از روحانیون ثروتمند و صاحب سرمایه شد. تداوم این روند، موجب شد که نگاه سنتی مردم به دستگاه روحانیت، از بنیان دگرگون شود. آخوند، دیگر یک روحانی مبلغ فضائل اخلاقی و روحی و مبشر معنویت نبود، بلکه روحانی، بمعنی سیاستمداری مفتخور و مستبد معرفی شد، که جز به شکم و زیر شکم و حفظ قدرت به هر قیمتی، به هیچ چیز دیگر نمی اندیشد!

اوج این نگرش را، در دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، بعیان می توان دید. آقای کروبی، بعنوان نماد و نمایندۀ جامعه هفتصد هزار نفری روحانیت ایران، حتی موفق به کسب نیمی از آرای جامعۀ روحانیت هم نشد، چه رسد به مردم ایران! این بی اعتباری حیرت آور و عبرت انگیز! را می توان سر آغاز فروپاشی جامعه و دستگاه روحانیت در ایران دانست.

پیدا شدن شکاف وانشقاق گسترده در بین جامعه روحانیت و گردانندگان، با تداوم دخالت آن در سیاست، و اصرار بر استمرار حکومت ولی فقیه، ادامه پیدا خواهد کرد و چنانچه اوضاع بر همین منوال پیش رود، چشم انداز ادامه حیات دستگاه روحانیت در ایران، بسیار تیره بنظر می رسد.

انتخابات بیست و دوم خرداد نشان داد که روحانیت، پایگاه توده ای خود را بطور کامل از دست داده است و اینک، صرفأ با تکیه بر چوب و چماق و گلوله است که خود را بر مردم تحمیل می کند. آیا دستگاه روحانیت از این مخمصه جان سالم بدر خواهد برد؟ یا اینکه همچنان با پایفشاری بر حفظ قدرت به هر قیمتی، گور خود را خواهد کند؟ تنها یکنفر است که می تواند به این سوال پاسخ دهد و آن یکنفر کسی نیست جز سید علی خامنه ای!!!
فرهاد عرفانی – مزدک[+]

Labels: