بـی پـايـان

مسلمانانِ ايران، نام و ننگ را نمی‌ شناسند و از حاکميت ِ دشمنانِ ايران هم شرمسار نمی شوند. مسلمان ِ ايرانی، در ولايت فقيه، موالی است و ايران ستيزان مولای او هستند

Monday, August 14, 2006

جنبش مشروطیّت


تأمّلاتی در باره جنبش مشروطیّت - علی میرفطروس
(بخش اوّل)


 علی میرفطروس


* انقلاب مشروطیّت، انفجاری بود در مـرز انحطاط و پوسیدگی، هم در حوزه ذهن (اندیشه و جهان بینی) و هم در حوزه زبان (شعر و ادبیات).

* نگاهی به نشریات، روزنامه ها، شعـارها و اعلامیه های دوران مشروطیّت، نشـان می دهد کـه فضای عمومی جنبش مشروطیّت اساساً یک فضای غیردینی بود و برخـلاف نظـر دکـتر جواد طباطبائی، «علمای مشروطه» درک روشنی از هدف های عُرفیِ مشروطیّت نداشتند چـرا کـه فلسفه سیاسی مشروطیّت، متأثر از فلسفه سیاسی غرب بود در حالیکه «علمای مشروطه» اطلاعی از فلسفه سیاسی غرب یا اروپا نداشتند.

* متفکران دوره مشروطیّت بـرای اولین بـار کوشیدند تـا «هویّت ملّی» را جـایگزین «هویّت اسلامی» نمایند.


اشاره:
صدمین سالگرد انقلاب مشروطیّت با استقبال عظیم عموم ایرانیان روبرو شده بطوریکه «روشنفکران دینی» و حتّی روحانیّت حاکم بر ایران نیز صدمین سالگرد این انقلاب دوران ساز را گرامی داشته اند. این عنایت و استقبال از یکطرف، ناشی از شکست ایدئولوژی های فریبا (چه دینی و چه لنینی) است و از طرف دیگر: نشانه آگاهی و بیداری ملّی ما می باشد.
مقاله حاضر، «تأمّلاتِ» نگارنده است بر بعضی ضعف ها و ظرفیّت های انقلاب مشروطیّت و تطوّر بعدی آن تا انقلاب اسلامی 1357. از دوست عزیزم، آقای مازیار قویدل (سردبیر سایت «شاهنامه و ایران» ) که همّت کرده و «تأمّلات» زیر را از خلال گفتگوها و مقالاتم (در سال های 1993-2004) استخراج و تدوین کرده اند، سپاسگزاری می کنم.
ع. م.

««سفارت مآبا!
... وسعت ملک فرنگستان چقدر است؟ ثانیاً: فرنگستان عبارت از چند ایل نشین یا چادرنشین است؟ خوانین و سرکردگان ایشان کیانند؟ (آیا) فرانسه هم یکی از ایلات فرنگ است؟ بناپارت نام کافری که خود را پادشاه فرانسه می داند کیست و چکاره است؟ ... اینکه می گویند (مردم انگلیس) در جزیره ای ساکنند و ییلاق و قشلاق ندارند راست است یا نه؟ آیا لندن جزئی از انگلستان است یا انگلستان جزئی از لندن؟ احسن طُرُق برای هدایت فرنگیان گمراه به شاهراه اسلام و بازداشتن ایشان از اکّل میّت و لحم خنزیر کدام است؟ ...»

این، سخنِ فتحعلی شاه قاجار در نامه ای به سفیرش در استانبول، بی خبری سلاطین قاجار از تحولات عظیمِ «فرنگستان» (غرب) در اواسط قرن نوزدهم را نشان می دهد. به عبارت دیگر: در قرن نوزدهم میلادی که اروپا مراحل تازه ای از پیشرفت و تمدن و اکتشافات و اختراعات علمی را پشت سر می گذاشت، شناخت سلاطین قبیله ای قاجار از جهان آنچنان محدود و عقب مانده بود که فکر می کردند اروپا و آمریکا در عمق زمین قرار دارند بطوریکه فتحعلی شاه قاجار بهنگام شرفیابی قنسول انگلیس از او می پرسد: «چند ذرع باید زمین را کند تا به ینگه دنیا (آمریکا) رسید؟ !!!»
با چنین گذشته ایلی و روان فرهنگی - مذهبی، ما به آستانه قرن بیستم قدم گذاشتیم. در واقع - غیر از دوران سامانیان و یکی دو دوره دیگر - ما تا آستانه انقلاب مشروطیت (1906)، در گذشته های عمیقاً ایلی و قرون وسطایی بسر می بردیم و با چشم های معیوب و پرحیرت، در افق های دور، نظاره گر تحولات عظیم غرب بودیم.
هر چند که نشانه های فراوانی از مفهوم «آگاهی ملّی»، وطن دوستی و «هویّت ملّی» در تاریخ و ادبیات ایران وجود دارد، امّا باید دانست که در ایران هیچگاه مفهوم دولت - ملت (Etat-Nation ) به معنای اروپایی آن، شکل نگرفت و هم از این روست که مفاهیم «دولتی» و «ملی» در جامعه ما، معنایی متفاوت با آنچه که در اروپا رایج است دارند.
بخاطر ساختار ایلی - قبیله ای حکومت ها و عدم شکل گیری طبقات اجتماعی در یک رَوَند هزارساله، در ایران (برخلاف اروپا) هر قشر و صنفی برای پیشبرد اهداف سیاسی یا اقتصادی خویش، خود را به سلطان (حکومت و دولت) وابسته می کرد بطوریکه سلطان - بعنوان «قبله عالم» و «ظل الله» - مالک جان و مال و حیثیت مردم بود و در این میان حتی درباریان و اشراف و اعیان و خصوصاً تجار و بازرگانان نیز امنیتی نداشتند و چه بسا با اشاره انگشتی یا با صدور فرمانی، جان شان بر باد می رفت و یا اموال و دارائی شان، مصادره می شد.
این وضع در سراسر دوره های تاریخ ایران تا زمان مشروطیت ادامه داشت. «گاسپار دروویل» که در عصر قاجاریه از ایران دیدن کرده، در سفرنامه اش می نویسد:
«اراده شاه بمنزله قانون بود. مردم ایران - جملگی - رعایای شاه محسوب می شدند و شاه با آنها به هر وضعی که می خواست، رفتار می کرد. عنوان «قُلی» (بنده و غلام) ضمیمه نام بسیاری از اشراف و درباریان بود و هنگامیکه شاه، فرمانی بعنوان قانون صادر می کرد، وزراء آن را مستقیماً به حُکّام ولایات ابلاغ می کردند در حالیکه روحِ مردم از این قانون گذاری، بی خبر بود.»
بنابراین: روشن می شود که چرا اولین شعارهای رهبران و متفکران مشروطیت، حکومت قانون و محدود و مشروط کردن اختیارات شاه بود.
بافت اقتصادی ایران در آستانه مشروطیت یک بافت پيش سرمايه داري و اساساً ايلي- روستائي بود. 80 درصد از جمعيت 8-9 ميليون نفري ايران در آن هنگام روستائيان و ايلات و عشاير بودند و سرمايه داري صنعتي و تجاري تنها 3 درصد را تشكيل مي داد. 17 درصد ديگر را كارگران توليدات يدي و صنعتي، پيشه وران خرده پا، بازاريان، گروه هاي كارمندان شهري و طُلاّب تشكيل مي دادند.
در اواخر قرن نوزدهم ميلادي كوشش هائي براي تأسيس كارخانه هاي بلورسازي، پارچه بافي، نخ ريسي، كبريت سازي، صابون سازي و قند كهريزك در تهران و تبريز و اصفهان و رشت صورت گرفت اما بخاطر نفوذ دولت هاي روس و انگليس و در نتيجه هجوم توليدات خارجي به ايران، اين صنايع نوپا تاب مقاومت در برابر كالاهاي خارجي را نيافتند و بزودي ورشكست يا تعطيل شدند. بسياري از تُجّار و بازرگانان عمده - پس از مقاومت هاي اوليّه (مثلاً در جنبش تنباكو) - سرانجام با نزديك شدن به دو قدرت سياسي آن روز، به « دلاّل» كالاهاي روسي و انگليسي تبديل شدند.
ايجاد كارخانه هاي بلورسازي، نخ ريسي، صابون سازي، پارچه بافي و كبريت سازي در شهرهاي تهران، تبريز و رشت و اصفهان، باعث پيدايش رشد كمّيِ كارگران يدي و صنعتي، پيشه وران خرده پا و بازاريان گرديد. بنابراين شگفت انگيز نيست كه اين شهرها در جريان جنبش مشروطه پايگاه هاي اصلي مجاهدان و مبارزان عليه استبداد داخلي و استعمار خارجي بودند، با اين حال بخاطر ضعف ها و محدوديت هاي موجود، كارگران يدي و صنعتي، پيشه وران خرده پا و بازاريان و بطور كلي طبقه متوسط شهري، فاقد گستردگي و آگاهي هاي لازم سياسي - فرهنگي بودند و لذا - بتدريج -طعمه وعده ها و وعظ هاي دشمنان مشروطيت (كه اينك ديگر لباس مشروطه خواهي پوشيده بودند) شدند.
شکست ایران در دو جنگ با روسیه در اوایل قرن نوزدهم و تحمیل معاهده های اسارت بارِ «گلستان» و «ترکمن چای» که در نتیجه آنها، 17 شهر قفقاز و نیز بعضی از شهرهای شمال شرقی، از ایران جدا و ضمیمه خاک روسیه شدند، در واقع باروتی بود که حس نهفته ملیِ ایرانیان را منفجر کرد و برای اولین بار جامعه ایران و خصوصاً روشنفکران ایران را با «چرا؟» و «چه باید کرد؟» روبرو ساخت. برای اولین بار، ایرانیان وطن دوست متوجه شدند که برخلاف اعتقاد آیات عظام، با آیه و استخاره و دعا و روضه نمی توان به جنگ توپ و تفنگ های «کفّار» رفت. جامعه ایران و خصوصاً روشنفکران ایران، عامل اصلی این دو شکست اسارت بار را، هم در حکومت مطلقه ایلی و بی تدبیری سیاسی قاجارها می دانستند و هم در سلطه بلامنازع علمای مذهبی می دیدند که در واقع «یارِ غار» حکومت و آتش بیارِ جنگ های ایران و روسیه بودند و با هرگونه نوآوری و نوسازیِ اجتماعی - سیاسی مخالفت می کردند.
در این میان، داد و ستدهای بازرگانی و مسافرت ایرانیان به روسیه و بعضی کشورهای اروپایی و خصوصاً آگاهی از تحولات فکری و سیاسی - اجتماعی انگلیس و فرانسه، بطور کلی ذهنیّت ایرانیان را تغییر داد. بدین ترتیب: محدود کردن یا مشروط کردن حکومت مطلقه سلطان و کوتاه کردن دست مُلاّها از نهادهای قضائی و آموزشی جامعه، وضع قانون و ایجاد عدلیه، به خواست عینی و اساسی مردم ایران - خصوصاً روشنفکران - بدل شد.
به عبارت دیگر: پس از شکست ایران از روسیه و معاهده ننگین گلستان و ترکمانچای و ضرورت تجهیز به سلاح های مدرن و آشنایی با دنیای غرب، نسیم آگاهی و پیشرفت و تمدن جدید در ایران احساس شد و سیستم ایلی - استبدادی قاجارها بر اثر مجموعه شرایط تاریخی - اجتماعی و بین المللی، تَـرَک برداشت.
بنابراین، نهضت مشروطیت، اساساً تداوم حکومت ایلی و سنّتی در ایران و مظهر عینی و ذهنی آن (یعنی قدرت مطلقه سلطان و سلطه بلامنازع علمای مذهبی) را مورد هجوم قرار داده بود.
انقلاب مشروطیت در واقع انفجاری بود در مرز انحطاط و پوسیدگی، هم در حوزه ذهن (اندیشه و جهان بینی) و هم در حوزه زبان (شعر و ادبیات). این انقلاب، جامعه ایران را پس از قرن ها سکوت و سکون ناشی از تحجّر و استبداد، ناگهان بخود آورد.
با اینحال بخاطر سلطه مناسبات ایلی - «فئودالی» و تفکیک نشدن اقتصاد شهری از اقتصاد روستایی، فقدان سرمایه داری صنعتی و ادغام منافع «فئودال» ها و بورژوازی تجاری دلاّل و ضعف نیروهای نوین اجتماعی (خُرده بورژوازی، پیشه وران شهری و کارگران)، در یک مصالحه سیاسی بین اشراف درباری، بورژوازی تجاریِ دلاّل و روحانیت حاکم (مصالحه بین مشروطه خواهان و مشروعه خواهان) انقلاب مشروطیت نتوانست به پاره ای از هدف های اساسی خود توفیق یابد، بنابراین عجیب نیست که نخستین رؤسای دولت های مشروطه، «فئودال» و از شاهزادگان مستبد قاجار بودند!
جنبش مشروطيت (1906) بعنوان بزرگ ترين جنبش اصلاح طلبانه تاريخ معاصر ايران براساس قانون و حاكميت مردم استوار بود. فلسفه سياسي اين جنبش با احكام شرعي (مبني بر ولايت مطلق يا مشروط فقها و حاكميت قوانين الهي) تعارض ذاتي داشت. قانون اساسي مشروطيت و متمم آن، با تأكيد بر تساوي همه افراد جامعه در برابر قانون، امنيت جاني، مالي و عقيدتي و مصونیّت از بازداشت هاي خودسرانه، آزادي انتشار روزنامه ها و تشكيل انجمن ها را تضمين مي كرد و ضمن نفي هرگونه حكومت مطلقه (چه ديني و چه دولتي)، حاكميت ملي را هدف اصلي و اساسي خويش قرار داده بود و اراده مردم را منشاء قدرت دولت، و سلطنت را اگرچه «وديعه و موهبتي الهي» اما آنرا «از طرف ملت به شخص شاه، مفّوض شده» مي دانست.
جنبش مشروطیت ایران، در حقیقت تبلور اجتماعی مقابله «بدعت» (تجدّد) با «سُنّت» (شریعت) بود. متفکران مشروطه برای اولین بار کوشیدند تا «رعیّت» را به «ملّت» و «هویّت ملّی» را جایگزین «هویّت اسلامی» نمایند. از این دوران است که ما از یک «جامعه ایلی» به یک «جامعه ملّی» متحوّل شدیم.

روشنفکران جنبش مشروطیّت
روشنفكران عصر مشروطه با وجود ضعف ها و محدوديت هاي تاريخي و تعداد اندك شان، نقشي كارساز در ارتقاء آگاهي و پيشبرد شعارهاي اساسي جنبش داشتند.
نگاهي به روزنامه ها و نشريات و شعارها و اعلاميه هاي دوران مشروطيت نشان مي دهد كه فضاي عمومي جنبش مشروطيت، اساساً يك فضاي غيرمذهبي و غيراسلامي بود. انزواي «مشروعه خواهان» (به رهبري فقیه معروف و برجسته اي مانند شيخ فضل الله نوري) آنچنان بود كه چاپخانه هاي تهران و ديگر شهرهاي بزرگ از چاپ اعلاميه هاي شان خودداري مي كردند. جالب است كه برخلاف انقلاب 57، هيچيك از روحانيون و رهبران بزرگ مذهبي،‌خواستار استقرار «حكومت اسلامي» نبودند. تلاش روحانيون معروفي مانند بهبهاني، طباطبائي، نائيني و آخوند خراسانی در بسيج مردم هرچند پراهميت و كارساز بود اما بايد دانست كه (برخلاف نظر دکتر جواد طباطبائی) آنان درك روشني از هدف هاي عرفي و غيراسلامي مشروطیّت نداشتند چرا که فلسفه سیاسی مشروطیّت، متأثّر از فلسفه سیاسی غرب بود در حالیکه علمای مشروطه، عموماً، اطلاعی از فلسفه سیاسی غرب یا اروپا نداشتند، لذا بعد از قدرت گيري مجلس و طرح قوانين غيراسلامي، آنان بتدريج از جنبش دلسرد و جدا شدند. سخن آیت الله طباطبائي در اين باره كه مي گفت: «سركه ريختيم، شراب شد» بسيار پرمعناست. منظورم اينست كه به فضاي غيراسلامي جنبش مشروطه و نقش روشنفكران لائيك در ارتقاء آگاهي و سطح شعارهاي جنبش تأكيد كنم.
نکته مهم اینست که روشنفکران و مبارزان عصر مشروطیت (به جز حیدر عمواغلی و یارانش) عموماً اصلاح طلب بودند نه انقلابی. اکثر این متفکران، تحول جامعه ایران را بصورت گام بگام و خصوصاً از طریق مشروط کردن قدرت شاه، استقرار قانون و گسترش آموزش و پرورش نوین مد نظر داشتند، بدینجهت مشروطیت، هم به لحاظ شعارها و خواست ها و هم به لحاظ پایگاه و گستره اجتماعی آن، «انقلاب» (بمعنای تعریف شده و شناخته شده کلمه) نبود از این رو اطلاق «نهضت» یا «جنبش» به مشروطیت شاید درست تر باشد.
همانطوریکه که گفتم، مشروطیت اساساً یک جنبش اصلاح طلبانه بود. شعارها و خواست های اساسی متفکران مشروطیت، استقرار قانون، محدود و مشروط کردن قدرت سلطان، ایجاد مجلس شورا، اخذ تمدن و تکنولوژی غربی، ناسیونالیسم و غیره بود. متفکران و رهبران عصر مشروطیت، اساساً در پی سرنگون کردن حکومت و کسب قدرت سیاسی نبودند.
نوعی «رنسانس» (یعنی بازگشت به تاریخ و فرهنگ و تمدّن ایران باستان) در عقاید متفکران مشروطه (مانند میرزا آقاخان کرمانی، میرزا فتحعلی آخوندزاده) وجود داشت که یادآورِ اندیشه های متفکران دوره رنسانس اروپا بود. متفکران دوره مشروطیت نیز مانند متفکران عصر رنسانس اروپا، معتقد بودند که رازِ رهایی جامعه از درماندگی و فلاکت تاریخی، گُسستن از فرهنگ دینی و رهایی از سلطه خرافات است.
شاعران و متفکران دوره «مشروطیّت» - اساساً- دارای سه وجه مشخصّه بودند؛
1- ارزشگزاری به میراث ملّی و توجّه به تاریخ و تمدّن ایران باستان (ناسیونالیسم). 2- مبارزه بی پروا علیه دین و خرافه پرستی.
3 - اعتقاد به جلب و جذب تمدّن و پیشرفت های علمی اروپا.
این هر سه مشخصّه را در آثار «میرزا فتحعلی آخوندزاده»، «میرزا آقاخان کرمانی»، «عشقی» و «عارف قزوینی» می توان یافت.
«عارف قزوینی» شاعر ملّی ایران و ترانه سرای بزرگ انقلاب مشروطیت در مبارزه با «دین» و پاسداران و نمایندگان آن (شیخ، زاهد و واعظ) شعرهای بسیاری سرود. او که ابتداء به اصرار و تشویق پدرش، سه سالی «روضه خوان» شده بود، خیلی زود به ماهیت «دین» و «زاهدان ریائی» پی بُرد. خودش می گوید: «مرا زیر بارِ ننگینی بُردند یعنی عمّامه بر سرم گذاشتند، امّا همانطور که عمّامه مرا شرمنده و رسوا کرد، من هم «عمّامه» را پیش اهل علم، بصورت یک پول سیاهِ قلب، قلمداد کردم ... صُحبتِ کُفر من، اندر سرِ منبرها شد ...» با چنین آگاهی و دانشی بود که «عارف» علیه قید و بندهای مذهبی و «مُلاّ» های زمانه اش شورید و چنین سرود:

کار با شیخ، حریفان! به مُدارا نشود
نشود یکسره، تا یکسره رسوا نشود
شده آن کار که باید بشود، می باید
کرد کاری که دگر بدتر از این ها نشود
درِ تزویر و ریا، باز شد این دفعه چنان -
بست باید، که پس از بسته شدن، وا نشود
سلب آسایش ما مردم، از این هاست، چرا -
سلب آسایش و آرامش، از این ها نشود؟

«عارف»، چنان از «شریعت» و «شریعتمداران» بیزار بود که حتّی (برخلاف وصیّت پدرش) دستور داد تا از باغ های انگوری که قرار بود درآمدِ آنها صرفِ «روضه خوانی» شود - «شراب» بگیرند و خود - هر ساله- از تهران به قصد خوردن «شراب خانگی» عازم قزوین می شد ... گفتنی است که «عارف قزوینی» هم بعنوان یک «لائیک» و هم بعنوان یک «ناسیونالیست» می گفت: «آنچنان به ایران علاقمندم که حتّی تمامتِ «بهشت» را به یک وجب خاک ایران، معاوضه نمی کنم ...»

***
بر خلاف نظر برخی از محققان (خصوصاً آقای باقر مؤمنی)، جنبش مشروطیت یک «انقلاب بورژوا - دمکراتیک» نبود چرا که با توجه به ساختار اقتصادی - اجتماعی و فرهنگی جامعه، چنین انقلابی در ایران - اساساً - غیرممکن بود. با چنان ساختار اقتصادي - اجتماعي و با چنان دستگاه فكري و مفهومي، انقلاب مشروطيت نمي توانست به بسياري از شعارها و آرمان هاي خويش برسد و اصلاً با چنان سطحي از رشد نيروهاي اجتماعي و اقتصادي تحقّق جامعه مدني، آزادي و دموكراسي در ايران غيرممكن بود. با اينحال بايد تأكيد كرد كه جنبش مشروطيت، فضاي ذهني و رواني جامعه ايراني را دگرگون كرد و شايد بتوان گفت كه از ايراني، انسان ديگري ساخت برخاسته از خاكستر قرون و اعصار. به عبارت ديگر: با جنبش مشروطيت، انسان ايراني از پيله قرون وسطائي خود بدر آمد و چشم بر جهان معاصر گشود.

ادامه دارد

mirfetros.com


0 Comments:

Post a Comment

<< Home